داستان “باد” فاطمه یونس مهاجر

 ‌داستان « باد » دارم نماز می خوانم شهرام ناظری در حال خواندن است «گل صد برگ‌ فرو‌ ریخت ز خجلت   که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد » ‌ سوز صدایش در نوای‌ دلنشین سه تار از نازکی حریر چادر سپیدم عبور می کند و در وسط فکرم می نشیند ضبط…

0 دیدگاه

داستان «حفره» فاطمه یونس مهاجر

«حفره» من و مادر به خانه برگشته ایم و من روی مبل نشسته ام سرم را میان دو دستم گرفته ام و‌ خم شده ام روی زانوهایم. دو ساعتی هست که از قبرستان آمده ایم بوی خاک و‌ کافور و‌ گلاب در تاروپود لباس های سیاهم راه می رود. بابا جان، پدربزرگ دوست داشتنی ام…

0 دیدگاه

داستان «مریم » فاطمه یونس مهاجر

«مریم » صدای خنده های زن ها از اتاق عروس می آمد پنجره تا نیمه باز بود و عروس، بالای اتاق پشت به پرده گلدوزی شده سفید ایستاده بود رمضان دست اصغر را محکم توی دست هایش گرفته بود و داشت به درون اتاق از پنجره نیمه باز سرک می کشید اصغر گفت: - قشنگ؟…

0 دیدگاه

بداهه نویسی سمانه ترحمی یوسفی – تمرینی در مدرنیسم استاد ترابیان

 بداهه نویسی سمانه ترحمی یوسفی  گل های کاغذی را تا می کنم توی جیبم می گذارم، جیب شلوار پشمی ام لنگ دمپایی ام گوشه اتاق نشسته و خر روی آن زل زده به من این پا و آن پا می شوم سایز ۴۵ مال آدمیزاد که نیست، پای خر است لنگ می زند کاه و…

0 دیدگاه

پایان محتوا

صفحات بیشتری برای بارگیری وجود ندارد