«حفره» من و مادر به خانه برگشته ایم و من روی مبل نشسته ام سرم را میان دو دستم گرفته ام و خم شده ام روی زانوهایم. دو ساعتی هست که از قبرستان آمده ایم بوی خاک و کافور و گلاب در تاروپود لباس های سیاهم راه می رود. بابا جان، پدربزرگ دوست داشتنی ام…
«مریم » صدای خنده های زن ها از اتاق عروس می آمد پنجره تا نیمه باز بود و عروس، بالای اتاق پشت به پرده گلدوزی شده سفید ایستاده بود رمضان دست اصغر را محکم توی دست هایش گرفته بود و داشت به درون اتاق از پنجره نیمه باز سرک می کشید اصغر گفت: - قشنگ؟…
بداهه نویسی سمانه ترحمی یوسفی گل های کاغذی را تا می کنم توی جیبم می گذارم، جیب شلوار پشمی ام لنگ دمپایی ام گوشه اتاق نشسته و خر روی آن زل زده به من این پا و آن پا می شوم سایز ۴۵ مال آدمیزاد که نیست، پای خر است لنگ می زند کاه و…
«حاملگی » شیرین به زن و مردی نگاه می کرد که روبه رویش، کنار دیوار ایستاده بودند زن با موهای قهوه ای آشفته با عصبانیت فریاد می زد و مرد فقط گوش می داد و سرش را گاه به گاه تکان می داد، زن با مژه های سیاه ریمل زده پلک می زد و مرد…