• دسته‌بندی پست:اخبار
  • دیدگاه‌های پست:0 دیدگاه
  • زمان مطالعه:زمان مطالعه: 1 دقیقه

آنتون پاولوویچ چخوف

آخرین جرعه زندگی

جراح کلمات. ؛ Анто́н Па́влович Че́хов آنتون پاولوویچ چخوف

این نام بلند و بالا به اندازه‌ی تمام هفتصد و چند داستان کوتاه خواندنی و نمایشنامه های ماندنی بر صفحه تاریخ ادبیات جهان برای همیشه مکتوب می‌ماند.

29 روز از کریسمس 1860 میلادی گذشته بود که آنتون در خانه ای در تاگانروگ روسیه رخت دنیا را به تن کرد. ” در ابتدا هوا خوب و آرام بود. باسترک‌ها می‌خواندند و از مرداب‌ها صدای یکنواخت و رقت‌انگیز موجودی زنده ، صدایی مثل دمیدن در یک بطری به گوش می‌رسید.”

تنهایی آنتون در آخرین سالهای دبیرستان در تاگانروگ و فرار خانواده به مسکو باعث شد که او خود را در صحنه تئاتر به نظاره بنشیند و نخستین نمایشنامه خود ، «بی پدری» را بنویسد.

نیمه سال 1880. کوچ چکامه‌ای به مسکو. آنتون تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته پزشکی دانشگاه مسکو آغاز کرد. نخستین قطره جوهر دستگاه چاپ به روی نخستین برگ از دفتر آثار آنتون چخوف : «نخستین تکه ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریه «دراگون فلای» در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشته ناچیز را آغازی به‌حساب بیاورد، بنابراین سالگرد (بیست و پنج سال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید.»

درست در همین زمان بود که پس از انعقاد تحصیل در رشته پزشکی یعنی سال 1884 همزمان با چاپ اولین مجموعه داستانش به نام «قصه‌های ملپامن» اولین لکه‌های خون و اولین ردپای بیماری سل روی پیراهن سفیدش نمایان شد.” غروب. ذرات درشت برف آبدار گرداگرد چراغ برق‌های تازه روشن شده خیابان می‌چرخد و در پوششی نرم و نازک بر بام‌ها، پشت اسبها و شانه و کلاه عابران می‌نشیند.”

آری. موفقیت‌ها مانند دانه های شیرین برف زمستانی ، خود را به روی سر آنتون چتر کردند. اما هیچ گاه شیربانی خانه امیدش را سپید نکردند؛ حتی ازدواج با اولگا کنیپر در 1901 و عمر کوتاه زندگی مشترکشان.

سرانجام آنتون چخوف در سال 1904، پس از گذراندن روزهایی سخت در آلمان در آغوش همسرش با مهر رخت زندگی را آویخت: «دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد؛ و بعد دستور شامپاین داد. آنتون یک گیلاس پر برداشت. مزه‌مزه کرد و لبخندی به من زد و گفت: «خیلی وقت است شامپاین نخورده‌ام.» آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمی‌کشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.»

به یاد خالق گریشا ، پسرک چاق و چله دو سال و هشت ماهه / وانکا ژوکف ، پسر‌بچه نه ساله‌ای که سه ماه قبل برای خانه‌شاگردی به آلیاخین کفاش سپرده شده بود / ماتوی نیکلاییچ ، مدیر مدرسه ، مردی مهربان و باهوش ، اما میخواره / وارکا ، پرستاری کوچک ، دختری سیزده ساله / ایرینا ، باکره‌ای در آرزوی مسکو / و غم‌انگیزترین اندوه ، پیرمرد درشکه‌چی ، آیونا پوتاپف و … ، آنتون چخوف
15 ژوئیه سالمرگ آنتون پاولوویچ چخوف

نوشته سجاد زارع زاده

دیدگاهتان را بنویسید