ماجراهای تام سایر و زندگی بر روی میسیسیپی در دوران طلایی مردی که هایلدبرگ را تباه کرد.
برگریزان سال 1835 در کنار آتشدان های کلبه های چوبی پراکنده فلوریدا. آخرین روز نوامبر بود به گمانم. ساموئل لنگهورن کلمنز یا همان مارک تواین خودمان خودش را در دنیا تحویل گرفت. هوا داشت کم کم سرد میشد و زمستان در راه برای استراحت چای مینوشید. پسری خوش خنده که حتی پس از مرگ پدرش در دوازده سالگی خنده اش را خط نزد. پس از آن وی مشغول بود.مشغول به دویدن با پا برای چاپخانه ها ، و چایخانه ها شاید! به هر حال او زیاد میدوید.آنقدر دوید و دوید که در نشریه برادرش اوریون جان مشغول به دویدن از نوع دوم شد. حروفچینی و چاپیدن را بخوبی آموخت و پس از آن شروع به مزه پراکنی در بریده ای از همین نشریه کرد. مارک همیشه زندگی را سر و ته دوست میداشت.یادم هست که او میگفت: زندگی بی نهایت شادتر بود اگر در 80 سالگی به دنیا می آمدیم و به تدریج به 18 سالگی می رسیدیم.
به همین خاطر مارک پس از گذراندن دوران بلوغ فیلش یاد سنت لوئیس و نیویورک و میسیسیپی و دریانوردی و جنگ داخلی آمریکا کرد.عنوان خودش را هم برای خالی نبودن عریضه اینگونه بیان میکرد : خبرنگار سیار بدون محدودیت مکان و زمان و سمت که دور کره زمین میگردد و ضمن سفر گزارش مینویسد.
در همین گیر و دار بود که اینبار جنابشان یاد هندوستان کرد و با الیوه لنگدن مزدوج شد. با آن سبیلهایش! حاصل این ازدواج چهار فرزند بود با اعمال شاقه که از این چهار فرزند دوتا از دخترها به مقام آن دنیا نایل آمدند. مارک تواین در این هنگام به شدت ناراحت و عصبانی بود و در یکی از مکالماتش با اینجانب چنین سخن گفت : بهتر است دهانت را ببندي و احمق بنظر برسي، تا اينكه بازش كني و همه بفهمند كه به راستي احمقي!
به هر حال وی حس وحالش را نداشت دیگر و در ده پانزده سال آخر عمرش غیر از نوشتن چند کتاب طنز و جدی کار خاصی نکرد.
سرانجام مارک تواین با تحمل تمام رنج ها و مشقت های زندگی در 21 آوریل 1910 در ردینگ به دار دنیا آویخته شد. روحش شاد.