شهین پوستچی راشین قشقایی رویا روبند

عکس نوشت 40

شماره 1:

نشسته بود میان رنگهای قالی و پرچم های طلایی زعفران را از میان گلهای بنفش بیرون می کشید. پدر آمد و نگاهی به دست های نارنجی اش کرد و با خنده ای که از زیر سبیل سفیدش معلوم بود گفت: ترنج خاتون! دیگه سیاه بختیت تموم شد بابا دیگه تموم شد. به مادرت گفتم بخت دختر ما سیاه نیست سفیده !حالا پسر عموت بعد نامزدی تو باهاش مرد که مرد به درک.

ترنج با چشمان سبز پرسوالش به پدر خیره شد. پدر چرخی زد و پاهایش را مثل رقاص های قزاق بالا و پایین کرد و گفت: ترنج!وقتی که رفته بودی یکی دومن گل زعفران از مش حیدر زعفران فروش بگیری. خیلی در دل مش حیدر جا باز کردی ها! چکار کردی دختر به مادرت گفتم بخت ترنج که سفید بشه. زندگی ما هم رنگ و رویی می گیره. مش حیدر 65 سال داره که باشه مهم پولش که بخت تو رو سفید می کنه. 50 سال از تو بزرگتره که باشه.

ترنج سرش پایین بود و پرچم های طلایی زعفران را از میان گلها بیرون می کشید و اشکهای بیرنگ از گونه هایش روی طلایی زعفرانها می ریخت.

شهین پوستچی خراسانی

نقد1:
روایت خوبی است اما درون مایه (مردود بودن ازدواج های نابرابر) تکراری است

شماره 2:

_ماه بانو شما چرا؟

_منظورت چیه خی نسا؟

_با این همه خدم و حشم،

چند حلقه چاه، چندتاگله و رمه!

_خوب حالا چی شده؟

_چی شده خانم جان؟ هیچی ما از خجالت آب شدیم.

_ای بابا درست حرف بزن ببینم چی شده؟

_خانم جان اگر حاج بابا زمین پی تاب ره زعفرون بکاره همه ی آبادی‌های آبیز به گرد پاش نمی رسند.

_خی نسا این حرف ها برای چیه؟

_خانم جان از وقتی سفارش کردین مرادخان 10 کیلو گل زعفرون بیاره همه ی اهل اهالی پچ پچ می کنند که حاج بابا ورشکست شده که ماه بانو به گل پاک کردن افتاده.

_خی نسا ما ورشکست شدیم؟؟

_نه خدا اون روز ره نیاره

_خی نسا کار کردن فقط برای پوله؟

_خوب برای چیه خانم جان؟ 10 کیلو گل گرفتین و کیلویی 25 تومن طی کردین مگر معنی دیگه هم داره؟

_خی نسا اگر دولت اعلام کند از فردا تا یک هفته کارمندها آزادند برند یا نرند سرکار!

چند نفر می رند؟

-هیچکی خانم جان بخدا هیچکی اگر بدانن حقوق شان سرجاشه

_اگر خی نسا همه مثل تو فکر کنند راست میگی

ولی همیشه کار برای پول نیست.

برخیز برو گاوها صدات می زنند به مش غلامعلی بگو یک کیلو روغن برای دختر ربابه ببره پاش سبک شده

_چشم خانم چشم

راشین قشقایی

نقد 2:

آفرین دیالوگ پرخون و جالبی است.

درون‌مایه خیلی خوبی دارد.

تمام کشورهای عقب مانده و آدم های عقب مانده نگاهشان به کار درآمد مالی و پولی است.

آلمان و ژاپن و چین و… که اکنون در ردیف کشورهای بزرگ توسعه یافته حساب می شوند با نگاه کار برای کار یا کار برای پیشرفت و توسعه و رشد توانستند از ورطه ی شکست ها و ورشکستگی ها برهند.

نسل سنتی ایران هم با نگاه دیگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم تا دیگران بخورند زندگی می کردند. اکنون کار برای پول و درآمد بالا، آن هم کارهای بنگاهی و دلالی و مباشرتی باعث شده به ظاهر آمار بیکاران روز به روز افزایش پیدا کند.

البته بی لیاقتی ها و سوء مدیریت های اقتصادی حکومت ها عامل اصلی است اما نگاه به کار در مردم بسیار مهم است.

در این روایت خیرالنسا که کارش رسیدگی به گاوهاست از کارکردن ماه بانو ناراحت است. ماه بانو متمول و متمکن است یک کیلو روغن حیوانی که شاید دوبرابر مزد گل پاک کردن باشد به راحتی می بخشد اما نشسته گل پاک می کند بلکه زعفران ها زودتر رونمایی شوند.

آبیز از توابع قائنات است کاش کمی از لهجه ی آنها در این دیالوگ می نشست تا در فضاسازی موفق تر عمل می شد

شماره 3:

ننه سینی را کشید سمت خودش و گفت: اینا رو خودم پاک میکنم تو دست نزن سارگل!

یک مشت از گلها برداشتم نزدیک صورتش بردم و گفتم: گلاش پلاسیده شده. دیر کندن. باید زودتر پاک بشه! ننه با دست زرد رنگش زد پشت دستم و گفت: دست نزن! خودم میدونم. اینا مال عصمت خانومه! هرسال میومد کمک میکرد. خدا رحمتش کنه ! اما شگون نداره دختر جوون گلهای حلوای میت رو پاک کنه!

با گوشه روسری چشمهای خیس شده اش را پاک کرد. کیسه کنار را نشان داد و گفت: اونا رو پاک کن سارگل جان! اونا گلهای ملک خانمه! امشب بله برون دخترشه! حتمی که از این زعفرون آب میکنن میریزن توی غذا!

لجم گرفت و گفتم: گل گله ننه! تعبیر و تفسیرش دیگه چیه! این گل بی زبون میدونسته وقتی سبز میشه کجا میره که بدیمن و خوش یمن داشته باشه! پاک میشه یا میریزن توی حلوا یا غذای عروسی یا میره دست ممد عینکی میره تو شهر!

زل زد به چشهایم و گفت: اره گل گله! مثل گلپر، تنسگل، مریم گلی همشون گل بودن اما کدومشون بخت و اقبالشون یکی بود. گلپر، مادرت، کجاست!؟ پر زد و رفت. تنسگل و مریم گلی کجان ؟! یکیشون شوهر کرد رفت تلخ آباد یکیشون سلطان آباد! هر دوشونم گل بودن! لجبازی نکن ننه! شگون نداره دختر دم بخت گل زعفرون میت رو پاک کنه!

رویا روبند

نقد 3:
روایت خوبی است با درون مایه ی جالب و سازنده. خرافه زندگی را وهم آلود می کند.
گل های عصمت خانم شگون نداره ولی گل های ملکه خانم شگون دارد.
اون زعفران قرار است در حلوا استفاده شود این یکی در شام بله برون.
زبان حال گل ها می توانست بیشتر پوچ بودن خرافه را رو کند.

شماره 4:

گل ممد اوووی گل ممد، اخوی کجه یی؟
_تو خید بالا، چه مگی گل مراد؟گلون خید پاییر  ورچندی؟
..کدو گل؟ سیکور همر بخورده، چیزه به  بنگذشته.
_ور دپیده پدر سوخته، بیا برو سمه چیزه بگیر از ممد علی سینا بیار، ورزخم زمی زنم.
..که چه شو گل خو دگه امسال د نمبنده.
_بر سال دگه اخوی. سال دگه.
..از حالا؟ کو تا سال دگه. برو دفکر ننه باش گل ممد که چشم انتظار گلو بنشسته.
_ای داد اخوی از کرمعلی یک کیلویی گل بخر. ننه سر او گرم باشه. چیزی بر پیرزال واگونکنی، دق مکنده.  دلو ور همو دو پره گل بنده.
..خوب. نخم گفت.ولی تو بد کردی پارسال که خرمن زرشکور اب برد مور از شهر برگردوندی. مونده بودم یه کار بر خود دست و پا کرده بدم، کاره دشتم.
_شهر  که چه شو؟ کارگرمردم شی.
نما جا کرم علی یا ممد علی سینا بری خودمو هر دو جا بخوم رفت.
..بر چه کفری مشی؟ چقد جو دادم ور سرزمینو  چه عاید ما شد؟ هیچ.
_موسر موبره زمین پدر خور نمفروشم، شهر کارگری کنم. اینجه نوکرو اقا خودمنم. تازه ننه ور شهر شو، ممیره. شوخی نمکنم، اخوی جونو بدر مشو بر ده.
..خوب حالا، نه تو بیا ننه بیا. ور دلمه به نصفه خشخاشه. خودمو بعد از باز کردن زرشکو  تنها ور شهر خم شد.خی دید اخوی.
_راه باز جاده دراز، برو .پی خورم نگا نکن.
..بخم رفت. یه سال کم با پول ورخم گشت، خوادیدی.
_یقی. برو، برو از کارگری پوله در نمیا. ای خط، ای نشو. زمینه که مرد رو بلند  مکنه.

معصومه خزاعی

نقد 4:
دیالوگ خوب با ادبیات بومی را می خوانیم.
درد زراعت کاران و باغداران را گزارش می دهد.
عبارت گل ممد اوووی گل ممد…
پرسپکتیو ایجاد کرده گویا دو نفر از دور مکالمه دارند که صدا را به سختی می شنوند کم کم راوی فراموش می کند این دو نفر از هم دورند خیلی نزدیک و صمیمی به گفتگو ادامه می دهند.
اگر اورا صدا بزند تا از نزدیک صحبت کنند درست می شود.

شماره 5:

گلهای زنده…. میگفتی: آب شان بده. نمیبینی زبون بسته ها تشنه هستن؟ برگهاشان پریشان شدن آب شان بده بی انصاف…. میگفتم: آب دادم مادرجان یک آب انبار آب دادم. همه ی گلها را. همه ی برگهارا. ببین چه قرمز و آبی قشنگی هستن… میگفتی: خدارو خوش نمیآد اینهمه گل قالی خشک باشن. بعد دیگه چیزی نگفتی. نه اون روز و نه روزای دیگه… میگفتم: ببین مادر گل زنده آوردم گذاشتم روی گلهای تو روی گلهای دوست داشتنی خودت همونها که دست لرزان خودت شانه میزد. آنقدر آب دادم که گلها روییدن بنفش شدن خوش بو شدن اما نیستی تا گلهای زنده رو ببینی.

نجمه مولوی

نقد 5:
تصویرهای اکنون و گذشته با هم حسی برای گل ها چه گل های آفریده شده در خاک چه گل های آفریده شده برقالی،
جای افریدگارش خالی است. گویا گل ها یتیم شده اند.
مجددا تسلیت مارا برای سفر ابدی مادر عزیزتان بپذیرید.

شماره 6:

چهاردهمین روزی بود که حالت تهوع داشت. بوی گل زعفران شامه‌اش را می‌گزید و مدام عق می‌زد. بیشتر دلش می‌خواست آن بغض گلوگیر لعنتی را بالا بیاورد. چند روز بود خاله‌ها از شهرستان آمده و لنگر انداخته بودند. در خانه جایی برای خلوت کردن و بغض ترکاندن نبود. یک ساقه جگری رنگ زعفران از بین انگشتانش سر خورد و روی زمینه لاکی فرش گم شد و پای یکی از گل‌های نقش شده‌ی کنار سینی نشست. انگار دیروز بود سر کلاس ادبیات پیش‌نیاز، در ترم اول دانشگاه، استاد بیاتی با آب و تاب از گلستان هفت‌رنگ و بی‌خزان فرهنگ ایرانی می‌گفت که مثل فرش دست‌بافت هر چه پا می‌خورد چشم‌نواز تر می‌شود.  اگر درصد فارسی عمومی را در کنکور کمی بالاتر می‌زد و پیش‌نیاز نمی‌خورد، شاید هیچ وقت محسن را نمی‌دید. اگر آن لبخندها و نگاه‌های زیر چشمی وقتی که استاد ماجرای به خواب رفتن فرهاد در کوه و دیدن شیرین را در رویا از دیوان وحشی بافقی می‌خواند، نبود. شاید نه عشقی پا می‌گرفت و نه سمانه با همه سادگی‌‌اش از محسن این‌ همه نامردی می‌دید. عشق خام ترم اولی و بارداری و آبروریزی ترم هشتم ثمره خواب فرهاد و رویای شیرین بود که هر طور شده باید با آب زعفران‌ این سینی پر از گل‌های صورتی جمع و جور می‌شد.

سیده مرضیه جلالی

نقد 6:
لطفا با دانای کل محدود بازنویسی کنید

دیدگاهتان را بنویسید