زنان نویسنده ما آثار سیاسی قابلاعتنایی نوشتهاند
شبنم كهنچی – ادبیات و مساله «تعهد» در گفتوگو با بهناز علی پور گسکری، داستاننویس
«هیچچیز به شما تعلق نداشت جز چند سانتی متر مكعب داخل جمجمه شما!»
این جمله كوتاه، فشار و سنگینی یك دنیای خیالی را به تصویر میكشد. دنیایی كه جرج اورول 73 سال پیش در سن 46 سالگی خلق كرد؛ دنیایی در سال 1984. 1984 تنها یك سال نیست، تصویری است كه از زمان خلقش گویی هر بار در گوشههایی از جهان بازنمایی میشود. رمان «1984» بعد از بیش از هفت دهه هنوز یكی از مهمترین رمانهای قرن بیستم است. نمونهای از قدرت و كاركرد اجتماعی و سیاسی ادبیات داستانی؛ موضوعی كه بخش هنر و ادبیات «اعتماد» چندی است با نویسندگان درباره آن گفتوگو میكند.
در ادامه این گفتوگوها این بار سراغ بهناز علی پور گسکری، داستاننویس، منتقد ادبی، مدرس دانشگاه و پژوهشگر رفتیم. او مجموعه داستانهای «بگذریم»، «بماند»، «حافظه پروانهای»، رمانهای «جا ماندیم» و «راز كیمیا و افسانه مهر و ماه»، آثار پژوهشی «زن در رمان فارسی از انقلاب مشروطه تا انقلاب 57»، «معرفی و بررسی آثار داستانی و نمایشی از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰» «سیر تحول ژورنالیسم در ایران» و… همچنین بیش از 100 مقاله پژوهشی ادبی و البته دریافت جوایزی چون مهرگان ادب، پكا، یلدا و پروین اعتصامی را در كارنامه دارد.
ادبیات بسیاری از ما را در روزهای خشم و اندوه، آرام كرده، آگاه كرده و شاید این از وظایفی است كه بر دوش نویسندگان سنگینی میكند. از همینجا آغاز كنیم: امروز ادبیات چگونه میتواند به جامعه كمك كند و كاركرد اجتماعی داستان در زمانه ما چیست؟
«ادبیات مانند تاریخ و در كنار تاریخ زندگی كرده و با گوشت و خون انسان نوشته شده است». این جمله ویل دورانت به درستی نشان میدهد كه ادبیات مقولهای حیاتی است در خدمت بشر و متعهد به بازتاب خواستهها و تمنیات او. ادبیات پناهگاه است و پناهندگان ادبیات آدمهایی نیستند كه به زندگی به همان شكلی كه هست راضی باشند و به آن اكتفا كنند. عمیقا به این گفته وارگاس یوسا باور دارم كه «ادبیات خوراك جانهای ناخرسند است». ما به ادبیات پناه میآوریم، چون نمیخواهیم به زندگی روزمره و محدود شده و قیدوبندهای آن تسلیم باشیم. ادبیات موجب انتقال آگاهی، تهذیب نفس و تخلیه روانی میشود. یعنی ماهیت داستان و رمان و نقش آن را در افراد جامعه، میتوان با تراژدی و نقش كاتارسیس در آرای ارسطو مقایسه كرد. ارسطو كاتارسیس را یكی از نتایج لذت بردن از اثر هنری میداند.
سراینده تراژدی واقعهای را از زندگی قشرهای جامعه كه دستخوش اشتباه شدهاند به تصویر میكشد. آنها برای اشتباهی كه دامنگیرشان شده كفارهای بیش از آنچه مستوجب آن بودهاند، پرداختهاند. مخاطب تراژدی از یكسو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میكند. از تركیب ترس و شفقت، تزكیه یا پالایش اتفاق میافتد. ارسطو این كاتارسیس را در هنر جستوجو میكند و ما آن را در رمان و داستان بازآفرینی میكنیم. داستان میتواند علاوه بر فایده لذت و تزكیه و آرامش، افق فكری ما را گسترش دهد و احساس نوعدوستی، همدردی و حساسیت بیشتر نسبت به پیرامونمان را تقویت كند.
یكی از كاركردهای اجتماعی داستان همین است كه مخاطب با خواندن آن به نوعی پالایش و والایش دست مییابد. این را میتوان یكی از وظایف داستان تلقی كرد. به علاوه ادبیات به طرزی بیهمتا چشمان ما را به شگفتیهای هستی باز میكند. قرار گرفتن در معرض هنر به رفتاری متمدنانهتر منجر میشود. به همین دلیل است كه باید در مقابل نگاههای تقلیلگرایانه به ادبیات ایستاد. گروهی ادبیات را یك سرگرمی ساده و خاص افراد بیدرد میشمارند. برداشت تقلیلگرایانه دیگر از ادبیات انتظار منفعت مادی است. پیداست در جهانی كه حتی ارزشهای معنایی با پول و سرمایه سنجیده میشوند، این نگاه خطرناكتر هم هست. اگر دنیا پیوسته بر طبل جنگ میكوبد، نشان از غیبت ادبیات و علوم انسانی و اندیشه و تفكر انسانی دارد. تودوروف مینویسد آنها واقف نیستند كه ادبیات این فرصت را برای ما فراهم میكند تا رسالت انسانیمان را به یادمان بیاورد و آن را به شكل شایستهتری محقق كند. ادبیات به ما بینش میدهد تا به سادگی دستخوش احساسات نشویم.
با این تعاریف، بار سنگینی بر دوش داستاننویس گذاشته میشود. آیا این تعهد و وظیفه، ممكن نیست روح خلاق هنر را كه مانند چشمه میجوشد در معرض مخدوش شدن قرار دهد؟
ادبیات در ظرفی به نام فرهنگ جای میگیرد و كار فرهنگی یك كار زماندار است. نمیتوانیم انتظار داشته باشیم در بطن بحرانهای اجتماعی- سیاسی، ادبیات بیاید و یكسره معادلات موجود را بر هم بزند. بیاییم اینطور ببینیم كه آیا ادبیات در بحرانهای گذشته موفق شده صداها و آرای مختلف اجتماعی را به نمایش بگذارد یا آنكه مرعوب یك صدای مسلط، خودش را تكرار كرده است؟ با نظر به اینكه ادبیات در اساس ماهیتی دموكراتیك دارد، وظیفهاش پیشنهاد و ارایه طریق است نه تحمیل؛ خواننده را آزاد میگذارد و در عین حال او را به اندیشه میخواند. ادبیات تكلیف نمیكند و به همین علت از سانسورهایی كه به حوزههای دیگر تحمیل میشود، میگریزد.
داستاننویسِ هشیار میداند حقایق ناخوشایند در مورد وضعیت انسان، در مورد نارواییها، تبعیضها و تضییع حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در یك اثر ادبی راحتتر شنیده میشود تا در اثری علمی و فلسفی. از این جهت قدمهایش را با آن تنظیم میكند. به عنوان داستاننویس به تعهد ادبیات و كاركرد آن در اجتماع كاملا باور دارم. اولینبار لوكاچ بود كه پیوند ادبیات و ساختارهای اجتماعی را طرح كرد. او ساختار و شكل ادبیات را عاملی اجتماعی تلقی میكرد. از نظر لوكاچ دگرگونیها و تحولات زیباییشناختی علتهای تاریخی دارند.
در آفرینش ادبی به این موضوع پرداخته میشود كه ادبیات نوعی جهاننگری در عرصههای متفاوت است. این جهاننگریها پدیدههای فردی نیستند بلكه اجتماعیاند. آفرینش ادبی در آرای لوكاچ و گلدمن نوعی آفرینندگی است نه بازآفرینی منفعل و از دنیای تجارب روزانه فراتر میرود و به اندیشه میدان میدهد. در حقیقت رمان امر شخصی را با امر اجتماعی تركیب میكند. به نظرم خلاقیت نویسنده در امر اجتماعی است كه قوت میگیرد. اگر بپذیریم داستان مقولهای اجتماعی است و از زبان و حیات اجتماعی مایهور میشود، این خلاقیت نمیتواند در خلأ به جوش بیاید. درست است كه هنر بازآفرینی واقعیت است نه رونوشت واقعیت اما به زعم بلینسكی، در مرحله بعد میتواند روح و سمتگیری جامعه را در دورهای مشخص بیان كند.
كار ادبیات آفرینش به كمك مواد خام دنیای واقعی است. آفرینش دنیایی جدید كه مرموزتر و پایدارتر از دنیایی است كه چشمها به آن عادت كردهاند. پس آفرینش جهانی حقیقیتر، مستلزم آن است كه هنر رابطهاش را با دنیای عینی قطع نكند. ادبیات حیات خودش را از دنیای بیرون شامل شخصیتها، روابط اجتماعی، تاریخ و سیاست و… كسب میكند. به قول هاثورن «برخی رمانها توجهشان به جهان عمومی بیشتر است و در برخی رمانها نویسندهشان به زندگی خصوصی علاقه دارد. اما رمانهای بزرگ زندگی خصوصی و زندگی عمومی را چنان به هم پیوند میزنند كه به نظر نمیرسد یكی از آنها تابع دیگری است.» مثل جنگ و صلح، جنایت و مكافات، بیگانه، ناطوردشت، آناكارنینا، مادام بوواری و نظایر آن.
رمان به عنوان یكی از انواع ادبی رایج در جهان، چطور میتواند به رشد و آگاهی در جامعه كمك كند؟
رمانی كه معضلات بشری، زمینههای اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و روانی را با زیباییهای هنری و ادبی بیامیزد، بیتردید به بصیرت خواننده میافزاید اما تقلیل دادنِ رمان به زندگی خصوصی و غیاب بستر اجتماعی تاریخی از عمق و تاثیر آن میكاهد. رمان ژانری است كه در قالب ساختاری كلامی در برابر ساختارهای اجتماعی واكنش نشان میدهد؛ گاه به زبان قدرت تبدیل میشود و گاهی هم در برابر زبان قدرت مقاومت میكند. تجارب تاریخی نشان میدهد قدرتهای سیاسی مطلقه یا گفتمان غالب، هنر، ادبیات و زبان را به خدمت نظام تبلیغاتی خود میگیرند. مثلا بعد از جنگ جهانی اول، رژیمهای استبدادی در روسیه، آلمان و ایتالیا هنر را به خدمت ایدئولوژی خود گرفتند. نتایج سیاسی این انتخاب، تاثیر دو گانهای روی ادبیات گذاشت؛ تاثیر اول همین بود كه هنر و ادبیات را به خدمت ایدئولوژی حاكم و تبلیغات سیاسی خواندند و برای آن وظیفه و رسالت تعیین كردند؛ نتیجه به تولید آثار انبوهی انجامید كه با پایان یافتنِ قدرتهای مستبد به بوته فراموشی سپرده شدند. جالب است كه لوكاچ مهمترین خطر برای تاریخ را برداشتی مستقیم از رابطه ایدئولوژی و آفرینش هنری میداند.
باختین یكی از مهمترین اندیشمندان قرن بیستم، به نقش زبان در رمان توجه ویژهای دارد؛ در آرای او مسائل و تضادهای اجتماعی به صورت مسائل و ستیزههای زبانی جلوهگر میشوند. او مینویسد: «از فروكاستن متن ادبی به نفع مسائل انتزاعی مانند سرمایهداری، شیءوارگی باید احتراز كرد.» به نظر او نكته بسیار مهم آن است كه زبانها، جهانبینیهای اجتماعی هستند و از فعالیت روزمره و مبارزه طبقاتی و سیاست جداییناپذیرند.
تاثیر دوم سلطه قدرت بر هنر و ادبیات، در هنر آوانگارد آشكار شد؛ به این معنی كه همزیستی مسالمتآمیز بین ایدئولوژیها و آرای مختلف شكل گرفت و در مقابلِ زبان قدرت قد علم كرد. نویسنده فضای رمان و داستان را گسترهای قرار داد برای نمایش صداها و ایدئولوژیهای متنوع. با نظر به اینكه گرایش به مدرنیسم ادبی و اندیشه مدرن، با نگاهی انتقادی همراه است، درخواست مشاركت در اصلاح و تحول اجتماعی را مطرح كرد. صداهای فروخورده و خاموش شده یا كمتر شنیده شده فرصت عرض اندام یافتند و به بهترین شكلی به نمایش گذاشته شدند. اساسا رمان، به دلیل ماهیت پلیفونیكش، به عنوان یك نوع ادبی محبوب و رایج در جهانِ مدرن بر سایر انواع ادبی پیشی گرفت. مبتكر این شیوه داستایفسكی است. در رمانهای او همهگونه صدایی به گوش میرسد بیآنكه نویسنده حق را به یكی داده باشد. او به یك میزان اجازه داد شخصیتها آرا و نظرات خواستههای خود را در دیالوگها و مكالمهها طرح كنند. در رمان «برادران كارامازوف» آلیوشا، برادر كوچك خانواده كارامازوفها، نماد تفكر مذهبی است. ایوان نماد تفكر نیهیلیستی و پدر مظهر بیقیدی.
دیمیتری مظهر آشفتگی و عصیان و بیاعتمادی به دنیا. اینها در ساحتِ منطق مكالمه در آرامش گفتوگو میكنند بیآنكه به مواجهه و خشونت بینجامد. میلان كوندرا معتقد است رمان تنها فضایی است كه همه افراد جامعه اعم از تحصیلكرده و صاحب اندیشه، فیلسوف و سیاستمدار تا خدمتگزار و كارگر و آشپز در این فضای آزاد حق اظهارنظر دارند، بیآنكه قضاوت شود كدامیك محقترند. رمان بهشت تخیلی افراد است و قلمرویی است كه در آن هیچكس مالك حقیقت نیست اما در عین حال همه افراد حق دارند فهمیده شوند.
در بطن هر رخداد سیاسی و اجتماعی، صدها داستان وجود دارد. نگاهی به تاریخ ادبیات داستانی ایران نشان میدهد نویسندگان بسیاری به خصوص بعد از سال 32 داستانهای زیادی نوشتهاند كه در بستر ناآرامیهای آن سال و سالهای بعد روایت شده. از آن جمله میتوان به بزرگ علوی و داستانهای كوتاهی مانند «نامهها» یا مجموعه «ورقپارههای زندان» اشاره كرد اما مشخصا طی دو دهه گذشته تعداد داستانهایی كه ردپایی برجسته از رخدادهای اجتماعی و سیاسی داشته باشند، كم شده است. آیا میتوان گفت ادبیات داستانی در دو دهه گذشته از این نظر دچار ركود شده؟
به نظرم در جوامع بحرانزده همهچیز دچار ركود است. ادبیات هم بخشی از این نظام كلی است. با این وصف نمیشود با این قطعیت ادعا كرد كه ادبیات ما دچار ركود شده. در دهه 90 رمانهایی تولید شدهاند كه بستر سیاسی و اجتماعی آنها بر وقایع انقلاب 57 و دهه 60 و مبارزات مردمی و فجایع جنگ و پیامدهای آن استوارند. در این داستانها، نمادها و استعارههای ادبی با مفاهیم سیاسی گره خوردهاند و ادبیات داستانی دارد شكل دیگری به خود میگیرد. البته تعداد این داستانها زیاد نیست ولی در هر دهه چند رمان و مجموعه داستان درخشان داریم.
حالا در گذر از دهه 90 و ورود به قرن جدید و با توجه به شرایط جدید، امروز و در این زمانه، وظیفهای اگر بتوان برای ادبیات قائل شد، آن وظیفه چیست؟
ادبیات محصول اندیشه بشر است و در هر جامعه زندگی افراد آن را بازتاب میدهد. گفتیم كه ادبیات با تاریخ، فرهنگ، سیاست و عوامل اجتماعی و ارزشهای معنوی جامعه پیوند دارد و در هر دوره متناسب با تحولات جامعه تاثیر میگذارد و تاثیر میپذیرد. به نظرم ادبیات مهمتر از هر چیز وظیفه «آیینگی» دارد. یعنی باید منعكسكننده راستین وضعیت افراد و جامعه دوره خودش باشد. یعنی بتواند به خلاقانهترین شكل نشان بدهد، تصویر بسازد و توصیف و تشریح كند. مثلا ژانرِ داستان كوتاه در كشور ما رایجتر از رمان است. چون داستان كوتاه محصول شرایط بحران است و در جوامعی كه مدام دستخوش بیثباتی هستند، كاربرد بیشتری دارد. داستان كوتاه در به تصویر كشیدن وقایع زودگذر و ناپایدار و لحظات حساس، وفادارانهتر عمل میكند. فرانك اوكانر فرم داستان كوتاه را بیشتر مناسب جوامعی میداند كه عنصر نابسامانی بر آنها مسلط است و حرمت به جامعه ارج و ارزش چندانی ندارد و چون عمدتا با آدمهای محروم و سرگردان جامعه سروكار دارد، توانسته است غربت و تنهایی را به شكلی تندتر و گزندهتر از هر فرم ادبی دیگری آشكار كند. تعداد زیادی داستان كوتاه شاخص در چند دهه اخیر در ادبیات ما نوشته شدهاند كه با انعكاس و تشریح دنیای بحرانزده به وظیفه خود عمل كردهاند.
درباره رمان باید گفت كه وقتی رمان در جامعهای پا میگیرد و فردگرایی اهمیت مییابد، آرا، اندیشهها و جهانبینیهای مختلف در ساحت صداهای متعدد آشكار میشوند. همین كه نویسنده توفیق یابد میدان اثر خود را عرصه آرای متنوع سازد، به وظیفه اجتماعی خود عمل كرده است. چون اساسا ادبیات اصیل چیزی را تحمیل نمیكند، بلكه پیشنهاد میدهد.
در شرایط بحرانی آیا نویسنده باید خطاب به بخش خاصی از جامعه یا درباره آن بخش بنویسد یا فقط به آنچه درونش میگذرد، نگاه كند؟
نویسنده در خلأ به آفرینش اثر نمیپردازد، بلكه در بستری اجتماعی، زمانی و سیاسی به محتوا و فرم اثر شكل میبخشد. اثرِ فاقدِ اندیشه، در غیبتِ یك بستر اجتماعی، سیاسی و تاریخی، در سطح میماند و هیچ خواننده جدی و پرسشگری را به خود نمیخواند. در دوران مدرن، در زمانه فجایع سیاسی، اقتصادی، اقلیمی و… كه عموما نتیجه بیتدبیری سیاستگذاران است، نمیتوان ادبیات را از سیاست جدا دانست. ادبیات اصیل ادبیاتی است كه بازتابدهنده صادق مسائل اجتماعی حوزه خود باشد. فراموش نكنیم جنبشها و رویدادهای خاص سیاسی بیشترین تاثیر را بر مناسبات اجتماعی و زندگی و تفكر مردم میگذارند. بزرگترین رمانهای دنیا بر وقایع بزرگ سیاسی، جنگها و تحولات اجتماعی بنا شدهاند.
اساسا ارتباط هنر و سیاست ارتباطی متقابل است. به نظر لازم است نویسنده رویدادهای اجتماعی و سیاسی دوران خود را بهدرستی رصد كند. چه بسا اگر نویسندگان پیشین ما به این رسالت متعهد بودند و گامی از جامعه خود پیشتر میرفتند، ما شاهد تجربه كردن تجربههای قبلی نبودیم و این دور و تسلسلها را بارها و بارها پس و پیش نمیرفتیم. با مروری كوتاه بر ادبیات دوره مشروطه مشاهده میكنیم كه نویسندگان در آگاهیبخشی به افكار عمومی و هیجانات مردم چه میزان موثر بودند اما آیا موفق شدند بسترسازی مناسبی ایجاد كنند؟ به نظرم سادهانگاری، كپیبرداری و برخورد غیرفعال و خودباختگی نویسندگان دوره مشروطه، از علل مهم تعلیق این بسترسازی است.
زن در تاریخ ادبیات ایران چه در مقام داستاننویس چه در هیات یك شخصیت داستانی، فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته است. نشان دادن وضعیت زنان در داستانهای نویسندگانی مانند سیمین دانشور، مهشید امیرشاهی یا منیرو روانیپور به گمانم از جمله مثالهایی است كه میتوان درباره وظیفه ادبیات و تعهد نویسنده به این وظیفه، به كار برد. نظر شما چیست؟
با شما موافقم. بازتاب تصاویری از حضور زنان در دورههای مختلف اجتماعی در روایتهای نویسندگان مرد دیده میشود كه جز در مواردی اندك، به دنبال تایید گفتمان غالب در جامعه، تصاویری ثابت و كلیشهای – لكاته و اثیری- از زنان ارایه دادهاند. در حالی كه نویسندگان زن تلاش كردهاند اندیشهها و درخواستهای خود را با تصاویر واقعیتری از شخصیتهای زنان جامعه بازنمایی كنند و این امر بیانگر تعهد اجتماعی- انسانی نویسنده است. فعالیت داستاننویسی زنان در دهههای اخیر نشان میدهد نویسندگان زن سهم انكارناپذیری در پیشرفت ادبیات داستانی معاصر داشتهاند. آنها موفق شدهاند صدایهای نهفته زنان از لایههای مختلف اجتماعی را در آثارشان بازتاب دهند و به درخواستها و نیازهای آنان پاسخ دهند. امروزه نویسندگان زن گامهای بلندی برداشتهاند؛ دستهای از آنان با نگرش انسانی و فارغ از جنسیتگرایی به بیانی تازه دست یافتهاند. در این آثار شخصیتِ زنانی هویتیافته شكل گرفته است. آفرینشِ موجی از رمانهای سیاسی و اجتماعی، گرایش دستهای دیگر از نویسندگان زن را نشان میدهد كه به انتقادات سیاسی و بازتاب مفاسد اجتماعی پرداختهاند.
حوزه مورد انتخاب آنان نه یك دوره تاریخی و باستانی، بلكه دورانی است كه نویسنده در آن زیسته، با آن آمیخته و انبانی از تجربههای درونی شده را به مدد تخیل تحریر كرده است. گرایش سوم را باید در انتخاب راوی غیر همجنس جستوجو كرد كه خود از نوآوریهای مهم این دوره در داستاننویسی زنان است. چه نویسندگانی كه برای رمانهای خود راوی مرد را برگزیدهاند، چه آنهایی كه با انتخاب راویان چندگانه، افسار روایت را به خارج از حوزه جنسیت، بهطور یكسان به مردان و زنان سپردهاند.
نویسندههای جوان برای متعهد بودن به وظیفه ادبیات در قبال جامعه باید چه كنند؟
به گفته «تودوروف» كه برای خودم بسیار الهامبخش است، اكتفا میكنم. او میگوید: جهان فینفسه به طرز وحشتناكی عاری از فرم است و نقش هنر از همینجا آغاز میشود. فقط كافی است با آن ارتباط برقرار كنیم، بیشتر بخوانیم و اندیشه كنیم تا وجوه نادیده جهان و موجودات پیرامونمان را كشف كنیم. رمان و داستان نه بهطور مطلق تصاویری از جامعه به دست میدهند و نه مباحثی نظری را طرح میكنند؛ بلكه برخی از مسائل اجتماعی را به تناسب موضوع و مضمون خود به مفاهیم معنایی و روایی بدل میسازند.
نه توصیه، بلكه نكته دیگر اینكه در داستاننویسی تناسب و ترازِ هنر و وظیفه اجتماعی را حفظ كنیم تا یك كفه به نفع كفه دیگر به زیر نیاید و اما نكته آخر: امروزه عصیان ادبی و نوآوریهای جدی نیاز مبرم ادبیات ماست زیرا تحول ادبی خودش بخشی از تحول اجتماعی است. خوب است به این جمله میلان كوندرا هم فكر كنیم كه میگوید: روحِ رمان، روحِ پیچیدگی است و هر رمان به خواننده میگوید كه چیزها پیچیدهتر از آنند كه تو فكر میكنی.
داستاننویسِ هوشیار میداند حقایق ناخوشایند در مورد وضعیت انسان، در مورد نارواییها، تبعیضها و تضییع حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در یك اثر ادبی راحتتر شنیده میشود تا در اثری علمی و فلسفی. از این جهت قدمهایش را با آن تنظیم میكند. به عنوان داستاننویس به تعهد ادبیات و كاركرد آن در اجتماع كاملا باور دارم.
ژانرِ داستان كوتاه در كشور ما رایجتر از رمان است، چون داستان كوتاه محصول شرایط بحران است و در جوامعی كه مدام دستخوش بیثباتی هستند، كاربرد بیشتری دارد. داستان كوتاه در به تصویر كشیدن وقایع زودگذر و ناپایدار و لحظات حساس، وفادارانهتر عمل میكند. فرانك اوكانر فرم داستان كوتاه را بیشتر مناسب جوامعی میداند كه عنصر نابسامانی بر آنها مسلط است.
در آرای باختین مسائل و تضادهای اجتماعی به صورت مسائل و ستیزههای زبانی جلوهگر میشوند. او مینویسد: «از فروكاستن متن ادبی به نفع مسائل انتزاعی مانند سرمایهداری، شیءوارگی باید احتراز كرد.» به نظر او نكته بسیار مهم آن است كه زبانها، جهانبینیهای اجتماعی هستند و از فعالیت روزمره و مبارزه طبقاتی و سیاست جداییناپذیرند.
در دهه 90 رمانهایی تولید شدهاند كه بستر سیاسی و اجتماعی آنها بر وقایع انقلاب 57 و دهه 60 و مبارزات مردمی و فجایع جنگ و پیامدهای آن استوار است. در این داستانها، نمادها و استعارههای ادبی با مفاهیم سیاسی گره خوردهاند و ادبیات داستانی دارد شكل دیگری به خود میگیرد.