دوشنبه مهربان داستان دیگری در نوزدهمین روز از آبان سال 1404 با داستان کوتاهی از سید محمد توحیدی برگزار شد.
به گزارش وبسایت سمر سبز، نوزدهم آبان 1404 در یکی دیگر از سلسله نشست های آفرینش و ارزیابی داستان به همت موسسه داستان نویسی سمر داستان دیگری از سید محمد توحیدی با عنوان «کوزه روغن» توسط نویسنده خوانده و مورد نقد حضار جلسه قرار گرفت. در این جلسه طبق روال مشخص هر دوشنبه داستان پس از استماع نقد حاضران در جلسه، جمع بندی نهایی از دکتر علیاکبر ترابیان درباره داستان بیان شد.
در ادامه به خوانش داستان و سپس نقدهای آن خواهیم پرداخت با ما همراه باشید.

متن داستان «کوزه یِ روغن»
-آقازاده از پشت گوسفند بیا پائین.
-مو خِر سواری رِ دوست دِرُم، دوست دِرُم.
-کره خر چرا سیخ فرو می کنی تو گوش گوسفند.
-دِلُم مِخِه، دِلُم مِخِه. فضول رِ بردن جهنم، گفت هیزمش تَره… با او تِرکَه مِخی چکار بُکُنی… نِه، غِلَط کِردُم. غِلَط کِردُم.
حین قلیان کشیدن، کره خر گفتن خدمتکار را زیر سبیلی رد کردم ولی وقتی دیدم علیمردان خانَم! از روی گوسفند افتاد و گریه اَش بلند شد، از پنجره اتاقم پریدم داخل حیاط…
در همسایگی من بازرگانی زندگی می کرد که به خاطر ارادتش به این حقیر هر چند وقت یکبار به خانه اَم می آمد و از همان دم در چیزی به من می داد. روزی نصیبم یک کوزه یِ روغن شد.
-بفرمائید زاهد جان، قابل شما رو نداره.
-بفرمائید زاهد جان، قابل شما رو نداره!
طوطیِ بازرگان بعد از فرار آمده بود روی درخت توت خانه ما خانه کرده بود و شده بود توتی!
همراه توتی از بازرگان تشکر کردم، در حیاط را بستم و برگشتم داخل اتاقم. کوزه را روی طاقچه گذاشتم و به آن خیره شدم.
-خُب با این کوزه چکار کنم؟… بهتره صدقه اَش بدم به چند نفر مستحق مثل وارن بافِت و بیل گِیتس!… ولی نه، کوزه رو می فروشم و…
کوزه را برداشتم و بردمش سوپری کمال آقا.
-سلام کمال آقا… طوطیت داره با اون شیشه روغن بازی می کنه. یه وقتی نشکندش ها… راستی منم یه کوزه روغن دارم، میخوام بهت بفروشمش.
-کوزه اَت رو بده به من تا از حساب نسیه هایی که از من گرفتی کسر کنم.
-وای مثل اینکه بیرون دعوا شده… اون جمال آقا پسر شما نیست که داره کتک میخوره؟
کمال آقا که از مغازه دوید بیرون، آهسته از مغازه اَش بیرون آمدم. کمی که دور شدم، آقای تختی را دیدم که روی تخت جلو مغازه اَش خوابیده است و در خواب حرف می زند.
-یک، دو… پنج… اشتباه شد! یک، دو…
-غلامرضا جان، پدر بزرگت داره چی خواب می بینه؟
-زیر یک خم… فیتیله پیچ… بارانداز!
-داره خوابِ کُشتی می بینه؟
-نه آقای زاهد، دارم فنون مختلف رو تو ذهنم مرور می کنم تا یه روز جهان پهلوان بشم. شاید پدر بزرگم داره گوسفندهاش رو تو خواب میشماره.
وارد خواب آقای تختی شدم! کوزه روغنم را به او دادم و پنج گوسفند به جایش از او خریدم و آوردمشان خانه.
در خانه رفتم سراغ تقویم ده ساله اَم، آن را برداشتم، جلو پنجره نشستم و صفحات تقویم را تند تند ورق زدم. همزمان به گوسفندهای داخل حیاط نگاه می کردم که هر شش ماه می زائیدند و تعدادشان دو برابر می شد! به این شکل سه سال را در سه دقیقه ورق زدم!
-حالا باید برم زن و خدمتکار بگیرم.
-حالا باید برم زن و خدمتکار بگیرم!
زن که گرفتم دوباره رفتم سراغ تقویم و این بار هفت سال را در هفت دقیقه جلو پنجره ورق زدم! در این هفت دقیقه درخت توت خشک شد و توتی هم دوباره طوطی شد، زنی به نام آیشواریا رای گرفت و با خدمتکارشان که شاهرخ خان صدایش می زدند، مهاجرت کردند به هندوستان!
-عیال یه چایی برای من نمی ریزی؟
-آخه مرد حسابی، تو هفت دقیقه برات سه تا بچه آوردم، دو هزار و پونصد بار ناهار پختم، هشت هزار بار چایی ریختم، یه کم رحم داشته باش!
-باشه زن، یه کم استراحت کن!
رفتم قلیانی برای خودم چاق کردم و دوباره برگشتم، کنار پنجره نشستم و به بیرون نگاه کردم. پسرم سوار یکی از گوسفندها شده بود.
-بابا جان سیخ تو گوش گوسفند نکن… آهای با بچه چکار داری مردک…
از پنجره که داخل حیاط شدم، ترکه را از دست خدمتکار گرفتم و محکم به سرش کوبیدم… شکست… سرش شکست… خونش پاشید توی صورتم… چقدر خونش چربه!… حتماً چربی خونش بالا بوده!… جسدش چی شد؟… پسرم کجا رفت؟… گوسفندها چی شدن؟…
چشم هایم را بستم و باز کردم. داخل اتاقم بودم. ترکه ای در دستم بود و کوزه روغن از روی طاقچه افتاده و شکسته بود. روغنش هم همه جا پخش شده بود.
-خدا رو شکر که سر خدمتکار رو نشکوندم.
-آخ سرم، آخ سرم. قاتل!
نگران نباشید، صدای طوطی کمال آقا بود که از پنجره وارد اتاقم شده بود. طوطی آن داستانی که در اثر انداختن و شکستن شیشه روغن، صاحبش را عصبانی می کند و به دنبال کتکی که از او می خورد، پرهای سرش می ریزد و…

نقد آقای خوشه بست به داستان
یادداشتی بر داستان کوتاه کوزه روغن / سید محمد توحیدی
مبتنی بر نظریه « کارناوال گونه باختین»
رضا خوشه بست پاییز ۱۴۰۴
نظریه کارناوال گونه باختین به مفهوم کارناوال گرایی اشاره دارد که در آن عناصر طنز پارودی (تقلید تمسخرآمیز) و وارونه سازی هنجارها و سلسله مراتب اجتماعی به کار میرود باختین، این مفهوم را از جشنهای قرون وسطی گرفته و معتقد است کارناوال گرایی ابزاری قدرتمند برای نقد و زیر سوال بردن قدرت و بی عدالتیهای اجتماعی است و به خواننده کمک میکند نگاهی انتقادی به جهان پیدا کند
خلاصه (کوتاه)
روایت «کوزه ی روغن با لحن محاوره ای و محلی آغاز میشود صحنه ای روزمره در حیاط و مغازه که با جمله های نامنظم و کنایه آمیز شخصیتها رنگ میگیرد ،راوی کوزه ی روغن را از بازرگان میگیرد آن را میفروشد و سپس با خرید گوسفند و مرور سریع صفحات تقویم وارد توهمی زمان بر میشود که در آن نسل گیری گوسفندها ازدواج فرزند آوری و زندگی روزمره در فشردگی زمانی به سرعت جلو میرود. این فشردگی به خشونت و جنون می انجامد ضربه به خدمتکار خون و ناگهان همه چیز به واقعیت بازمی گردد کوزه میشکند روغن پخش میشود و طوطی ماجرا را بازگو میکند روایت بین طنز، خواب توهم و بازگشت واقعیت نوسان میکند.
میخائیل میخائیلوویچ باختین متولد ۱۷ نوامبر ۱۸۹۵ در روسیه در جنوب مسکو و متوفای ۷ مارس ۱۹۷۵ ، نظریه پرداز رادیکال ادبیات و زبان است نظریه باختین درباره زمان متکی بر سه مفهوم کلیدی است کارناوال نخستین مفهومی است که او به زمان منتسب میکند و برای اولین بار در کتاب رابله» و جهان او به شرح و توضیح آن میپردازد این کتاب در فاصله ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میلادی تألیف شده است هر چند زمان انتشار آن سال ۱۹۶۵ است. باختین این عنصر را در آثار رابله مورد بحث قرار میدهد و او را وارث خنده و سنت کارناوالی میداند.
از منظر باختین زمان به فرهنگ غیر رسمی مجال بروز میدهد و از این بابت نوعی مقاومت سیاسی در برابر فرهنگ رسمی، سرکوب دولتی و نظم تمامیت خواه محسوب میشود و مکانیسمهای چنین مقاومتی عبارت از خنده نقیضه و گروتسک است. در مقاله «صورتهای زمان و کرونوتوپ در زمان باختین دومین مفهوم کلیدی خود کرونوتوپ را مطرح می کند.
نسبت زمان و مکان و نقش آن در تداوم ژانرهای ادبی در صورت بندیهای ویژه بی نظم و نسق مییابد که باختین آنها را ذیل تعبیر کرونوتوپ تحلیل میکند. سومین خصیصه یی که در نگره باختین خاص رمان تشریح میشود گفتگو و تأکید بر وجه مکالمه یی زبان در ژانر زمان .است. جدال سخن من و سخن دیگری در بافت تاریخی ژانر رمان قرار دارد و مبتنی بر طبیعت چندصدایی گفتمان است. مکالمه تعبیری بود که باختین به منزله تمهیدی برای نشان دادن گرایش داستایوفسکی به خلق فضاهای چندزبانی بود؛ فضایی که همزمان چندین صدا به گوش میرسد صداهایی که با یکدیگر حرف میزنند، پاسخ یکدیگر را میدهند و هیچ یک بر دیگری تقدم یا تسلط ندارند باختین گفتمان گفتگومدار زمان را در تعارض با تک گویی گفتمان سنتی تحلیل می کند.
تناسب نظری این روایت کوتاه بهترین خوانش انتقادی را از منظر کارنوال گونه باختینی میپذیرد، چون ساختار متن با وارونه سازی اجتماعی بدن کارتونی قابل لمس زبان عامیانه و پارودی از مناسبات قدرت همگی خصایص کارناوال فرهنگی همخوانی دارد. هم زمان تکنیکهای روایت شناسانه (فریم) خواب توهم راوی غیر قابل اعتماد فشرده سازی زمانی به خوانش چندلایه کمک می کنند.
وارونه سازی و پارودی اجتماعی زبان دیالوگها «آقازاده» کره خر» کنایه به ثروتمند و زاهد و بازرگان) نوعی کارناوال کلامی ایجاد میکند که مرزهای مقام و توهین را جابه جا میکند؛ شخصیتها خود را در نقشهای هجوآمیز بازی میدهند و مناسبات اجتماعی ثروت، خدمت احترام به سخره گرفته میشود. این وارونه سازی کار کرد انتقادی دارد شکستن توهم منزلت و نشان دادن شکنندگی نظم اجتماعی
بدن گستاخ و کارناوالی تصویر بدن خون چرب خدمتکار، ریزش پر طوطی شکست ترکه و شکستن کوزه جنبه بدن «کارناوالی» را فعال میکند بدنها محل برخوردهای کمیک و خشونت آمیزند و از طریق آن مرز مقدس غیر مقدس جابه جا میشود. این توجه به ماده روغن خون پر خواننده را از سطح انتزاعی ایده ها به تجربه حسی می کشاند.
زمان فشرده و رئالیسم جادویی ورق زدن تقویم و گذر سه سال در سه دقیقه و هفت سال در هفت دقیقه الگویی از رئالیسم جادویی و تکنیک زمان زدایی است که بازنمایی سرعت زندگی و توهم تولید سریع ثروت خانواده را برجسته می کند. این فشردگی هم طنزآمیز است و هم هشدار دهنده زندگی ای که در تقویم فشرده میشود عواقبش خشونت از دست دادن پیوندها غیر قابل پیش بینی است.
راوی غیر قابل اعتماد و مرز خواب واقعیت جابجایی ناگهانی بین ،خواب تخیل و بازگشت به اتاق مشخص میکند که روایت بر پایه ادراک شخصی و نامطمئن ساخته شده است. این ساختار راوی را به عنوان واسطه ای نامطمئن برای روایت جامعه نشان میدهد او هم بخشی از کارناوال است و هم مشاهده گر نامطمئن مناسبات.
نمادپردازی متمرکز
کوزه ی روغن نمادی چندگانه است – پیش فرض مادی اقتصادی ارزش مبادله ای ظرف سرنوشت (آنچه با انداختن و شکست رخ میدهد و محرک روایت عامل ورود به توهم).
گوسفندها نماد ،تولید ،باروری و تابعیت تبدیل شدن گوسفند به وسیله بازی و سپس خشونت، نقدی است به مصرف زدگی و دگرگون سازی موجودات برای منافع راوی جامعه
طوطی اتوتی صدای «بازگویی و حلقه روایت – طوطی داستان را انعکاس میدهد و روایت را به حلقه ای از بازگویی تبدیل میکند؛ هم تأیید و هم تمسخر راوی.
لحن و زبان زبان محاوره ای محلی و پرکشش دیالوگها با کلمات بریده و (تکرارها حس (آوانگارد و کارناوالی میسازد؛ نویسنده با حفظ لهجه و ضرباهنگ گفتار ،عام فاصله رسمی را از بین میبرد و خواننده را مستقیم به مرکز طنز و نقد می آورد. پیام انتقادی و نتیجه گیری متن با استفاده از ابزارهای کارنوال گونه و تکنیکهای روایت پردازی، نظم های اجتماعی و آرمانهای تولید مصرف سریع را به پرسش میکشد. آنچه در ظاهر طنز محلی است در باطن تصویر تیره ای از سرعت زندگی تضعیف پیوندهای انسانی و تبدل موجودات زنده به کالا ارائه میدهد همچنین پایان باز شکستن) کوزه و طوطی که ماجرا را برایمان تعریف میکند خواننده را درباره اعتبار روایت و چرخه باز تولید داستان و واقعیتهای اجتماعی به تأمل وا می دارد.
این روایت کوتاه با بازی ،زبان فشرده سازی زمان و تعلیق واقعیت اتوهم به خوبی کارنوال گونه بودن مناسبات اجتماعی را نمایش میدهد متن طنز آلود اما گزنده ای است که خواننده را وادار به بازنگری نسبتش با تولید بدن و روایت جمعی میکند.
چند پیشنهاد برای توسعه روایت
۱ اگر بخواهید تأثیر نمادها را قوی تر کنید میتوانید در نقاط کلیدی مثلاً لحظه خرید گوسفند و لحظه شکست کوزه جزئیات حسی را کمی بازتر کنی تا تضاد بین توهم و واقعیت قوی تر احساس شود.
.۲ در صورتی که هدف برجسته سازی انتقاد اجتماعی است افزودن دیالوگهای کوتاه تر بین بازرگانها با همسایگان میتواند شبکه اجتماعی را شفاف تر کند.
اگر بخواهی خوانشهای روان کاوانه هم باز شود میتوانی عناصر خواب را کمی نمادین تر (مثلاً بازگشت مداوم به همان تصویر کوزه اتر که سازماندهی کنی تا موتیف ناخودآگاه پررنگ تر شود.
قلمتان همچنان زرین باد
نقد خانم الهه امیری
داستان کوزه روغن،داستانی به سبک مدرن یا پست مدرن است که اطلاعات زیادی در موردشان ندارم.
اما ذهن سیال جریان غالب در داستان است.
استفاده از حکایتهای ایرانی که همه ما شنیده ایم نقطه قوت داستان است که باعث شده به راحتی با داستان و شخصیتها ارتباط برقرار کنیم…استفاده از شخصیتهای حکایتهای کهن و ورودشان به جهان مدرن ایده جذابی است. بنظرم قوه تخیل بالای نویسنده نقطه عطف این داستان است.
داستان کوزه روغن انسان را وارد جهانی میکند که در آن هر چیزی ممکن است و گونه روایت باعث باورپذیری داستان و کشش آن شده و در نهایت وقتی شخصیت اصلی از تصوراتش بیرون می آید و کوزه روغن را شکسته می بیند باز هم داستان قابل باور است و این مزیت مهمی برای داستان است.
نقد آقای علیرضا جمشیدی
مثل همیشه طنازانه می نویسید، دستمریزاد، داستان را سه بار خواندم و دو بار هم گوش گوش کردم، تا متوجه قصه اش شدم، البته کار شما به پارودی بسیار نزدیک است، آوردن قصه در قصه های کهن جالب است، بشرطی که پیامی را در لفافه بر قصه کهن بازگو کند و فلسفه ای پشت آن باشد، خود شما بهتر می دانید، فلسفه هیچ، برای خودش فلسفه ای دارد.
پست مدرن تاریخ و تجربه بشری را استهزا می کند و از این منظر داستان شما به این استهزا رسیده است…. در نهایت معتقدم اینجور داستان ها باید در یک داستان بلند ارائه شوند تا هم قصه بخوبی مطرح شود و هم خواننده را جذب خود کند. به نظرم اینجور نوشتارها باید آنقدر تکرار شوند تا جامعه فرهیخته و رمز دانِ داستان خوان را به سمت خود جذب کند. جامعه ی داستان خوان معمولی که جای خود دارند و به سمت اینگونه متن ها نمی آیند.
در عین حال، اعتقاد دارم پست مدرن با نامعتبر ساختن واقعیت، برای خودش اعتبار کسب می کند، و راوی غیر مطمئن، امور سطحی و غیر واقعی را باور پذیر می کند و بجای امور اعتباری به خورد نویسنده می دهد.
در خاتمه، ای کاش داستان، چند صدایی را هم می توانست بازتاب دهد، و تنها از یک راوی، روایتی را نمی شنیدیم.
اصولا پست مدرن با طرح چند صدایی به موازات یکدیگر، خواننده را در تردید نگه می دارد، بر خلاف داستان شما که قصد راوی را شاخص می داند.
پست مدرن از اختلاط واقعیت و غیرواقعیت، اختلاط حال و گذشته و آینده ، اختلاط نظم و بی نظمی، ذهن خواننده را در شکی عمیق نگه می دارد.
اما در پایان داستان شما، نه تنها این شک به وقوع نپیوست بلکه نسبت به قلم انتقادی نویسنده دچار باور شدیم البته با چاشنی فکاهی گویی،،،،
بعنوان مثال آوردن عنوان “آقازاده ” سوار گوسفند در همان اول، جهت گیری و شاکله سیاسی فکر نویسنده در داستان بیرون می زند و نظام فکری انتقادی نویسنده نسبت به وقایع اجتماعی، بر ذهن خواننده استوار می شود.
قلمتان مانا و نویسا باشد.
نقد آقای مهدی نوروزی
داستان کوزه ی روغن نوشته ی جناب آقای توحیدی داستانی جالب و دوست داشتنی بود.همان طور که دوستان عزیز هم اشاره فرموده بودند ، به نظر من هم استفاده از حکایت ها و شخصیت های آن باعث شده بود داستان گیرا و جذاب شود.
اما استفاده از شخصیت های تاریخی، هم در داستان طنز استفاده می شود و هم در داستان های پست مدرن.
همچنین عبور از زمان حال و رفتن به گذشته و آینده در داستان های طنز نیز استفاده می شود.به نظر من نوع رفت و آمد بین زمان حال و گذشته و شوخی های این رفت و آمد ، کوزه ی روغن را به سمت داستان طنز برده بود.
طوطی و توتی، یا چرب بودن خون و بالا بودن چربی خون، بازی با زبان است. بازی با زبان، علاوه بر داستان های پست مدرن،در داستان های طنز نیز استفاده می شود . به نظر من نحوه ی استفاده از بازی های زبانی در کوزه ی روغن بیشتر شبیه به داستان های طنز بود.
اما خلاقیت نویسنده ی طنز پرداز،جناب آقای توحیدی عزیز در استفاده معنا دار از طوطی و کوزه ی روغن داستان را جذاب کرده بود.
ورق زدن تقویم و خشک شدن درخت بسیار تصویری و داستانی بود.
به نظرم دیالوگ ها خوب و به جا بودند، مفاهیم خوبی هم در داستان گنجانده شده بود.

نقد خانم ایلخانی
داستان با زبانی عامیانه ومحلی آغاز می شود چرا که در ابتدا نویسنده محترم برداشتی از یک داستان عامیانه را انتخاب کرده اند . (داشت علیمردان خان پسری …) . و دانسته ، وقتی وارد فضای داستان طوطی و بازرگان که داستانی عرفانی است ،می شود، زبانش به فراخور فضا تغییر می کند .مثلا می گوید،(روزی نصیبم یک کوزه روغن شد )
و زمانی که وارد فضای داستان فلسفی طوطی و بقال می شودچون بقال را کمال نامیده و بقالی را به سوپری تغییر داده زبان هم امروزی می شود . در فضای داستان تختی هم که قرار می گیرد زبان محاوره امروزی را برمی گزیند .
دقیق نمی دانم که سبک داستان چیست ؟اما مانند رئالیسم جادویی ذهن و خیال سیرورت دارد از داستانی به داستانی می رود که همه ما بااین داستان ها آشنا هستیم . به نظر می رسد پرنده خیال نویسنده همچین بی اختیار هم نبوده است نویسنده از چینش داستان ها در ذهنش کمک گرفته و ذهن را به سمت دلخواه هدایت کرده است .این نشان می دهد نویسنده طرح گونه ای در ذهن دارد ،داستان دارای طرح است .
محتوا ی داستان غنی است . در بخش نخست ضمن کنایه ای به آقازاده های نو به دوران رسیده که بر خر مراد فرضی شان سوارند بار تربیتی هم دارد . علیمردان خان بی بهره از ادب در داستان عامیانه ما محصول تربیت پدرش هست که اینجا در نقش آقازاده حلول کرده است .
در بخش دوم ،نظام سرمایه داری را به نقد می کشد .سرمایه دارانی که رقم سرمایه شان را نمی دانند اما همچنان در حال پس انداز بی هدف هستند . بی معنایی این آز افسار گسیخته ،در کنایه ای به وارن بافت و بیل گیتس به درستی نشانده شده است . البته با واژگان صدقه و مستحق تعریضی به باورهای دینی هم دارد.
اختلاط داستان ها و شخصیت ها ،پدر علیمردان و زاهد ،بقال و کمال ، زاهد داستان طوطی و بقال در کنار بازرگان ،و سال های چند ثانیه ای که مفهوم زمان را در ذهن ما و در عالم خواب مقایسه کرده است، داستان را در فضایی رویا گونه و وهم آلود قرار داده است .
این ها می تواند ویژگی های رئالیسم جادویی نیز باشد .
در بخش پایانی طوطی کمال که همان بقال است به نزد زاهد آمده هردو ظاهری کچل دارند .طوطی زاهد را مانند خود پنداشته و قیاسی نسنجیده کرده است .پیامش، دور بودن جامعه از عقل و منطق است .
نقد خانم مهناز گنابادی
در داستان کوزهی روغن از آقای توحیدی، نویسنده آگاهانه بین چند سبک حرکت میکند:
در ابتدا با نثر شبهواقعگرای محاورهای (رئالیستی)، سپس ورود به رؤیا و منطق خواب (سورئالیستی)؛ و بعد رخدادهای جادویی در دل زندگی روزمره (رئالیسم جادویی)؛ و در نهایت درهمریختگی معنا، مرگ منطق و فروپاشی زمان (پستمدرن).
در روایت ما نمیدانیم چه چیزی واقعا رخ داده،آیا کوزه واقعا جادویی است یا راوی دچار توهم شده؟ آیا بازرگان به او کوزه ای داده است یا این هم توهم است؟ این ابهام آگاهانه و حذف قطعیت ویژگی پست مدرنیسم است؛ حقیقت در این جهان نسبی و لغزان است، بنابراین احتمالابتوانیم بگوییم سبک داستان پست مدرن است.
زمان در روایت خطی نیست و روایت از نوع سیال و پارهپاره است؛ ورقزدن تقویم در چند دقیقه، زایش بیپایان گوسفندان، تکرار جملات و رخدادها…
این ساختار چرخهای، نشانهای از باور پستمدرن به «زمان درهمتنیده و بیمرکز» است.
من زاویه دید اول شخص را برای راوی دوست داشتم، راوی، خودِ فردیاست که درون هذیانش گرفتار شده. این زاویه دید باعث شده که خواننده در ذهن آشفتهی او غرق شود و بین خواب و بیداری تمایز نگذارد. در عین حال راوی غیر قابل اعتماد است ما نمیدانیم چه بخشی از گفته هایش واقعی است و چه بخشی غیر واقعی و همین امر باعث افزایش عمق داستان شده. نویسنده برای نثر داستان از ترکیب زبان عامیانه،محاوره ای و گاه رسمی بهره گرفته و این تلفیق در خدمت لحن طنزآلود داستان است مثلا: «هشت هزار بار چایی ریختم، دو هزار و پونصد بار ناهار پختم، تو هفت دقیقه برات سه تا بچه آوردم…»
همزمان خندهدار و تلخاند؛ اغراق و ریتم زبانیشان ذهنیت بیمار و شتابزدهی راوی را بهخوبی نشان میدهد. نویسنده در اثر از «تکرار» استفاده کرده است که باعث میشود حس چرخش و اسارت در زمان ایجاد شود و حتی در انتها هم ما شاهد پایانی مدور هستیم.
به نظرم از نقاط قوت داستان میتوان به:
زبان سیال و پرکشش، طنز زیرپوستی و تلخ، تلفیق واقعیت و خیال، و انتخاب درست زاویه دید اشاره کرد.
نکته ای که در آخر متذکر میشوم این است که به نظرم رسید در برخی از بخشها ریتم زبان ناگهانی افت میکند یا پرشهای روایی کمی بیش از حد است و خواننده را دچار سردرگمی میکند.
و در آخر خدا قوت و خسته نباشید میگم خدمت نویسنده محترم جناب توحیدی.
نقد آقای دانیال صادقی
داستان کوزه روغن محمد توحیدی به نظر من نمونهی بارزی از یک داستان کوتاه سورئالیستی است .
داستانی سورئال با رگههای طنز تلخ و پارودی فرهنگی .
خوانش داستان باعث سرگیجه مخاطب میشود. اما سرگیجه شیرینی که سید محمد به عمد و با هنرمندی مخاطبش را دچارش میکند.
نویسنده مرز بین خواب و واقعیت، زمان و مکان، و حتی منطق علت و معلول را عمداً به هم میریزد. روایت شبیه هذیان است. در لحظهای از دعوای گوسفندها و خدمتکار، ناگهان وارد ذهن راوی میشویم که دارد تقویم دهساله را در سه دقیقه ورق میزند، بعد ازدواج میکند، بعد پسرش میمیرد، و ناگهان همه چیز مثل رؤیا فرو میپاشد.
که از این منظر مرا یاد بوف کور صادق هدایت می اندازد.
از نظر زبان و ساختار، متن عمداً آشفته است. نثر ترکیبی از زبان گفتاری، جملات شکسته و دیالوگهای بریده است. این آشفتگی ظاهری خودش کارکرد دارد: قرار است حس «توهم» و «لغزش در واقعیت» را القا کند. استفاده از عباراتی مانند «آقازاده از پشت گوسفند بیا پایین»، «چربی خونش بالا بوده») طنزی اجتماعی سیاه و گزنده ای میسازد
در این بین راوی داستان که یک زاهد منفعت طلب دو دوزه باز و البته قاتل هم هست به خوبی این طنز سیاه گزنده را تقویت کرده.
نقد خانم یسبی
خوب از نظر تکنیکی و از نظر ساختاری هم سبک رو کاملا عوض کردن.
جناب آقای دکترتوحیدی و خداقوت. داستانتان زیبا و آمیخته ای از طنز و واقعیت ، شخصیت های قدیم وجدیدبود.
در داستان کوزه روغن شخصیت ها به صورت نمادین استفاده شده بود. جذاب وخواندنی بود.
فضاسازی و دیالوگ ها تاثیرپذیر بود.
طوطی شیرین سخن با درخت توت تشبیه زیبایی به وجود آورده بود.
قلم تان همیشه سبز ومانا باد.

جمعبندی دکتر علیاکبر ترابیان درباره داستان «کوزه روغن»
خوب دوستانی که پست مدرن رو گذروندن روز اول و جلسه اول به این دوستان گفته میشه که پست مدرن و اعتراض به مدرنیسم یعنی یک سری نویسنده ها و فیلسوفان و متفکران آمدند به مکتب و سبک مدرنیسم اعتراض کردند و بعد غیر از اعتراض.
مثلا در مدرنیسم از جز به کل می رفتن.
شخصیت در مدرنیسم نباید شاخصه میداشت.
ممیزه می داشت.
اینکه ایرانی هست، فارس، مسلمان، شیعه دهست، اینها می گفتند که اینها ممیز است اینها باید حذف بشه به همین دلیل در مدرنیسم ما تیپ داریم، شخصیت نداریم.
اینها می گفتند انسان به ما هو انسان.
شما چی کار دارید یهودی و مسیحی است؟ چی کار دارید ترک یا عربه؟
انسان رو مورد نظرشون بود که مطرح می کردند.
تمام جزئیات قطع می کردند.
یک کل در نظر می گرفتند.
و می گفتند شاخصه های مشترک انسان باید توی اثر دیده بشه. یعنی حتی میگفتند شما یک غذایی را نام ببرید که معلوم بشه مال آفریقاییها یا مال هندیها هست.
این میشه ممیزه و لطمه میزنه به سبک مدرنیسم.
شما باید یه غذایی رو بگید غذا، ولی بگید ماکارونی بگید اشکنه معلومه دیگه مال چه زمانیه؟ مال چه کسانی؟
شاخصی نباید بدید که معلوم بشه اینا کی ان یا چی ان؟
ما با خود انسان کار داریم از جزء به کل.
بر عکس پست مدرن ها می گفتند نه حتی اگر دو تا بچه همگن باشند تو یک سبد هم باشند به دنیا بیان.
رفته رفته پدر و مادر میفهمه که این بچه با این بچه فرق داره.
تا چه برسه که یک ایرانی با یک مثلا آلمانی با یک آمریکایی.
انسانها به دلیل ژن، به دلیل محیط، به دلیل موقعیت و وضعیت، کانتکست با همدیگه فرق میکنن.
حتی پستمدرنها میگفتن اگه شما صبح گرسنه بیای بیرون تا سیر بیای بیرون فرق میکنه. چطور اینقدر فرق هست و ما نبینیم و بگیم فقط انسان. بر عکس اینا از کل به جز رفته اند.
یعنی هر چه در مدرنیسم ما از جزء به کل میرفتیم تو پستمدرن از کل به جز بر می گشتند.
در کارهای پست مدرن میگفتند وقتی داستان رو میخونیم باید بتونیم بگیم شناسنامه طرف چی بود.
یک شخصیتپردازی تو رئال داریم. شخصیتپردازی مستقیم و غیر مستقیم. یک مقداری شبیه به اون ولی گفتن داستان که تموم میشه باید بگیم این شخصیت کیه؟ چیه؟ خواسته هاش، نیازهاش، ویژگیهاش، ساحت باورش، ساحت احساسش. اینها رو ما باید بتونیم بشناسیم در یک اثر پستمدرن چون هیچ دو آدمی مثل هم نیستند.
این تفاوتها ها رو باید بتونه پست مدرن نشون بده.
این دو تا شاخص رو مثال زدم که مدرنیسم میگه از جز به کل، پست مدرن میگه از کل به جز این یکی.
یکی دیگه از شاخصهای مدرنیسم این بود که شما یک موقعیت را گزارش کن.
دنبال روایت و حکایت و ماجرا و اینها نباش.
فلاش دوربین یک موقعیت رو بگیره.
این موقعیت رو طوری نشون بده که هر خواننده خودش ماجرا سازی کنه.
شما تو خیابون دارید میرید یک جای درگیری، یک تصادفه.
یک کسی توی جوی آب افتاده و همه دارند نگاه می کنند.
به جای اینکه کمک کنند دارند با دوربینش رو می گیرن.
حالا باز تو این صحنه را با دوربینت بگیر به ما نشون بده.
بذار تفسیر کنه مخاطبت. موقعیت رو وقتی می بینه شروع میکنه به تفسیر.
هر کسی از هر زاویه ای دلش میخواد.
برای اینه که در مدرنیسم اصلا پلورالیسم: انواع فهم، انواع درک، انواع استنباط در مدرنیسم است که شما به این عکس نگاه میکنید.
باید برداشت خودت رو بگی.
اگه یکی دیگه برداشت خودش رو گفت، گفته دیگه، نباید بر یک خط یا مضمون حرکت کنه.
مدرنیسم می گفتند هر کس یک استنباطی داره تو فقط یک موقعیت رو نشون بده.
بذار که هر کسی دریافتهای خودش رو بگه که تنوع و تکثر استنباط در مدرنیسم هست و اتفاقا اگه می گفتید ما هیچی نمی فهمیم، می گفتن همینم خوبه و ما می خوایم همینو بگید.
بر عکس در پست مدرن میومدن میگفتند که موقعیت و گزارش دادن یک آیینگی است، ولی ما باید یک نامکشوف هایی رو کشف کنیم. حالا چه ذهنی و چه عینی اونها رو بیاریم و آشکار بکنیم چه در ذهن کسی که در جامعه توی خفا و پنهان است.
یک پست مدرن کارش اکتشاف.
ما که آیینه نیستیم.
ما که دوربین نیستیم.
مگه ما روبات هستیم که بخواهیم فقط نشان بدیم و بعد بگیم شما هر چی می خواهید دریافت کنید؟
اتفاقا ما میگوییم که یک نویسندهی پست مدرن، فیلسوف و روانشناس و جامعه شناسی است که می تواند سایه های به قول آنها روشنی را برای ما آشکارتر کند.
این هم نکته دوم: که در پست مدرن اتفاقا چیزهایی را می گویم که یکهو ما تکان می خوریم.
نکته سوم در مدرنیسم: می گویند ما یک قواعدی داریم، قراردادیه یک قواعدی داریم نه تکوینی.
مثلا در شیمی شما یک قانون کشف می کنید دیگر این قانون در آفریقا هم هست، در آسیا هم هست، در اروپا هم هست.
به همین دلیل علم از نظر اونا قطعیه. جهانیه و تاریخیه از نظر مدرنیسم.
پست مدرن ها میگفتن هیچی قطعی نیست هیچی حتمی نیست. هیچی.
حتی همون قوانینی که مدرنیستها میگن قطعی نیست.
حالا دلیل میاوردن میگفتن ثابت ترین اصل در فلسفه و علم بی ثباتی هست.
هیچی ثبات نداره.
دلیلشون چی بود؟
میگفتن چشم تغییر کنه.
تلسکوپی که الان ما داریم مثلا فلان کهکشان رو میبینه یک تلسکوپی درست کنیم که یک کهکشان خیلی دورتری رو بتونه ببینه.
خب یقینا این کهکشانی که قبلا دیدیم تغییر میکنه نظرمون.
رفتیم تو آزمایشگاه فهمیدیم که آب از اکسیژن و هیدروژن هست مثلا.
حالا اگر یک مقدار توسعه یافتگی پیدا بکنیم متوجه میشیم که عه چه عناصری بوده ما تا به حال نمیدونستیم.
پستمدرنها میگویند به میزانی که ابزار ما تغییر می کند، فهم ما تغییر می کند.
پس قانون ثابت نیست.
برای مثال با اینکه محکم آمدیم گفتیم که زمین مرکز عالم است.
حالا که تلسکوپ آمده میگویند نه بابا زمین یک ارزن هم حساب نمی شود.
در حال چرخش کجا مرکز است؟ چرا؟
چون ابزار تغییر کرده، ابزار تغییر می کند، نگاه تغییر می کند.
نگاه تغییر کند، دریافت و استنباط تغییر می کند.
پس در نتیجه قوانین ثابت نیست. می توانیم بگوییم در این دوره قوانین این بوده ولی نمیتوانیم بگوییم این قوانین برای همیشه ثابت است.
پس پستمدرنها به حتمیت و قطعیت اعتراض کردند.
و گفتند این را باید بتوانیم بیاوریم.
به همین دلیل استاد اشاره کردند که اینها از هر سبکی استفاده میکنند.
یه جایی دلت میخواد از ذهن بگی خب بگو.
کی گفته که فقط مثلا تو باید رئال بنویسی و شعار بنویسی؟
بنویس، سوژه هات رو بنویس.
یک جایی مثلا که آقای صادقی اشاره کردن که سورئال است.
راست می گفتند.
دقیقا سوررئال بود. یک جاهایی.
ولی یک جایی احساس می کنی که نه رئال.
اصلا یک جایی احساس می کنی که یک گریزی زده اصطلاحا یک تلمیحی دارد به یک سری از داستان های مثنوی و چقدر هم قلم.
قلم پر باریه.
به همین دلیل آنها به یک ساختار خاصی و تکنیک خاص پایبند نیستند.
البته که به استخدام در می آورند، استفاده می کنند ولی به یک تکنیک خاص پایبند نیستند. پست مدرن ها.
مثلا شما از کالوینو مثلا شهرهای نامرئی رو میبینید یا انگار مثلا سلاخخانه شماره پنج رو میبینید یا جایی فکر میکنید داره شعر میخونید.
شعر سهراب رو دارید میخونید.
یکجایی فکر میکنید که یک ناقل یک قصه گویی مثل شهرزاد نشسته برای شما داره قصه میگه اصلا.
چنگیز داره میگه برو یک شهرهایی که تا به حال هیشکی ندیده رو برای من شناسایی کن و بگو.
به هر حال شما نمیدونی که این شهرها واقعا هست، این داره میگه یا نیست.
از یک طرف میبینی معنی داره گزارشش از یک طرف میگی کجای جغرافیاست آخه این نوع شهرها تو شهرهای نامرئی ؟
اینطوریه دیگه پایبند به یک اصل خاص نیستن و میگن کلاه نباید سر مخاطبمون بذاریم.
فریبشون نباید بدیم که با یک قاعده سرگرمشون کنیم.
اجازه بدید که ذهن آزاد باشه.
این هم یک نکته.
اتفاقا این بحثی که آقای صادقی در رابطه با سورئال گفتن. در سورئال می گوییم که ما یک نقطه روشن تو ذهنمون داریم.
مثلا می گوییم فردا می خوایم بریم فلان جا خرید. این نقطه روشن ذهن است ولی ذهن ما به این نمی ایسته.
این نقطه روشن یک سایه هایی داره اطرافش که میگیم رفت و برگشت زمانی.
مدام چیز دیگه میاد دیگه.
شما وقتی خواب می گویید فردا صبح می خوام همچین کاری کنم. این نقطه روشن ذهنه ولی صد تا دیگه تصوره دیگه. تجسم دیگه خاطره می چرخه.
به این می گویند سایه روشن.
به این می گن رفت و برگشت زبانی.
یعنی خودتون با خودتون حرف می زنید؟
پستمدرنها میگن شما باید بتونید اینها رو از سسول گرفتن، از یاسپرس گرفتن، از زبانشناسان گرفتن.
میگن باید بتونید اونها رو بردارید بیارید.
وقتی اونها رو برمیدارید میارید اینجوری میشه که:
صبح که رفتم خیابان بیدار شده بود، آدم ها و ماشین ها رو می بلعید. توی فلکه ی انقلاب پس میداد، استفراغ میکرد.
تصویر یکهو سورئال میشه.
یعنی یکهو از یک اینکه ماشین ها سر صبح راه افتادند توی یک تونلی میرن توی یک مثلا جایی میرن که دیده نمیشن و بعد از یک جای دیگه میان بیرون. خیابون و دقیقا مثل اژدهایی میبینه که داره میبلعه. میشه سورئال. چرا؟
چون تو ذهن او اینجوری داره نگاه میشه به اطراف. نگاه میشه به ابزار نگاه میشه به آدم ها.
یکهو از حال رئال میاد بیرون.
اون رفت و برگشت های سایه ی ذهن رو میاره در پست مدرن.
برای همین بعضی وقت ها فکر میکنم نکنه این سورئال که استفاده هم کرده.
خب این دو سه تا نکته ای که گفتم تا پونزده شونزده تا همینطور شما برید جلو.
پونزده شونزده تا ویژگی.
حالا اگه نصفش رو داشته باشه کار پست مدرن دیگه.
یعنی اگر از نظر زبانی، ساختاری و تکنیکی آقای توحیدی تونسته تکنیک ها رو دربیاره، کارش رفته به سمت پست مدرن.
حالا در پست مدرن چون استاد دنبال مضمون و درونمایه هم بودند آیا در پست مدرن مثل رئال می تونیم بگیم که این کار می خواست بگوید که مثلا معلم خود را دوست داشته باشیم؟
یا می خواست بگه که انسان مثلا تنهاست یا می خواست بگه زندگی شهری؟
نه اینجوری نیست.
در پست مدرن قصه یک مضمون خاص نیست.
ولی در پست مدرن مضمون شکنی می کنه.
یعنی ما گمان می کنیم به طور مثال زندگی متوسط شهری از زندگی روستایی بهتره. یهو با زبان پارودی میاد این رو مسخره می کنه، دست می گیره، مضمون شکنی می کنه، درونمایه شکنی می کند.
درونمایه را استاد می گویند.
درونمایه میتونیم نشون بدیم ولی اگر نویسنده پست مدرن این درونمایه رو مسخره کرده باشه کار پست مدرنه ولی اگر نشان داده باشه رفته به رئال از نظر مضمون رفته رئال.
هر جا که تو این نوشته درونمایه تلنگر خورده، هر جا که این نوشته درونمایه ای مسخره شده پست مدرنه.
حالا توی کشور ما کسایی که مینویسن. پستمدرن مینویسن مثلا ابوتراب خسروی مثلن پستمدرن مینویسه خیلی مثل کالوینو که نمینویسه.
اونا به همه چی میزنن.
یعنی خدای مسیح و خود مسیح. مریم مثلا، بهشت و جهنم.
رو یک تلنگرهایی میزنن که اگه اینجا بوده باشه حکم اعدام رو صادر میکنه فتوا میدن.
هر چند که همون جا هم مثلا کسانی که کاتولیک و ارتدوکس هستند راهپیمایی میکنن و کنند، تحصن می کنند و می خواهند که این کتاب چاپ نشود.
اگر فیلم خواستن بسازن ساخته نشود ساخته میشه جمع بشه.
اونجا هم اعتراض های عمومی هست ولی اینکه یکی فتوا بده بخواد این میگه که آقا اینجوری به ذهن من آمده و شروع می کنند به اصطلاحا پارودی شروع میکنند به مسخره کردن.
و نکته آخر اینکه در پست مدرن شخصیت ها از خود داستان با نویسنده هم روبه رو میشن.
گاهی با خواننده هم روبه رو میشن.
یعنی در پست مدرن شخصیت ها صرفا برای خط روایت نیستند.
یکهو جلوی نویسنده وایمیستن.
و از نویسنده می خوان که مثلا ماجرا رو عوض کنه یا با مخاطب شروع میکنه به شوخی کردن به مخاطب.
همون اول داستان میگه که اشتباهی خریدی.
این کتابی که تو خریدی اون نبوده که دنبالش بودی.
کتاب فروشی جلد عوض کرده بهت انداخته ها. یعنی همون اول دچار شبهه می کند اصلا مخاطب رو.
میکشه توی یک بازی جدیدی.
اصلا اینجوری نیست که یک راوی قصه بگه، مخاطب قصه را بشنود یا بخواند.
مثل یک بازی شطرنج باهاش بازی میکنه.
گاهی اشخاص داخل داستان شروع میکنند به بازی کردن.
پس در پست مدرن میگویند در یک کلمه خواننده، نویسنده، اشخاص داخل روایت طعم آزادی را باید بچشند.
آزادی از هر چیز، آزادی از قوائد، آزادی از تکنیکها، آزادی از ساختار ها.
آزادی از باورها.
آزادی از احساس ها.
چون به همه چیز تلنگر میزنند.
یک لاقیدی و رهایی رو میگن باید تجربه کنیم توی یک اثر.
اجازه بدید که رها بشن. در آزادی است که میگن استعداد ظاهر میشه ولی هر چی شما خودتو محدود کنی، استعداد شما مثل پرنده خیلی زیبایی در قفسه بگذارید بپره ببینید چقدر می پره.
اصطلاحا میگه که شما اگر محدود کنید پر مرغابی رو صابون زدید.
پر مرغابی کم چرب هم می تونه بپره هم می تونه شنا کنه.
اگر محدودش کردید دیگه نمی تونه بپره.
نه می تونه شنا کنه.
هر محدودیتی صابون زدن پر مرغابی است.
یک بار هم شده شما یک روایت یا یک اثری رو بذار کنار.
ممنوعیت رو بذار کنار ببین چی در میاد.
اگه یادتون باشه تو سوررئال هم می گفتند که رها کن خودت رو ناخودآگاه بنویس.
ابتدا خودآگاه می نویسید.
بعد دیگه رها کن.
بگذار یک ناخودآگاهی به تو بگه. بعد از اینکه نوشتی تدوین کن اصلا نترس.
بگذار کلمات ترکیباتف استنباطات، اصلا مثل هیچی نباشه. بنویس. نترس. جملاتت.
افعال تو سورئال. ناخودآگاه نویسی. اتومات نویسی. تکنیکی سورئال.
بعد از این که نوشتی بیا اینارو تدوین کن بهش شکل بده.
تابلوبندی کن.
توی پست مدرن هم اتفاقا میگن نترس از ساختارشکنی.
از تکنیک شکنی نترس بلکه تو هم یک تکنیک جدیدی، یک شگرد جدیدی رو استعدادت ظاهر کن.
استعدادت ارائه کنه، صادر کنه به ادبیات.
اینگونه است که پست مدرن یک نهضت بیشتر تا یک سبک. پست مدرن در واقع علیه یک سری تفکرات علیه یک سری جریانات فکری قد علم کرده و ضمنا از فروید استفاده میکنه. از داروین استفاده میکنه. از دکارت استفاده میکنه. از اسپینوزا استفاده میکنه ولی از هر کدوم اینا این جور که دلش میخواد استفاده میکنه.
بعضی ها اصلا متناقض ان ها ولی عجیبه که از هر دوتا استفاده میکنه.
از نیچه هم استفاده میکنه. از هگل هم استفاده میکنه. ولی از هگل دایره ای بودن رو استفاده میکنه. از دکارت مثلا اون چهار مرحله ای که انسان ها در هر مرحله ای تو تفکر چه حالتی دارن اونا رو استفاده میکنه. که دیگه بحث مفصل میشه.
توی سبک ها دارید یا توی صوت ها هست؟
در کل به نظر من «کوزه روغن» کار موفق پستمدرن هست.
یعنی یکی از کارهای موفق آقای توحیدی همین کوزه روغن هست.
تقریبا اگه مثلا بخوایم درصد بگیم 60 درصد از تکنیکها رو با این اختصار چون کار پستمدرن حداقل باید هفت هشت صفحه مینوشت که بعضی از این تکنیکها در می آمد ولی با این اختصار این تکنیک ها رو تونسته. نشون میده این ویژگی ها رو تونسته نشون بده و نشون بده هم پرکار هم مسلطه هم میشناسه، میشناسه خوب میشناسه.
به ایشان تبریک می گوییم.


سلام و سپاس. نشست بسیار جذابی بود. قلم سید محمد توحیدی ستودنیست.