داستان “بازگشت” فاطمه یونس مهاجر

«بازگشت» اولین نفر که خبر را شنید بامداد بود. در چهارچوب در حیاط ایستاده بود کمی مکث کرد، رنگش پرید و با دهان باز روی زمین افتاد.  دستم را گذاشتم کنار در و گفتم: من اینجایم نترس نگاه کن من هستم فقط خودم را همان جا که گلوله خوردم جا گذاشتم و حالا خود خودم…

0 دیدگاه

آشنایی با مدرنیسم استاد ترابیان – “سایه ی سپید” راشین قشقایی

به نام خدا دوره مدرنیسم - استاد ترابیان - بداهه نویسی   "سایه ی سپید" پنجره ی تاریک را باز می کنم، صدای ماشین های خیابان اصلی شهر لحظه ای قطع نمی شود. هر ۵ ثانیه یکبار، نزدیک می شوند اوج می گیرند دور می شوند. و در انتهای هر دور شدن، صدایی که نزدیک می…

0 دیدگاه

داستان “حجم خالی” راشین قشقایی

به نام خدا تمرینی در مدرنیسم استاد ترابیان "حجم خالی" می توانست راه برود اما دستانش هنوز کوچک بود و سفید. مرد کیسه ی خالی را در کنجِ بدون دیوار می گذارد و او را در آغوش می گیرد، شکلات خوش بویی را در دست کوچکش می گذارد و آن را آرام می بندد. شکلات…

0 دیدگاه

داستان “بوکس” رضا خوشه بست

آشنایی با مدرنیسم استاد ترابیان بوکس به خانه می­آیم و به روی خودم نمی­آورم که از کارش ناراحتم. مثل هر روز دمنوش مورد علاقه ­مان را دم می­کنم.  و با هم می ­نوشیم. رو به رویش نشسته ام. نگاهش می ­کنم. پسرم را می گویم. به چهره ­اش نگاه می­ کنم. کله اش را با…

0 دیدگاه

پایان محتوا

صفحات بیشتری برای بارگیری وجود ندارد