«بازگشت» اولین نفر که خبر را شنید بامداد بود. در چهارچوب در حیاط ایستاده بود کمی مکث کرد، رنگش پرید و با دهان باز روی زمین افتاد. دستم را گذاشتم کنار در و گفتم: من اینجایم نترس نگاه کن من هستم فقط خودم را همان جا که گلوله خوردم جا گذاشتم و حالا خود خودم…
به نام خدا دوره مدرنیسم - استاد ترابیان - بداهه نویسی "سایه ی سپید" پنجره ی تاریک را باز می کنم، صدای ماشین های خیابان اصلی شهر لحظه ای قطع نمی شود. هر ۵ ثانیه یکبار، نزدیک می شوند اوج می گیرند دور می شوند. و در انتهای هر دور شدن، صدایی که نزدیک می…
به نام خدا تمرینی در مدرنیسم استاد ترابیان "حجم خالی" می توانست راه برود اما دستانش هنوز کوچک بود و سفید. مرد کیسه ی خالی را در کنجِ بدون دیوار می گذارد و او را در آغوش می گیرد، شکلات خوش بویی را در دست کوچکش می گذارد و آن را آرام می بندد. شکلات…
آشنایی با مدرنیسم استاد ترابیان بوکس به خانه میآیم و به روی خودم نمیآورم که از کارش ناراحتم. مثل هر روز دمنوش مورد علاقه مان را دم میکنم. و با هم می نوشیم. رو به رویش نشسته ام. نگاهش می کنم. پسرم را می گویم. به چهره اش نگاه می کنم. کله اش را با…