خنجر را کشیدم و روی گلویش گذاشتم، نبرید. یاد ابراهیم افتادم هنگام ذبح اسماعیل، خنجر او هم نبرید. ابراهیم اگر می دانست جایی که پیامبری بوسه میزند را خنجر نمی برد حتما همانند من قربانی را از پشت گردن ذبح می کرد. از کتاب ذبیح - محمد حسین اخوان طاهری(عضو انجمن ادبی سمر) انجمن…
«بازگشت» اولین نفر که خبر را شنید بامداد بود. در چهارچوب در حیاط ایستاده بود کمی مکث کرد، رنگش پرید و با دهان باز روی زمین افتاد. دستم را گذاشتم کنار در و گفتم: من اینجایم نترس نگاه کن من هستم فقط خودم را همان جا که گلوله خوردم جا گذاشتم و حالا خود خودم…
به نام خدا تمرینی در مدرنیسم استاد ترابیان "حجم خالی" می توانست راه برود اما دستانش هنوز کوچک بود و سفید. مرد کیسه ی خالی را در کنجِ بدون دیوار می گذارد و او را در آغوش می گیرد، شکلات خوش بویی را در دست کوچکش می گذارد و آن را آرام می بندد. شکلات…
آشنایی با مدرنیسم استاد ترابیان بوکس به خانه میآیم و به روی خودم نمیآورم که از کارش ناراحتم. مثل هر روز دمنوش مورد علاقه مان را دم میکنم. و با هم می نوشیم. رو به رویش نشسته ام. نگاهش می کنم. پسرم را می گویم. به چهره اش نگاه می کنم. کله اش را با…