داستان “فریاد سکوت” رضا خوشه بست

فریاد سکوت تازه به خانه رسیده ­ام. شب در حال پهن کردن سایه سنگینش روی زمین است. حکومت پایش را روی مردم گذاشته است. پاشنه پای حکومت درست روی گلوی من است. بقیه را نمی دانم. ولی همسایه می­گوید که همه ­ی تنم درد می­کند. دکمه تایید را فشار دادم آخرین قسط مسکن مهر پرداخت…

0 دیدگاه

داستان «مریم » فاطمه یونس مهاجر

«مریم » صدای خنده های زن ها از اتاق عروس می آمد پنجره تا نیمه باز بود و عروس، بالای اتاق پشت به پرده گلدوزی شده سفید ایستاده بود رمضان دست اصغر را محکم توی دست هایش گرفته بود و داشت به درون اتاق از پنجره نیمه باز سرک می کشید اصغر گفت: - قشنگ؟…

0 دیدگاه

داستان “حاملگی” فاطمه یونس مهاجر

«حاملگی » شیرین به زن و مردی نگاه‌ می کرد که روبه رویش، کنار دیوار ایستاده بودند زن با موهای قهوه ای آشفته  با عصبانیت فریاد می زد و مرد فقط گوش می داد و‌ سرش را گاه به گاه تکان می داد، زن با مژه های سیاه ریمل زده پلک می زد و مرد…

0 دیدگاه

داستان “اژدها” فاطمه یونس مهاجر

«اژدها » همین صبحی حدود ساعت ده، رای دادگاه را از کافی نت نزدیک خانه ام گرفتم‌. توی رای دادگاه به پرداخت نفقه ‌محکوم‌ شده ام آن هم به صورت ماهیانه تا هر وقت زنده باشم و سارا هم‌ زنم باشد. چند ماهی است که به خاطر تعدیل نیرو از کارخانه منسوجات   اخراج شده ام.…

0 دیدگاه

پایان محتوا

صفحات بیشتری برای بارگیری وجود ندارد