عکس نوشت 52 خانوم جان شما به حرفم گوش کن! روی اون فرش طرح خشتیه، اونی که دو تا پشت سرته بشین عکس بگیرم. اگرم الا و بالله روی همین یکی میخوای عکس بگیری، بیا لباس آبی رو بپوش. چش درد شدم نگات کردم چقد لجبازی راشین قشقایی چی شده، چرا تکان نمیخوری؟ شروع کن!…
عکس نوشت 48 می ترسم از هر دستی که به سویم دراز شود. زخم ها خورده ام از دست های سپید، دست های سرخ، دست های رنگین، دست های خالی، دست های پر... نمی دانم اینبار چه بروزم خواهد آورد این دست ناآشنا. ای دست ناشناس ایندفعه باز برایم چه مصیبتی به ارمغان آوردی. …
عکس نوشت 45 دیدمش، با یک عالمه شکوفه همسفره بود. عمری از او گذشته اما دلش هنوز جوان بود. برایم که از قصه اش با آدم و حوا می گفت،گفتم: "عجب عمری داری!" گفت: "یک سیب است و یک دل که عاشق آدم شد." با چشمان گرد شده گفتم: "تو ! عاشق آدم شدی؟" آهی کشید…
عکس نوشت 44 میای یا بیام ؟!! خندید! چه زیبا میخندید، چه جادویی، چه معصومانه چه تنها . طعم خنده اش طعم آب نبات های دارچینی بود که مادر بزرگ از شابدل عظیم میاورد. طعم گس خرمالوهای نارنجی پاییز بود که از شاخه های بدون برگ شان آویز بودند . طعم خجالت پر از شوری…