داستان “اژدها” فاطمه یونس مهاجر

«اژدها » همین صبحی حدود ساعت ده، رای دادگاه را از کافی نت نزدیک خانه ام گرفتم‌. توی رای دادگاه به پرداخت نفقه ‌محکوم‌ شده ام آن هم به صورت ماهیانه تا هر وقت زنده باشم و سارا هم‌ زنم باشد. چند ماهی است که به خاطر تعدیل نیرو از کارخانه منسوجات   اخراج شده ام.…

0 دیدگاه

داستان “حجم خالی” راشین قشقایی

به نام خدا تمرینی در مدرنیسم استاد ترابیان "حجم خالی" می توانست راه برود اما دستانش هنوز کوچک بود و سفید. مرد کیسه ی خالی را در کنجِ بدون دیوار می گذارد و او را در آغوش می گیرد، شکلات خوش بویی را در دست کوچکش می گذارد و آن را آرام می بندد. شکلات…

0 دیدگاه

داستان “بوکس” رضا خوشه بست

آشنایی با مدرنیسم استاد ترابیان بوکس به خانه می­آیم و به روی خودم نمی­آورم که از کارش ناراحتم. مثل هر روز دمنوش مورد علاقه ­مان را دم می­کنم.  و با هم می ­نوشیم. رو به رویش نشسته ام. نگاهش می ­کنم. پسرم را می گویم. به چهره ­اش نگاه می­ کنم. کله اش را با…

0 دیدگاه

داستان “تغییر می کنیم، پس هستیم” – فاطمه یونس مهاجر

« تغییر می کنیم، پس هستیم » ‌شیرین جانم این دومین نامه ای است که برایت می نویسم می دانم این روزها سالروز آغاز آشنایی من و تو در حضور او است آن هم در این فصل بهار که درختان، شوق گرم زمین را دریافت می کنند این روزها باران ،بوی اورا می دهد و…

0 دیدگاه

پایان محتوا

صفحات بیشتری برای بارگیری وجود ندارد