عکس نوشت 62 همه روزها که جمعه شدن دیگر رغبت نکرد کرکره مغازه را بالا دهد، رادیو دو موج را روشن کند و کف مغازه را تی بکشد، کتری برقی را به دو شاخ بزند، توی قوری سیاه شده دو پر چای و هل بریزد... صادق بیاید تا با هم چای بخورند. این برنامه چندین ساله…
عکس نوشت 61 ماه دلش نمیخواهد فرق شکافته علی(ع) را ببیند ابرها هم دلشان باریدن میخواهد اکرم یوسفی اگر چه بادها غوغا کنند و ابرها را به تکاپو وادارند. اگرچه ابرها فتنه کنند و به همراهی باد جلوی ماه را بگیرند. اما هرگز نتوانند مقدرات را جلوگیری کنند. آسمان گوهر امانتش را به زمین خواهد…
عکس نوشت 60 باید ببینم این دفعه نوبت کیست؟ چه کنم تا چشم ها مرا دریابند؟؟ و انگشت ها دوباره برای یارانم رنگ آبی و بنفش به خود بگیرد! می ترسم حنایم بی رنگ شده باشد. بهتر آنست که عوام سرخی خون شان مرکب شود. زهره شوریده دل سوال های بی جواب قفل کرده دستانم…
عکس نوشت 59 گاه نگاهت کردم گاه خواندمت از اول هم باید می بوییدمت بوی چای سرگل لاهیجان می دهی راشین قشقایی جرعه جرعه می نوشمت گاه با عطر هل گاهی دارچین بی شک گرم خواهم شد و از سر می پرد رخوت و آشفتگی مرضیه جلالی کاش کتاب بودم می نشستم در برابر چشمانت,…