از وقتی عنکبوت زرد به دیوار اتاقم آمد ساعت دیواری هم برعکس چرخید.
عنکبوت زرد را خواب دیدم، خواب دیدم پشت پروانه ای سوار بود.
و عنکبوت، از همان پشت پروانه، از همان خواب، اتاقم را دید.
تارش را انداخت دور چرخ دنده های ساعت،
و ساعت را متوقف کرد.
در آن توقف توانست از خواب به اتاقم بیاید.
به اتاقم آمد، و میهمانی اش در آن گوشه شروع شد.
تار را کشید و ساعت از همان وقت برعکس چرخید.
عنکبوت پشت ساعت لانه کرد.
عنکبوت تار تنید و بزرگ و بزرگ تر شد.
عکس نوشت مهدی نوروزی
و ساعت اتاق، هر شب، خواب های من را به عقب می راند.
من از آن به بعد فقط منتظر شب ها بودم.
در خواب جوان شدم و در طلوع آفتاب به کوه رفتم.
نوجوان شدم و در آخرین امتحان مدرسه ساندویچ خوردم.
و آن عنکبوت را در کودکی ام دیدم، داشتم به آن عنکبوت زرد آب می دادم.
من از آنجا به بعد فقط منتظر شب بودم.
تا اینکه خواب هایم در تاریکی گم شد،
و من دیگر خواب ندیدم.
اما ساعت هنوز به عقب باز می گشت.
و هنوز عنکبوت تار می تنید.
من در آن تاریکی ها گوشه ای کز کرده بودم.
عاقبت،یک روز صبح، عنکبوت را دیدم، دیگر نه دور طعمه هایش، که داشت دور خودش تار می تنید .
تنید و تنید تا که گلوله ای سفید شد.
ساعت بار دیگر متوقف شد و من بار دیگر خواب دیدم.
من از تار عنکبوت گرفتم و رفتم .
عکس نوشت مهدی نوروزی
تا پروانه ای آمد و من را برد.
از آن بالا ساعت حریف را دیدم که به سرعت رو به جلو می دوید.
تاری انداختم.
ساعت او متوقف شد.
به خانه اش رفتم، و پشت ساعتش لانه کردم.
ساعتش رو به عقب رفت،
و خواب هایش.
حریفم هر روز من را می پایید.
من تا آنجا که توانستم تار تنیدم و خواب هایش را رو به عقب راندم.
حریفم فقط منتظر شب ها بود.
تا که با او هم به تاریکی های جنین رسیدیم.
حال می باید ساعتش را متوقف می کردم، پیله می بستم و پروانه می شدم.
دور خودم تار تنیدم، تنیدم و تنیدم.