عکس نوشت 39: راشین قشقایی-نجمه مولوی-آرام یوسفی و...

عکس نوشت 39

شماره1:

ره باغ

تنها جایی که می شد نازیک را سرگرم کنیم همین پارک وانوش بود و همین تاب های بلندش. به مادرش گفتم با مارینا می برمشان تاب سواری.

دنیارا فراموش می کنند وقتی سوار تاب بشند.

پدر نازیک صبح اول وقت زخمی شد.

این طرفی ها میگن کار اون طرفی ها بوده…

اون طرفی ها میگن کار این طرفی ها…

چه فرقی دارد موشک که بترکد خانه خراب می کند و آدم می کشد…

رفتگر بیچاره روی اولین پله نشسته بود تا قوری چای گیلدا خانم را داغ داغ از نعلبکی به لب ببرد تا جانش گرم شود…

موشک خواب همه را پراند. قوری هم پرید بر شاخه ی چناربلند جلو کلیسا.

به مادر نازیک در گوشی گفتم تو برو بیمارستان دنبال دارو درمان شوهرت.

نباید نازیک بفهمه…

به مارینا گفته پدرم امروز قول داده برام عروسک کوکی بخره

از اون عروسک هایی که لزگی می رقصه..

یا عیسی مسیح کمک کن بچه ها از تاب سواری حالاحالاها ها خسته نشند…

(تقدیم به همه ی کودکان  آواره از جنگ در کره آبی رنگ)

راشین قشقایی

 

نقد1:

به تمام هنرمندانی که نسبت به پدیده ها و پدیدارهای سرنوشت ساز بی تفاوت نیستند درود می فرستیم به قول فروغ شاخک های هنرمند نسبت به دیگران حساس تر و زود یاب تراست.

قره باغ، نازیک، مارینا، گیلدا ازاسامی ارامنه در این روایت به فضاسازی کمک خوبی کرده اند.

مادری دخترش و دختر همسایه را به پارک برده تا سرگرم کند و دنیا را فراموش کنند.

تاب سواری برای نازیک و مارینا دل خوش کنک است برای مادرانشان کمک دست و دایه.

خانواده در جنگ اعم از پدر، مادر و کودک قربانیان مظلومی هستند که چاره ای جز کشیدن بار طاقت فرسای آوارگی را ندارند.

روایت موجز و عمیقی است.

مخاطب نیاز به نشانه های بیشتری برای برای جایگاه راوی در نگاه و بیان دارد.

واگویه است؟ اول شخص است؟ خطابی است؟

بین محاوره ای و کتابی در شیوه ی بیان سرگردان است.

بااین همه راوی نه جانب آذربايجان را گرفته نه جانب ارمنستان را.

رفته به سمت نازیک (اهل ناز) و مارینا(جویبار) و وانوش (دریاچه ی وان جایی که رنج ها شسته می شود)

شماره 2:

هورا… نکنه فکر کردی خیلی زرنگی؟ بدو بدو رفتی نشستی روی تاب وچسبیدی به میله های دوتایی؟ فکرکردی قهرمانی! مث دیروز که سره سره منو راه ندادی. انگارمال باباته. اما نمیدونی اینجا که من نشستم چپ و راست تاب میخورم و دمپایی هام ازپام درنمیاد. ولی تو جلو عقب تاب میخوری خیلی زود دم پایی هات پرت میشه اون دور دورا.هورا…

نجمه مولوی

نقد2:
خوبه . اگر دیالوگ از زبان کودک باشه متوالی و طولانی و یکریزه، در چند فاصله باشه جذاب تر میشه

بازنویسی شماره 2:
هورا…

-ببین قهرمان شدم. تندترازتو باد میخورم. 

-نکنه فکر کردی خیلی زرنگی؟ بدو بدو رفتی نشستی روی تاب وچسبیدی به میله های دوتایی؟

– حسود حسود. من قهرمانم تازه میتونم دستم به شاخه بخوره!ببین.

– خیال کردی حالاکه روی تاب بزرگه نشستی خیلی قهرمانی! مث دیروز که سره سره منو راه ندادی. انگارمال باباته. دیدی تالاپی افتادی!

– نخیرم اصلا اصلا نیفتادم. خودم پریدم پایین.

– ها باور کردم! ولی توکه نمیدونی اینجا که من نشستم چپ و راست تاب میخورم و دمپایی هام ازپام درنمیاد. ولی تو جلو عقب تاب میخوری خیلی زود دم پایی هات پرت میشه اون دور دورا هورا دورا. هورا….

نجمه مولوی

شماره 3:

کاش هنوز کودکی

با رقص تاب با تمام وجود فریاد میزدیم و از ته دل میخندیدم و کودکی را کودکی میکردم

کاش برگردم به سال‌های کودکی و با برادر کوچکم

آخر اونموقع ها همه بچه ها خواهر برادر کوچک داشتیم…

کاش هنوز کودک بودیم و دوباره سوار برتاب میچرخیدیم، میخندیدیم، ازدنیا لذت می‌بردیم و شادبودیم

ماهم منتظر عصر پنجشنبه بودیم که با مادرم سر مزار پدربزرگ شهیدم میرفتیم و بعدمادر برای نمازجماعت ودعای کمیل به امامزاده که کمی آنطرف تربود  میرفت چند درخت اقاقیا بزرگ باشاخه های درهم وتنومند که حاج حسنعلی برای بچه ها به آن تاب بسته بود  که بزرگترهایشان برای زیارت راحت باشند

خودش هم عاشق تاب بود ومواظب بچه ها البته وقتی خلوت بود خودش هم تاب می‌خورد

برادرم ازدور که قبرستان را می‌دید دست مرا هم می‌گرفت وباهم می‌دویدیم و  سوار تاب می شدیم و باد ما را محکم تاب می داد و تا آسمان میرفتیم دلمون یهو می‌ریخت  فریاد میزدیم وای خدااا

شاید او همان موقع که روی تاب بود به رفتن به آسمان فکر می‌کرد و به آسمان رفت و هرگز برنگشت اما من همیشه منتظرش هستم

آرام یوسفی

نقد3:
یک روایت با زاویه دید اول شخص و تکنیک آشیان عقابی (فلش بک)
تا می رسد به عبارت او همان موقع که روی تاب بود به رفتن به آسمان فکر می کرد از دلالت به قضاوت تغییر بیان می دهد. قضاوت اهانت به نیروی کشف در خواننده است. راوی مثل دوربین منعکس می کند داوری نمی کند.

شماره 4:

صدای مکبر خبر از اتمام نماز داد. زن چشم هایش به دنبال کسی در میان جمعیت گشت.

همسرش را در جمع نیافت.  به طرف زمین بازی بچه ها برگشت.

بیاین بچه ها دیر شد.

هانیه زن بابات عصبانی شده، بریم پایین دعوامون می کنه.

نه بابا چقدر ترسویی تو.

زهرا خانوم اسمش زن باباست، خیلی هم مهربونه.

یعنی تو و داداش تو نمی زنه؟! مامانم به خالم می گفت:  طفلک بچه ها افتادن زیر دست زن بابا.

خوب منم ترسیدم دیگه.

بیخود ترسیدی مگه اون بار که اومدی خونه ما برامون کیک و ژله درست نکرد؟

چرا، کرد.

مگه موهای من و تو رو شونه نزد. روش گیره و تل نزد.

چرا زد.

پس دیدی زن بابای من بداخلاق و ترسناک نیست. نگا کن، الان ببین.

مامان، مامان، بگو آقا مراد یه دور دیگه تابمون بده، تا سال دیگه تابستون نمی یایم مزار.خواهش. مامان جووووووونم.

از دست تو دختر، آدم نمی تونه بگه نه دختر جون.

آقا مراد قربون دستت بیا این سه تومن رو بگیر اون دوتا بچه رو دو سه دور دیگه بده.

کمه آبجی ها.

شما آقایی کن. دیگه ندارم.

باشه آبجی، ولی آقاتون بفهمه شاکی می شه ها. برا همین دو سه دور هم سر و صداش کل مزار رو برداشته بود.

حق داره والا. خودتوبگذار جای اون. مادر این بچه ها گذاشته رفته تهرون. که چی؟ که می خواد شهر بزرگ زندگی کنه جای پیشرفت داره. این مرد مونده و یه بخور نمیر کارگری با دو تا بچه حالا اینا به کنار.

اصلا ببین، خدا رو خوش نمیاد این بچه ها تا سال دیگه نمیان مزار که دلشون بادی بخوره، بگذار دو سه دور تاب بخورن، تا می تونن به دردای من و تو و آقاشون بخندن.

آی بچشم آبجی. مراد پولشو می گیره. همینم خدا بده برکت. شما هم آقاتو راضی کن. اینم یه چهار دور دیگه.

گور پدر دردای دنیا. بخندین دخترا.

معصومه خزاعی

نقد4:
داستان اگراز عبارت :
مامان مامان، بگو آقامراد یه دور دیگه تابمون بده..
شروع بشه جالب تر خواهد بود.
اطلاعات ماقبل در یک دیالوگ درون متنی می تواند بیاید.
در روایت های کوتاه یک پرسوناژ را محور حرکت دوربین قرار دهید.
اگر زن بابا محور است مثل آخر روایت صحنه ی رفتاری بیشتری بسازید.
در مواجهه با آقا مراد اورا بیشتر و بهتر کشف می کنیم.
دلشون بادی بخوره نشنیدم ولی سرشون هوایی بخوره شنیدم.
زبان حسی خوبی داشت.

بازنویسی شماره 4 :

مامان، مامان، بگو آقا مراد یه دور دیگه تابمون بده، تا سال دیگه تابستون نمی یایم مزار.خواهش.

هانیه زن بابات عصبانی شده، بریم پایین دعوامون می کنه.

نه بابا چقدر ترسویی تو.

زهرا خانوم اسمش زن باباست، خیلی هم مهربونه.

یعنی تو و داداش تو نمی زنه؟! مامانم به خالم می گفت:  طفلک بچه ها افتادن زیر دست زن بابا.

خوب منم ترسیدم دیگه.

بیخود ترسیدی مگه اون بار که اومدی خونه ما برامون کیک و ژله درست نکرد؟

چرا، کرد.

مگه موهای من و تو رو شونه نزد. روش گیره و تل نزد.

چرا زد.

پس دیدی زن بابای من بداخلاق و ترسناک نیست. نگا کن، الان ببین.

بگو دیگه مامانی، بگو تابمون بده، مامان جووووووونم.

از دست تو دختر، آدم نمی تونه بگه نه دختر جون.

آقا مراد قربون دستت بیا این سه تومن رو بگیر اون دوتا بچه رو تا آقامون از نماز برنگشته، دو سه دور دیگه تاب بده.

کمه آبجی ها.

شما آقایی کن. دیگه ندارم.

باشه آبجی، ولی آقاتون بفهمه شاکی می شه ها. برا همین دو سه دور هم سر و صداش کل مزار رو برداشته بود.

حق داره والا. خودتوبگذار جای اون. مادر این بچه ها گذاشته رفته تهرون. که چی؟ که می خواد شهر بزرگ زندگی کنه جای پیشرفت داره. این مرد مونده و یه بخور نمیر کارگری با دو تا بچه حالا اینا به کنار.

اصلا ببین، خدا رو خوش نمیاد این بچه ها تا سال دیگه نمیان مزار که سرشون هوایی  بخوره، بگذار دو سه دور تاب بخورن، تا می تونن به دردای من و تو و آقاشون بخندن.

آی بچشم آبجی. مراد پولشو می گیره. همینم خدا بده برکت. شما هم آقاتو راضی کن. اینم یه چهار دور دیگه.

گور پدر دردای دنیا. بخندین دخترا.

معصومه خزاعی

شماره 5:

بگذار روزگار هر غلطی می خواهد بکند بگذار مناره ها سر به فلک بکشند بگذار انحنای فیروزه ای قوس های گنبد ها زیاد بشوند بگذار مردم یادشان برود همه ی دنیا دایره است و دایره و دایره چه گنبد باشد چه میله گلدسته …دایره دایره است … بگذار روزگار هر طرفی خواست تابم بدهد و من جز یک لا طناب هیچ در دست نداشته باشم بگذار بخندم و خنده ام را فریاد بزنم وقتی تاب می رسد به نقطه ای که لحظه ای مکث می کند و بناست متناسب وزنم پرت شوم طرفی دیگر که معلوم نیست کدام طرف باشد ولی می خندم و تمام این ها را تنها می گذارم با همه چیزشان … بگذار روزگار هر غلطی می خواهد بکند و من تابم را بخورم و کیفم را بکنم و طنابی را بچسبم که معلوم نیست دیروز و فردا طناب دار بوده یا خواهد بود … من امروز این طناب را چسبیده ام به تاب بازی پس بگذار روزگار هر غلطی می خواهد بکند …

مجتبی جعفری

نقد 5:
راوی کیه؟
با توجه به متن و عکس، لحن بزرگسالانه و فلسفی و اجتماعی است.
اگر کودک راوی نباشد، شلاقی و کوبنده است

دیدگاهتان را بنویسید