داستان "دل بسته" محمد علوی

ضرب المثل : ای عجب میش دل بسته به گرگ

زن کمی قد بلندی کرد تا چهره اش کامل در آینه ی رنگ ورو رفته که یک گوشه اش شکسته بود کامل شود. جای زخم روی بینی اش به یک گردی سیاه رنگ تبدیل شده بود. با احتیاط نوک بینی اش را با انگشت لمس کرد هنوز درد داشت ولی به شدت روزهای اول نبود. صدای زنگ در او را از آینه کند. چادری اش را انداخت روی سرش و به طرف دروازه راه افتاد. پرسید: کی استی؟

صدای زن جوانی به گوش رسید که دروازه ره وازکن همشیره. وقتی دروازه را باز کرد دو زن جوان عصری (امروزی) که یک نفرشان کاغذ و قلم به دستش بود پشت در ظاهر شدند.

– سلام خوارجان

– سلام

چند دقه می تانم همرای تان گپ بزنیم؟

– گپ؟ چه گپی؟

– دان در خو نمی شه. اگه اجازه ات باشه داخل بیاییم.

داخل آمدند و با خودشان بوی تند ادکلن را به اتاق بردند. زن چادری اش را کنار گذاشته بود. پیاله ی چای را که پیش مهمان ها گذاشت زن جوانی که عینک داشت گفت: حاجت به چای نبود آذاب شدین.

– نی …ایی چی گپ اس

– زیاد وقتتان نمی گیریم. به ما راپورت دادن که شوی تان بینی تان بریده. درست اس؟

برای پوشاندن صورتش دیر شده بود.

– یک زخم ریزه است.

زن جوانی که قلم و کاغذ با خود داشت گفت ما از طرف موسسه ی حمایت از زنان آمدیم. اگه خودتان شکایت کنین قانون طرف شماست.

– نی مه شکایتی ندارم

– هوش کنین که نترسین قانون طرف شماس.

– نی مه شکایتی ندارم. حالی ام اگه چایتان نوش کدین برین که شوهرم میایه. بفامه شما بری چی آمدین ازدستم خفه (دلخور) میشه.

– برابر قانون خشونت علیه زنان جرم اس. شما می تانین سر شوهرتان عرض (شکایت ) کنین.

– اینه گپ! (چه حرفا) سر شوی خود عرض کنم!

– البته ما برتان حق می تیم ولی شما تحت حمایه ی موسسه قرار می گیرین و شوهر تان نمی تانه به شما صدمه برسانه.

پاسخی نداد و به طرف بخش تاریک خانه رفت. دو زن جوان چای ناخورده از خانه برآمدند. قبل از این که در را ببندید زنی که عینک داشت یک پرزه کاغذ به او داد و گفت اگر خواستین با ایی نمبر (شماره) به تماس شوین.

به خانه برگشت که با وجود گروپ (لامپ) روشن تاریک بود. مرد به پشتی تکیه داده بود. پرسید: ایی بوی چنگ چی اس که به خانه اس؟

– پیش پای خودت یک دو زن از موسسه آمده بود. بوی ازوناس.

– موسسه! چی کار داشتن

– هیچ مچم کی برشان راپورت داده بودن که خودت بینی مه بریدی. می گفتن که سرخودت عرض کنم.

– توچی گفتی ؟

– گفتم که از خانه برایین. مه شوهر خوده دوست دارم.

– خوب گفتی. ولی گفته باشم اگه یک دفه ی دگه بی گفتی (نافرمانی) مه کنی گوشای ته ام می برم. می فامی که ایی کاره می کنم.

– مه بد کنم که بی گفتی ته کنم.

مرد به دور شدن زن نگاه می کرد که در بخش تاریک خانه ناپدید شد. دکمه ی قرمز کنترل را که فشار داد تلویزیون بزرگ خانه را روشن تر کرد. یک گنجشک مقابل یک مار کبری بال بال می زد.

محمد علوی

سلام دوستان من هم قلمم کرونا گرفته بود و بعد از مدت ها می نویسم. سپاس از استاد گرامی و جناب دبیری

  • نقد داستان “دل بستهمحمد علوی توسط راشین قشقایی

 موضوع: خشونت علیه زنان

طرح: زن با حامیان حقوق زنان همکاری نمی کند چون می ترسد گوشش را هم از دست بدهد.

شخصیت پردازی: بیشتر با تیپ مواجه هستیم، مرد نماد خشونت جاهلانه و زن نماد ترس جاهلانه

و حامیان حقوق زن، نماد ناکارامدی روشنفکران و جامعه مدرن در مبارزه علیه خشونت.

خشونت و ترس به خوبی و بدون اشاره مستقیم به این کلمات نشان داده شده است.

در آستانه خوب داستان زن کمی قد بلندی می کند، آینه هماهنگ با قد او نصب نشده، بی عدالتی !

جلوتر که می رویم این بی عدالتی، چهره سیاه خشونت می گیرد.

گفتگوها به زبان افغانی یا همان زبان فارسی به لهجه افغانی! به انتقال حس و قرار گرفتن مخاطب در موقعیت زن بسیار اثر گذار بوده، که البته با تغییر زمان فعل به مضارع علاوه بر یکدست شدن افعال، به جاری بودن و زنده بودن داستان کمک بیشتری می شد.

فضا سازی، کشش و جدال

چه جدال زن با خود در لایه های زیرین و چه جدال او با حامیان و شوهر خوب پرداخته شده.

دورنمایه:

زن به دنبال دیدن کامل چهره ناقص شده اش در آینه گوشه شکسته است! از دایره سیاه جای بینی بریده اش نمی هراسد رو بر نمی گرداند، جای زخم را حتی لمس می کند .

درد دارد ولی نه به شدت روزهای اول!

درد برایش عادی شده.

ای عجب میش که دلبسته به گرگ!!

از مفاهیم برداشت شده توسط دوستان در این ضرب المثل، شامل مفاهیم نادانی قربانی ،برداشت عارفانه و سندروم استکهلم،

جناب علوی سندروم استکهلم که ترس جاهلانه را در بطن خود دارد را در کنار ناکارامدی عصر مدرن در مبارزه با خشونت مد نظر داشته اند.

 لکه سیاه صورت زن، لکه سیاهی است در دامن بشریت که داعیه رمز گشایی از کهکشان و کائنات دارد.

دو زن جوان عصری (امروزی) ادکلن زده، قلم به دست و عینک به چشم، نمادی از جامعه مدرن که تلاش هایش برای مبارزه و حذف خشونت، چندان راه به جایی نبرده است.

 اما زن در حالیکه تاریک و روشن خانه را طی می کند و گاه در اعماق تاریکی و سیاهی جهل گم می شود پرزه کاغذ را دور نینداخته، آیا زنان تحت شکنجه ای که مکانیزم دفاعی سندروم استکهلم آنان فعال شده و بریدن گوش و بینی را لطف می دانند چرا که می تواند مجرم آن ها را حتی بکشد،

 راهی برای برون رفت از وضعیت کنونی خود دارند و یا بخش آنیموس شخصیت در آن ها کاملا نابود شده است؟

پایانه موش و افعی، زیرکانه است، در یک صفحه بزرگ تلویزیون، در عصر ارتباطات و تکنولوژی

و همچنان ادامه خشونت …

با سپاس از جناب علوی و آرزوی موفقیت برای ایشان

با احترام راشین قشقایی

داستان دلبسته بسیار جالب بود با این که گفتگو محور است همه اطلاعات داده شده نماد انتهای کار عالی است اما به نظرم به خاطر تحولاتی که در افغانستان داریم بد نیست فضا سازی هم بشه یک مقایسه ای نمادین لااقل مثل همان مار کبری بین گفتار و کردار متولیلن دیده بشه… این دردها مال یک کشور نیست مال جهان سوم است. جهان سوم جا نیست هر جایی است که در آن انسانیت به جنسیت است… به رانت است به دارایی است… روزهای عالی و خوشی برای علوی عزیز آرزومندم و امیدوارم غروب در نفس گرم جاده همه با هم مملکت هایمان را آباد کنیم

محمد گلی

 نقد و توضیحات خانم قشقایی خوب و مفید بود.

نکته ای را برای درون‌مایه لازم است یادآوری کنیم.

درون مایه در داستان به نگاه و نگرش نویسنده نسبت به موضوع گفته می‌شود.

مثلاً موضوع یک داستان فقر یا عشق یا عدالت یا… می باشد.

وقتی ما داستان را می‌خوانیم متوجه می‌شویم نویسنده نگاه خاصی مثلا به فقر داشته و فقر را طور دیگری دیده.

اولاً کشف این نگاه می‌شود درون‌مایه.

ثانیا از درون مایه ی متفاوت و متمایزی برخوردار هست یا نه؟

که می شود توانمندی فکری و هنری نویسنده در خلق یک فکر یا مفهوم.

در اینجا نویسنده برای ضرب المثل (ای عجب! میشی دل بسته به گرگ) توانسته سوژه پیدا کند و زنی که بینی اش را شوهرش بریده از ترس از دست دادن گوشش مطیع و رام و در خدمت است به صورت داستان درآمده.

آیا نویسنده کشف تازه و متفاوتی از جمود و جهل و عقب ماندگی داشته؟ یا فقط آینه ی این حادثه بوده؟

اگر صرفاً داستان، بیان کننده ی یک حادثه باشد با گزارش‌های صفحه حوادث روزنامه ها خیلی فرق ندارد اما اگر چشم ما به زاویه ای از زوایای پنهان باز شود، آن کار ماندگار خواهد بود.

برای نویسنده خوش ذوق و ناقد باهوش آرزوی موفقیت های بیشتری داریم.

علی اکبر ترابیان ۱۷ دیماه ۱۴۰۰

دیدگاهتان را بنویسید