نقد داستان پادگان خاکستری نوشته غلامحسین ساعدی
داستان به شیوه ی رئالیسم جادویی نوشته شده است. دراین نوع نگارش رفت و برگشت از واقعیت به خیال در داستان موج میزند. برای مخاطب روشن نیست که تصاویر زیبای ماجرا واقعیت است یا خیال.
زن و مردی در برجی کویری زندگی میکنند. برجی که شاید روزی برج دیده بانی بوده خوراک شان اشاره شده که شیر و پیاز بوده .آرامش و سکوت زندگی شان با حضور کامیونهای حاوی مصالح ساختمانی و تعداد زیادی سرباز که گویی ناگهان روییده اند،بهم میریزد.
زن و مرد از پنچره بالای برج شاهد ساختن پادگان اند. بقول خودشان روییدن و رشد دیوارها و اجرها و سقفها. سربازان هم زیادند و با تفنگ های بردوش قدم رو ،پیشفنگ،کلاغ پر و….میکنند.
فضای داستان پر است از رعب و وحشت و ترس و مرد با اینکه خودش از وحشت تب میکند ولی زن را دلداری میدهد که چیزی نیست نگران نباش.
چرا رئالیسم جادویی؟ اولا معلوم نیست وهم است یا واقعیت. و مخاطب همراه این سردرگمی با داستان همراه است. دیگر اینکه اغراق در قسمتهایی از داستان بخصوص در بلعیده شدن همه آن تشکیلات توسط ابری شبیه اژدها. ازطرفی به نوعی اعتراض برخورد میکنیم که از ابزار رئالیسم جادویی است.و البته پنهان و غیرمستقیم.
از سویی دیگر نشانه هایی از مدرنیته را میبینیم که میشود از کامیونها و تفنگها سربازان نام برد.
در تقابل زن و مرد با ماجرای شروع شده و نشانه های ترس انها از بهم ریختگی عادات زندگی شان نوعی کویر و تنهایی را نشانه سنت پیدا میکنیم.
قوت های پراکنده و زیبای داسنان را میتوان به صدا و تصویرپردازی و پنجره. نسبت داد. پنجره ای که مدام وقایع و رخداد های بیرونی را مینمایاند شبیه همه ی مانیتورهایی که انسانها هر روز با آن درگیرند.
گاهی وقایع آنقدر اوج میگیرندکه گویی زن و مرد درست وسط قصه ایستاده اند و نه در بالاترین قسمت یک برج متروک دردل کویر. وقتی ازچشمهای روشن کامیونها میگوید و زمانی از ابری که مار شد و سپس اژدها ….بنظرمیرسد اعتراض به جنگ و نظام مینیتالیستی و درکنارش موقعیت ناهماهنگ اجتماعی.
نجمه مولوی