بیوگرافی کوتاه از دیوید فاستر والاس و اهمیت آثارش

دیوید فاستر والاس (۱۹۶۲–۲۰۰۸) نویسنده‌ای آمریکایی بود که در آثار خود، ژرف‌اندیشی‌های فلسفی و روان‌شناختی را با طنزی درخشان و نگاهی انتقادی به فرهنگ مدرن درهم می‌آمیخت.

او به‌واسطهٔ رویکرد پست‌مدرن و سبک منحصربه‌فردش توانست ادبیات داستانی و غیرداستانی را به سطوح تازه‌ای از آگاهی و تأمل برساند. اهمیت خواندن نوشته‌های والاس در این است که مخاطب را هم‌زمان به خنده وامی‌دارد و به فکر فرو می‌برد؛ زیرا از خلال روایت‌های پیچیده و چندلایه‌اش نه‌تنها تصویری انتقادی از جامعهٔ معاصر ارائه می‌دهد، بلکه پرسش‌های عمیقی دربارهٔ تنهایی، مصرف‌گرایی، اعتیاد به سرگرمی، هویت فردی و معنای زندگی مطرح می‌کند.

او در حقیقت الگویی از ادبیاتی است که مرزهای سنتی را می‌شکند و با درهم آمیختن زبانی غنی، تودرتو و هم‌ذات‌پنداری عمیق، یاری‌گر ما در مواجهه با هیاهوی جهان امروز خواهد بود تا کاوشی ژرف‌تر در درون خویش و ارزش‌های پیرامونمان داشته باشیم.

 نویسنده از نگاه دیوید فاستر والاس

برایان گارنر: دیوید، از نظر شما بهترین راه برای یاد گرفتن نوشتن خوب چیست؟

دیوید فاستر والاس:
در وسیع‌ترین معنای ممکن، نوشتن خوب یعنی برقرار کردن ارتباطی واضح و جذاب، به گونه‌ای که برای خواننده زنده و ملموس باشد. در اینجا بین نویسنده و خواننده نوعی رابطه وجود دارد، هرچند این رابطه از طریق یک متن منتقل می‌شود ولی می‌توان انرژی خاصی را در آن احساس کرد. این تعریف بسیار کلی است.

برایان گارنر: کسی چطور می‌تواند به این توانایی برسد؟

دیوید فاستر والاس:
خوب، حرف‌های کلی‌ای وجود دارد که معمولاً می‌زنیم، مثلاً «زیاد بخوانید» و «زیاد تمرین کنید.» اما من این پرسش را بیشتر از منظر یک معلم پاسخ می‌دهم تا از منظر یک نویسنده. در تجربه‌ای که با دانشجویان داشتم—آنهایی که در نوشتن استعداد بالایی دارند—مهم‌ترین نکته این بود که به یاد داشته باشند شخصی که متن آنها را می‌خواند، از ذهنشان خبر ندارد. برای نوشتن مؤثر لازم نیست وانمود کنید که نامه‌ای برای فردی خاص می‌نویسید، اما همیشه باید آگاه باشید که کاری که می‌کنید، نوعی ارتباط با یک انسان دیگر است. کلیشه‌ای که در اینجا مطرح می‌شود این است که خواننده نمی‌تواند ذهن شما را بخواند. خواننده نمی‌تواند ذهن شما را بخواند. این مهم‌ترین نکته است.

احتمالاً نکتهٔ مهم دوم این است که بیاموزید به شکل‌های مختلف توجه کنید. نه‌فقط زیاد بخوانید، بلکه دقت کنید که جملات چطور ساخته می‌شوند، بندها چگونه به‌هم وصل می‌شوند و چطور مجموع چند جمله، یک پاراگراف را شکل می‌دهد. حتی تمرین‌های ساده‌ای مثل برداشتن یک صفحه از کتابی که واقعاً دوستش دارید و خواندن آن به دفعات (مثلاً سه یا چهار بار)، سپس کنار گذاشتن کتاب و تلاش برای تقلید کلمه‌به‌کلمه از آن صفحه می‌تواند بسیار مفید باشد؛ چون در حین این تلاش، عضلات ذهنی شما سعی می‌کنند همان تأثیراتی را که آن صفحه ایجاد کرده بازتولید کنند. اگر مثل من باشید، وقتی در بازسازی دقیق آن شکست بخورید، تازه متوجه می‌شوید چه چیزی واقعاً در حال رخ دادن است.

برایان گارنر: چرا پیوندهای نوشتاری در نویسندگی این‌قدر اهمیت دارند؟

دیوید فاستر والاس:
یکی از معیارهای یک متن خوب این است که خواننده بدون زحمت متوجه شود چه رخ می‌دهد. به‌عنوان مثال، من الزاماً طرفدار به‌کارگیری مداوم علائم نگارشی استاندارد نیستم، اما چیزی که برای دانشجویانم اغلب شوک‌آور است این واقعیت است که علائم نگارشی فقط برای تعیین سرعت خواندن با صدای بلند نیستند. در واقع این علائم نشانه‌هایی برای خواننده‌اند تا بتواند با سرعت بالا، عبارات و بندهای جمله را دسته‌بندی کرده و مفهوم جمله را به‌طور کلی بهتر و دقیق‌تر درک کند.

[…] حدس من این است که وقتی تلاش برای خواندن یک جمله به سطحی می‌رسد که خودآگاهانه حس شود—یعنی وقتی خواننده متوجه می‌شود که متن دشوار است—معمولاً همان زمانی است که استادان شروع به کسر نمره از دانشجویان می‌کنند، […] به همین دلیل است که مردم برای توصیف متن‌های عالی، از واژه‌هایی مثل «روان» یا «شیوا» استفاده می‌کنند. منظورشان این نیست که نویسنده هیچ تلاشی نکرده است، بلکه منظورشان این است که خواندن آن متن هیچ زحمتی نمی‌طلبد—مثل شنیدن سخنان یک قصه‌گوی بی‌نظیر که توجه کردن به او نیازمند هیچ تلاشی نیست. اما وقتی حوصله‌تان سر می‌رود، متوجه می‌شوید که چقدر باید انرژی صرف کنید تا توجهتان را حفظ کنید.

منبع: کتاب Quack This Way در مصاحبه با برایان گارنر


مطالب بیشتری را در سایت سمر بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید