یادداشتی بر فیلم داستان ازدواج ساخته نوا بومباک محصول 2019
فیلم سینمایی (داستان ازدواج) همانطورکه از اسمش پیداست در واقع ازدواج و زندگی مشترک را به چالش میکشد. علیرغم اینکه ماجرا پیرامون طلاق حرکت میکند. فضاها و ارتباطات چارلی و نیکول با اطرافیان،مثل حضور در خانه ی مادرنیکول. اتاق خوابی که سه نفری روی تخت هستند. آشپزخانه و استفاده از یخچال وخوراکی هایش و… همه بنوعی از ازدواج میگویند.
فیلم با منولوگی از زبان نیکول شروع میشود، که تماما توصیف نکات مثبت وجودی چارلی است. که در پایان بصورت نوشته ای از همین منولوگ ها ولی با لحنی منقطع، تکرارمی شود. حالت چهره چارلی وقتی در کنار پسرش این توصیفات را میشنود، از صحنه های بسیار تاثیرگذار بود. احساسی که این جدایی آن را تبدیل به برگ کاغذی کرد، پر از کلمات و جملات که شاید در همان حد باقی بماند.
فضاها گاهی چنان درونی میشوند که گویی آمده اند تا کاراکتر را فقط نشان دهند.قاب عکس های روی دیوار، تجدید آرایش نیکول در لحظه ای که قرار است خیلی جدی به قطع زندگی مشترک فکر کنند. خیره شدن به قاب های روی دیوار وقتی دادخواست طلاق را گرفته است، خاموش کردن چراغ در لحظه ی خروج از خانه. بعضی فضاها تکرار میشوند مثلا خیره شدن به قاب های روی دیوار که معنای متفاوت تری دارد.
چارلی با خاموش کردن عادتی چراغ هنگام خروج از خانه مادر زنش. درحقیقت میفهمد روشنایی زندگی اش در حال خاموشی است. نشانه های معنایی سطحی و عمقی درفیلم فراوان است. سازنده توانسته است به درستی تقابل جامعه سنتی و مدرن را نشان دهد.
ظاهرا فیلم پیرامون طلاق است و پیامدهای آن که حضانت فرزند بزرگترین و دغدغه سازترین پیامد است. اما در عمق ماجرا عشق حرف اول را میزند. عشقی که آنقدر پررنگ است که گاهی بیننده فراموش میکند داستان طلاق،محور ماجرا است. زن متقاضی طلاق است. زنی که به شدت عاشق است. عاشق همسرش. عاشق فرزندش. عاشق خودش و توانایی هایش. عاشق دیده شدنش. او میخواهد ایده هایش را شناسنامه ای کند. میخواهد در موفقیت های همسرش شریک باشد و این شراکت فقط زبانی نباشد. دلش میخواهد مستقل شناخته شود. میخواهد یدک کشیده نشود. باهوش است، فعال و خلاق است. هویت مستقل میخواهد. دوست دارد اشتراکات کاری شان قابل احترام باشد. درکنارهمسرش بدرخشد.
زندگی مدرن تاثیر شدیدی در ایفای نقش هنرمندان داشته است. دراین فیلم بخوبی قابل توجه است. حتی مادربزرگ هم ترجیح میدهد کسی را حمایت کند که مشهورتراست. که دراین وانفسای مدرن بودن جوامع کسانی خواهند درخشید که با هر قیمتی میخواهند دیده شوند. حتی مادری که تماشا گر منهدم شدن زندگی دخترش هست. او فکر میکند چارلی شناخته شده، جایزه گرفته، نیکول میتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد.
نیکول خودساخته است. چون خلاق است. چون توانسته است با عشق هایش کناربیاید. زندگی نیکول در تقسیم بندی هایش منظم است. مادرخوبی است. بازی میکند هم با پسرش و هم در صحنه. زندگی ازنظر نیکول براستی بازی است. اما دوست دارد همبازی هایش از عزیزانش باشند.که درپایان فیلم وقتی نقش کارگردان را دارد تا حدودی این را نشان میدهد.
دادگاه و دفاتر وکلا به خوبی ماشینی بودن قضاوت و دفاع را نشان میدهد. قوانین با احساسات و عواطف همخوانی ندارد. قانون چیزی میگوید و شرایط و مقتضیات چیزدیگری. سازنده فیلم با فریادی خاموش میگوید اگر کار را به قانون واگذار کنی همیشه یک طرف مظلوم واقع میشود. بهتر است با هم کنار بیایید.
یکی از وکلا قبل از هر چیز دستمزدش را میان میکشد. دیگری آنقدر دچار تکرار و روزمرگی است که عینک منشی را اشتباهی به چشمش میزند و منشی هم همینطور. گویی میگوید (عینک عینک است دیگر).
از دیالوگ های تاثیرگذار فیلم میشود به دیالوگ پسرک که میگوید (اینجارا دوست دارم، دوست دارم چون خانواده ام اینجاست…اضافه میکند و تو) خط زدن یکنفر از خانواده، کاری که درجامعه مدرن رواج دارد. نیکول هنوز فرمانده است او حتی در سخت ترین شرایط هم میتواند چارلی را حمایت کند. از طرفش غذا سفارش دهد. موهایش را کوتاه کند.
از نشانه های زیرساختی که چارلی بی توجه از کنارش گذشت و آغاز یک فاجعه را پیام میدهد، وجود فندک در کیف مدرسه پسرک است. شکاف در خانواده از هر نوعش، شروع یک پیامد تلخ را نوید میدهد.نیکول عزت نفس دارد. استقلال کاری را بهانه جدایی قرار میدهد. نمیخواهد بگوید،چارلی خیانت کرده. این احساس تلخی است. بگذار هرکار میخواهد بکند من نباشم. چیزی که امروز به شکل دیگری با آن روبرو هستیم (طلاق عاطفی).
چارلی سردرگم است. باورش نمیشود. صندوق پس اندازش درحال خالی شدن است. با تغییر وکیل شاید به نتیجه برسد. وکلا برای رسیدن به مقصود تهمت میزنند و دروغ میگویند. آنسوی چهره وکلای ماشینی جوامع مدرن.
درحقیقت نیکول برنامه ریز زندگی بوده است. پسرش را حامی بوده. همسرش را ساپورت کرده. با ایفای نقش های کوچک و معمولی، زندگی اش و چارلی را حفظ کرده ولی انگار خیانت چارلی حتی اگر فقط یک بار اتفاق افتاده باشد، نیشتری بوده تا زخم تحمل سال ها باز شود و چرک دردناک وجود نیکول سرریزگردد.
در پایان چرخشی غیرمنتظره برای چارلی اتفاق میافتد و آن ترانه خواندن اوست. گویا شکست دردناک زندگی دریچه ای دیگر از هنر را برویش گشود. نشانه زیرساختی از بروز استعدادی نو بعد از یک شکست.
بستن بندکفش چارلی، وقتی که جدا شده اند، از لایه های زیرساختی فیلم است. چرا که تعهد و مسئولیت مادر بودن با هیچ رخدادی کمرنگ نمیشود. با اینکه نوبت مراقبت از پسرک بعهده پدرش بوده ولی نیکول نگران اتفاقی است که باز بودن بند کفش موجبش باشد. روی هم رفته شخصیت نیکول پخته تر و منسجم تر از چارلی دیده شد. جامعه مدرن نمیگوید بسوز و بساز.
مشهد – نجمه مولوی