تنگ‌نظری و سیاست‌زدگی گریبانگیر ادبیات کودک

تنگ نظری و سیاست زدگی ادبیات کودک را فراگرفته است

شبنم کهن‌چی

خودش نه اما بخش بزرگی از جهان آثارش لهجه جنوبی دارد؛ آمیخته به طنز. از معدود نویسنده‌هایی است که برای شخصیت‌های داستانی‌اش عکس تهیه می‌کند؛ بریده عکس‌های روزنامه که گاهی برای‌شان سبیل می‌گذارد، گاهی ریش، یا ابروهای‌شان را دستکاری می‌کند. گاهی هم جای عکس، تکه‌کاغذی همراه دارد؛ یک شجره‌نامه خانوادگی، اجتماعی و روانشناسی کامل از شخصیت.

از هر فرصتی برای نوشتن استفاده کرده؛ میز کار اداره بعد از تمام شدن وقت اداری، انباری انتشارات، سکوت نیمه شب تا سحرگاه خانه، نیمکت و میزهای شطرنج پارک و… می‌گوید اولین چیزهایی که در نوشتن او نقش داشته شرجی جنوب، زندگی بین دو رودخانه‌ بهمنشیر و اروند بوده و روزی چند نوبت، شنیدن صدای فیدوس از پالایشگاه و دیدن کارگرانی که با تلق‌تلق دوچرخه‌های‌شان عازم کار یا خانه بودند.

در آبادان به دنیا آمده اما در شیراز، اصفهان، تهران، یزد، دورود، اندیمشک و اهواز نیز زندگی کرده. کارهای زیادی انجام داده؛ از کارگری در کارخانه پارچه‌بافی گرفته تا برقکاری و بنایی، تعمیر دوچرخه، قنادی و بستنی‌فروشی و کار در پتروشیمی شیراز و… اما همه عمر نوشته؛ شعر و داستان برای بچه‌ها و گاهی بزرگسالان. از فرهاد حسن‌زاده می‌نویسم.

مردی که آرام حرف می‌زند و سوژه‌ها و مضامین اجتماعی داستان‌هایش هم همین‌طور آرام روبه‌رو می‌شود؛ با جنگ، کودکان بی‌سرپرست، کودکان کار و خیابان، فرودستان، مهاجرت و… کتاب‌های مختلفی در کارنامه او دیده می‌شود؛ از آن میان «هستی»، «زیبا صدایم کن»، «عقرب‌های کشتی بمبک»، «مهتاب و دگمه قرمز»، «کوتی‌کوتی»، «چتری با پروانه‌های سفید»، «نه مثل هر روز» و… حسن‌زاده 

دو بار لوح سپاس جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن را از آن خود کرده و برای اشاره به جوایز داخلی و خارجی و آثار منتشر شده‌اش باید یک طومار بلند نوشت. آخرین کتابش «قطار جک لندن» به تازگی از سوی نشر افق منتشر شده؛ روایتی درباره جنگ ایران و عراق. با او درباره وضعیت ادبیات کودک و کارکرد ادبیات در جهان کودک و نوجوان گفت‌وگو کردم.

تنگ نظری و سیاست زدگی ادبیات کودک را فراگرفته است

   چهار دهه است که در زمینه ادبیات کودک و نوجوان فعالیت می‌کنید. این نوع ادبیات در ایران چه روندی را طی کرده و اکنون چه وضعیتی دارد؟

ادبیات کودک ایران دوره‌های مختلفی را طی کرده. حدود 100 سال است که با شکل‌گیری مدارس نوین و آموزش همگانی به نوعی دوران کودکی در ایران به رسمیت شناخته شده است. در ابتدا آثار ترجمه دروازه‌ این دوران به حساب می‌آمدند. تالیف‌ها بسیار کم و ناچیز بود. جسته ‌و گریخته متن‌هایی ساده نوشته و منتشر می‌شد.

پرچمدار تالیف کسانی مانند جبار باغچه‌بان، عباس یمینی شریف و محمود کیانوش بودند اما وزن غالب کتاب‌ها ترجمه بود. دهه‌ 40 با تاسیس شورای کتاب کودک و کانون پرورش فکری تمرکز بر کتاب کودک بیشتر شد. در این دهه مجلات خاص این گروه همچون پیک، کیهان بچه‌ها، اطلاعات دختران و پسران، خون دیگری به جان ادبیات بخشیدند.

کانون به عنوان یک ناشر تخصصی وارد عمل شد و نویسندگان بزرگسال‌نویس را ترغیب به نوشتن برای کودکان کرد. کسانی مثل غلامحسین ساعدی، نیما یوشیج، احمدرضا احمدی، نادر ابراهیمی، احمد شاملو و… با زبانی ساده و مضمون‌های تک‌لایه برای کودکان نوشتند و تصویرگری این کتاب‌ها با معیارهای هنری شکل گرفت. صمد بهرنگی یکی از نویسندگان شاخص این دوران است، چون آگاهانه و هدفمند می‌نوشت و نسبت به دیگران پرکارتر بود. به موازات این کارها ساخت فیلم و نمایش و موسیقی نیز آهنگی آهسته داشتند . 

  ‌ادبیات کودک و نوجوان ایران پس از انقلاب هم دوره متفاوتی را تجربه کرد و اتفاقا با رشد همراه بود. این‌طور نیست؟

بله، پس از انقلاب، داستان‌نویسی برای کودکان رشد چشمگیری داشت البته کودکان بیشتر بهانه بودند و نویسندگان کارکشته و حتی نویسندگانی که تجربه‌ای در این زمینه نداشتند با مضامینی مثل مبارزه با ظلم و بیداد و اختلاف طبقاتی داستان‌هایی می‌نوشتند که مناسب حال و هوای دوران خود بود و آن‌چنان ارتباطی با تخیل و زمینه‌ ذهنی بچه‌ها نداشتند.

پس از آن، جنگ 8 ساله ایران و عراق بخش بزرگی از ادبیات را به تسخیر خود درآورد. ادبیاتی که بیشتر تهییج‌کننده بود و گاه پیوندی آشکار با ادبیات مذهبی و حماسه‌های دینی داشت. حتی اگر داستان‌هایی بدون این درون‌مایه‌ها نوشته می‌شد جنبه‌های تربیتی و اخلاقی بیشتر خودنمایی می‌کرد تا جنبه‌های سرگرم‌کنندگی و زیبایی‌شناسانه و خلاقانه. از دهه‌ 70 ادبیات کودک نفس راحتی کشید و از هیجان و موج‌ به آرامش رسید.

مجلات یکی پس از دیگری با حمایت نهادهای دولتی یا وابسته به حاکمیت شکل گرفت، سینما و تلویزیون و کتاب هم همین‌طور. جشنواره‌های مختلفی به راه افتاد که تا حدودی انگیزه‌بخش بودند. همین‌طور نهادهایی مانند انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و انجمن تصویرگران کتاب کودک متولد شدند و مجلات تخصصی نقد کتاب کودک و بعد واحدها و رشته‌های دانشگاهی.

شاید بتوان گفت شکوفایی ادبیات ما از دهه 70 و سپس 80 شکل و سرعت گرفت. از دل این دوران نویسندگانی بیرون آمدند که در خلق آثاری در گونه‌های اجتماعی، فانتزی، ترس، طنز، فلسفی، بازآفرینی و… دست به تجربه زدند؛ اما به مرور این موج فروکش کرد و امروزه به یقین می‌توان گفت ادبیات کودک ما حالش خوب نیست. دلم نمی‌خواهد نق بزنم ولی به نظرم حسرت گذشته را خوردن گویی شده جزیی از فرهنگ‌مان. این حسرت‌خوری پیامد روند سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر. بگذریم و برویم سراغ پرسش بعدی.

  ‌از تاثیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گفتید؛ چرا کانون امروز تاثیر سابق خود را ندارد؟

 بله، کانون کارایی بنیادینی که به خاطرش تاسیس شده را از دست داده و در دهه‌های گذشته مثل کودکی یتیم و بی‌پناه دست به دست شده و دوره‌های پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است و شاید بتوان گفت فقط پیکری نحیف از آن وجود باشکوه و شریف به جای مانده است.

دلیل آن هم روشن است. مدیرانی که یک به یک آمدند و رفتند و نخواستند یا نتوانستند بخواهند کانون را از لوث سیاست‌ بزدایند و آلوده‌اش نکنند. نیروهای خوب و مخلص را یکی‌یکی یا بیرون کردند، مثل احمدرضا احمدی، یا وقتی با گذشت زمان به بهانه بازنشستگی رفتند، جاهای خالی را با گزینه‌های مناسب پر نکردند. یک نگاه گذرا نشان می‌دهد کانون حداقل با ده، پانزده سال پیش خود هم قابل مقایسه نیست.

در دهه‌های گذشته علاوه بر انتشار صدها کتاب خوب و باکیفیت، شاهد برگزاری ده‌ها جشنواره انتخاب کتاب سال، جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان، جشنواره فیلم‌های کودک، حضور در عرصه‌های بین‌المللی هنرهای کودک‌محور بودیم و حالا کجاییم؟ حرف‌ها و درددل‌ها زیادند؛ شاید وقتی دیگر…

  ‌یکی از بازوهایی که به ترویج ادبیات کودک و نوجوان کمک می‌کند، آموزش‌ و پرورش است؛ اما  به راستی این نهاد در غنی‌سازی ادبیات کودک و نوجوان و تسهیل ورود کودکان و نوجوانان به دنیای ادبیات چه نقشی ایفا کرده؟

متاسفانه آموزش ‌و پرورش به دلیل ساختار سنتی و انحصارگرایانه‌ خود کتاب‌های غیردرسی و به خصوص ادبیات را ارج نمی‌نهد، چه بسا فکر می‌کنند این کتاب‌ها موجب انحراف فکری بچه‌ها می‌شوند. از همین رو کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد یا اگر باشد مقطعی و سلیقه‌ای و نمایشی است. مدارس مثل قلعه‌هایی افسانه‌ای هستند که پای نویسندگان به آن باز نمی‌شود، مگر گاهی به شکل استثنایی به همت مدیری، آموزگاری یا مسوولی که اهمیت این موضوع را درک کرده باشد. 

  ‌همیشه همین‌طور بوده؟

در دوره‌های رونق نسبی ادبیات در گذشته، گاه برنامه‌های مفیدی وجود داشت. مثلا در هفته کتاب با مشارکت وزارت ارشاد و آموزش‌ و پرورش نویسندگان به مدرسه‌ها می‌رفتند. یا مسابقه «دانایی توانایی» یکی از مسابقه‌های خوب و مفید این وزارتخانه است که چند سال به خوبی برگزار شد اما در این سال‌ها توی دست‌انداز افتاده است.

درحالی که کتابخوانی از آموزش رسمی جدا نیست. تجربه نشان داده که بچه‌هایی که سواد پایه‌شان خوب باشد قدرت درک مطلب پیدا می‌کنند و ذهن‌شان آمادگی فهم مطالب علمی را پیدا خواهد کرد. بچه‌های کتابخوان قدرت درک و استدلال مسائل زندگی را خواهند داشت و در برابر پیچیدگی‌های زندگی نرمش و انعطاف و واکنش بهتری نشان می‌دهند. دانش‌آموزان کتابخوان سال‌ها بعد که به دانشگاه می‌روند اندوخته‌ای دارند که سوای از اطلاعات علمی است و شخصیت‌شان را می‌سازد. متاسفانه آموزش ‌و پرورش از پتانسیل ادبیات و نویسندگان استفاده نمی‌کند و شیوه‌ علمی آموزش همراه با تجربه را نادیده می‌گیرد.

  ‌امروز کودکان و نوجوانان بیش از هر چیزی اوقات خود را با ابزاری مانند موبایل و تبلت، بازی‌ها و اینترنت پر می‌کنند. شما با این رده سنی ارتباط زیادی دارید. برای نسل ما نشریات کودک و نوجوانی، نه فقط سرگرم‌کننده که مهم محسوب می‌شد. امروز آیا نشریات کودک و نوجوان، جایی در دنیای آنها دارند؟

همان‌طور که گفتم، مطبوعات کودک و نوجوان روزی روزگاری چراغ‌شان روشن بود. مطبوعات از ادبیات جدا نیست. هم برای نویسندگان و هم برای مخاطبان. بسیاری از نویسندگان به نوعی دست‌اندرکار مطبوعات بوده‌اند. خود من با انتشار داستان‌هایم در سروش نوجوان و کیهان بچه‌ها کارم را شروع کردم. بعدها عضو تحریریه‌ هفته‌نامه «دوچرخه» شدم.

آنجا سعی می‌کردم بهترین‌های تالیف را در نشریه بگنجانیم تا بچه‌ها را به سمت ادبیات جذب کنیم. مطالعه نشریات برای بچه‌ها می‌تواند مقدمه‌ شیرینی باشد برای ورود به مطالعه کتابخوانی. فایده‌های دیگرش را نمی‌خواهم بگویم ولی بی‌آنکه بخواهم غر بزنم احساس می‌کنم امروز ما چیزی به نام مطبوعات کودک و نوجوان نداریم. چند مجله هست که بیشتر شبیه جنگ هستند و به دلیل گرانی کاغذ و چاپ سرگردان هستند و معلوم نیست چه بازخوردی دارند. این بی‌توجهی یک طرف، جذابیت‌های دنیای مجازی هم یک طرف. البته کم‌رنگ شدن رسانه‌های چاپی مختص ما نیست و در تمام دنیا هست؛ اما چرا از واگیرهای دنیا فقط جنبه‌های بدش نصیب ما می‌شود؟ این‌ همه نهاد فرهنگی دارند از بودجه‌های نفتی استفاده می‌کنند؛ چقدرش در حد پاسخگویی به نیاز مخاطب است و چقدرش خودشان را ارضا می‌کند؟ 

  ‌بخش زیادی از نشر ادبیات کودک در ایران را آثار ترجمه تشکیل می‌دهند. اغلب والدین هم به خرید این کتاب‌ها تمایل بیشتری دارند. به نظر شما در حوزه ادبیات کودک و نوجوان، ترجمه مخاطب بیشتری دارد یا تالیف؟

 مقایسه تالیف و ترجمه اصلا مقایسه عادلانه‌ای نیست. الان بازار از کتاب‌های ترجمه اشباع شده است. این درست نیست که ادبیات تالیفی را در یک کفه‌ ترازو بگذاریم و کتاب‌های ترجمه از ده‌ها کشور جهان را در کفه‌ای دیگر. به خصوص که حالا دیگر ناشرها و مترجم‌ها باتوجه به نپرداختن حق کپی‌رایت گاهی از یک کتاب چندین نوع ترجمه ارایه می‌کنند. نمای دیگر این تصویر این است که آنها کتاب‌های جایزه گرفته را ترجمه می‌کنند و به نوعی می‌توان گفت محصول دستچین شده و از صافی گذشته را با محصول ارگانیک مقایسه می‌کنند. 

‌با این تعریف، رقابت ناعادلانه‌ای هم بین کتا‌ب‌های تالیفی و کتاب‌های ترجمه‌شده در جریان است. همین دست‌چین شدن و از صافی گذشتن.

سوی دیگر این ماجرا نقش ممیزی است. ممیزی بر کتاب‌های تالیف سنگین‌تر است تا ترجمه، چون از نویسنده ایرانی انتظار می‌رود مطابق با ارزش‌های فلان و فلان بنویسد و برخی مسائل تبدیل به تابو شده. مثلا از ماجراهایی که بوی عشق بدهد باید عبور کرد و نباید حرف زد، درحالی که یکی از جذابیت‌های معمول داستان‌های نوجوان همین جنبه از دوران رشد است. یا مسائلی که نویسنده قصدش ترویج آن نیست، ولی چه کنیم که برداشت‌ها متفاوت است. هرچند ممکن است ممیزی در آثار ترجمه هم باشد ولی مترجم کوتاه می‌آید چون اثر از شیره‌ جان خودش نیست، ولی مولف حاضر است کتابش منتشر نشود اما تن به جرح و تعدیل ندهد. همین

مساله بنیه‌ تالیف را ضعیف می‌کند. اعتماد مخاطب را از بین می‌برد و ارزشی برای کتاب‌های ایرانی قائل نمی‌شود. در یکی از برنامه‌هایی که به مدرسه‌ای رفته بودم بعضی بچه‌ها که کتابم را خوانده بودند می‌گفتند: ما فکر نمی‌کردیم نویسنده‌های ایرانی بتوانند به این خوبی بنویسند. این درست همان نگاهی است که در مورد کالای ایرانی و خارجی وجود دارد. در حالی که نویسندگی امری فردی است ولی وقتی این امر فردی در جامعه بخواهد محدود شود جلوی رشدش گرفته خواهد شد. اینجاست که می‌بینیم آثار ترجمه با اقبال بیشتری روبه‌رو می‌شوند و این مساله زنگ خطری است که سال‌هاست به صدا در آمده و متاسفانه گوش‌ها با چیزهایی انباشته شده که صدای هشدار را نمی‌شنود .

  ‌شما تجربه بازآفرینی متون کهن را نیز در کارنامه دارید: حکایت‌های سعدی، خسرو و شیرین، بیژن و منیژه و… آشنایی کودکان و نوجوانان با متون کهن چقدر اهمیت دارد؟

سرزمین ما حال خوبی ندارد. شاید این بدحالی امروز به خاطر بی‌شناختی ما از گذشته باشد. غریبگی با ریشه‌های فرهنگی و گذشته‌ای که چیزهایی از آن شنیده‌ایم ولی به درستی نشناختیمش. ما گاهی فکر می‌کنیم فقط کوروش کبیر مظهر غرور و عزت است. گاهی موزه را برای سفر به تاریخ انتخاب می‌کنیم، اما به نظرم ادبیات کهن برای یادآوری گذشته ارزش خاص‌تری دارد. ستون‌های تخت‌جمشید را می‌برند و می‌فروشند، چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند.

چون با زبان و واژه‌ها سر و کار دارند. زبانی که بر عاطفه و احساس و تفکر ما تاثیر می‌گذارد. با آثار باستانی شاید بتوان عکس یادگاری گرفت و در حافظه دوربین ثبت کرد، اما بیژن و منیژه، خسرو و شیرین، رستم و سهراب داستان‌هایی دارند که در حافظه بشری حک می‌شوند. وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند. بازنویسی این نوع از ادبیات هم کمک بزرگی به خانواده ادبیات علیه فراموشی است و هم کمک به نسلی است که در حال عبور و تاخت به سوی آینده است. 

  ‌طنز، لهجه جنوبی و جنگ… همین‌طور شخصیت‌های حیوانی و خلق دنیای فانتزی، زندگی روزمره و گاهی آسیب‌های اجتماعی و… اینها بعضی از ویژگی‌ها و عناصری است که در جهان داستان‌های‌تان می‌بینیم. در چنین جهانی، کارکرد و وظیفه ادبیات چیست؟ آیا مسوولیت و تعهد ویژه‌ای در برابر وضعیت کنونی کودکان و نوجوانان در جامعه احساس می‌کنید؟

گذاشتن وظیفه بر دوش ادبیات کار را دشوار می‌کند. بعضی‌ها می‌گویند رسالت و اصالت و از این واژه‌های عصا قورت داده. به نظرم ادبیات، ادبیات است مهم‌ترین کارکردش در مرتبه اول سرگرم کردن و در وهله‌ دوم تاثیرگذاری عاطفی بر مخاطب. این تاثیرگذاری دامنه گسترده‌ای دارد. نویسنده می‌کوشد برای بیان حرفش از ابزارها و عناصری که دراختیار دارد استفاده کند. همان‌طور که گفتم یک جور بازی است. البته نه از آن بازی‌هایی که برنده و بازنده دارند و من می‌کوشم به خوانندگان کتاب‌هایم از راه طنز، گویش جنوبی، بازی‌های فرمی و کلامی هم لذت بدهم و هم ذهنش را درگیر کنم تا به خودش، دنیایش بیشتر فکر کند. هر چه بیشتر فکر کند بیشتر می‌شناسد و هر چه بیشتر بشناسد بهتر زندگی می‌کند. نه اینکه زندگی بهتری کند، نه، بهتر زندگی می‌کند.

بچه‌ها در مسیر رشد هستند و گاه یک داستان تا آخر عمر با آنهاست و چه‌بسا مسیر زندگی‌شان را تعیین می‌کند. شاید فکر کردن به همین نکته به ظاهر ساده بزرگ‌ترین چالش نویسندگی برای کودکان و نوجوانان باشد. وقتی برای بزرگ‌ترها می‌نویسی چنین دغدغه‌ای را نداری، اما بچه‌ها… گاه پیام‌های مختلفی از بچه‌ها می‌گیرم. چند روز پیش سفری داشتم به بیرجند. یکی از دخترها سراغم آمد و گفت: «شما فرشته نجاتم هستید.» گفتم: «واقعا! چطور؟» گفت: «من مدتی افسرده بودم و به چیزهای ناجور فکر می‌کردم. اما با خواندن کتاب زیبا صدایم کن، صد و هشتاد درجه نگاهم به دنیا تغییر کرد و جان تازه‌ای گرفتم. شما فرشته نجاتم هستید.»

  ‌    از نویسنده ایرانی می‌خواهند مطابق با ارزش‌های فلان و فلان بنویسد و برخی مسائل تبدیل به تابو شده. مثلا از ماجراهایی که بوی عشق بدهد نباید حرف زد؛ درحالی که یکی از جذابیت‌های معمول داستان‌های نوجوان همین جنبه از دوران رشد است. یا مسائلی که نویسنده قصدش ترویج آن نیست، ولی چه کنیم که برداشت‌ها متفاوت است… مترجم کوتاه می‌آید چون اثر از شیره‌ جانش نیست، ولی مولف حاضر است کتابش منتشر نشود اما تن به جرح و تعدیل ندهد.

  ‌   آموزش و پرورش به دلیل ساختار سنتی و انحصارگرایانه‌ خود کتاب‌های غیردرسی و به خصوص ادبیات را ارج نمی‌نهد، چه بسا فکر می‌کنند این کتاب‌ها موجب انحراف فکری بچه‌ها می‌شوند. از همین رو کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد یا اگر باشد مقطعی و سلیقه‌ای و نمایشی است. مدارس مثل قلعه‌هایی افسانه‌ای هستند که پای نویسندگان به آن باز نمی‌شود، مگر گاهی به شکل استثنایی به همت مدیری، آموزگاری یا مسوولی که اهمیت این موضوع را درک کرده باشد.

  ‌  فقط پیکری نحیف از وجود باشکوه و شریف کانون پرورش فکری به جای مانده است. دلیلش روشن است. مدیرانی که آمدند و رفتند و نخواستند یا نتوانستند کانون را از لوث سیاست‌ بزدایند و آلوده‌اش نکنند. نیروهای خوب و مخلص را یکی‌یکی یا بیرون کردند، مثل احمدرضا احمدی، یا وقتی با گذشت زمان به بهانه بازنشستگی رفتند، جاهای خالی را با گزینه‌های مناسب پر نکردند. یک نگاه گذرا نشان می‌دهد کانون با ده، پانزده سال پیش خود هم قابل مقایسه نیست.

منبع:رورنامه اعتماد

دیدگاهتان را بنویسید