مریم اسدی مهرداد دبیری نازنین صابری

پسرها به طرف میدان ابتدای ده دویدند و زودتر ازسایر اهالی به میدان رسیدند.

آقا معلم آمد. آقا معلم آمد.

بارسیدن جیپ کهنه قدیمی آموزش و پرورش از راه، نفس ها در سینه حبس شد و سکوت همه جا را فراگرفت.

دختر ها  روی تپه مشرف به میدان ایستاده بودند که معلم جدید از ماشین پیاده شد.

نرگس خوشحال فریاد زد:اونجا رو ببینین دخترا… خانم معلم هست نه آقا معلم. این بار دخترها شروع به هیاهو و دویدن کردند. خانم معلم آمد. خانم معلم آمد. ما هم می ریم مدرسه.

معصومه خزاعی

_ این یکی عکس رو یادته؟!

-چطور میشه فراموش کنم!؟ عمه زینت ! وای خدای من!

_ چکار کردیم اون روز!

_بگو چکار نکردیم! چه اتیشی سوزندیم!

_ رفته بودیم توی صندوقخونه خاله بازی کنیم که یهویی سررسید ،دید لباس عروسیش تن سروره و داره اداشو در میاره.

_وای یادمه! ما که فرار کردیم اما طفلکی سرور گوشه صندوقخونه گیر افتاد. این عکسم موقع فرار همون عکاسی گرفت که اورده بودنش روز عروسی عمه ازش عکس بگیرن.

اره نزدیک بود بخوریم به دوربینش اونم بشکونیم

چه روزی بود اون روز! عروسی عمه زینت نزدیک بود بهم بخوره! همه از دستمون کلافه شده بودن!

رویا روبند

بال هایی به وسعت جانشان

بال هایی که توانستند آسمان را به زمین وصل کنند.

پر از شادی، به دور از هیچ قضاوتی … فقط در چشمانشان پرواز می بینم و شوق ِ پریدن.

چقدر چشم نوازست و دلنواز!

ملیحه نامنی

شادی برگشته
شادی
واااای شادی
شادی برگشته
ای خداااا
بریم سر راهش
اول آبادی

علی اکبر ترابیان

فرشتگانی که به شوق پروانه های رنگارنگ سر از پا نمی‌شناسند و خنده هایشان رنگ می پاشد و جان می شود  به دیوارهای کاهگلی باغ. مستانه پرواز میکنند و آواز کودکانه سر می‌دهند فارغ از هیاهوی دیگران

سارا قهرمانی

لبخند بال گشود ،نه لبخند دوید در کوچه های سنگلاخی روستا.

لبخند دوید پای به پای دخترکانی که لباسهای رنگی پوشیده بودند تا از پی صدای شاد رودخانه ده شادی را بفهمند . لبخند پا به پای دختران روستایی در کوچه های ده می دوید و خسته نمی شد شاید می خواست خبر تولدی دیگر را به گوش اهل آبادی برساند .

شهین پوستچی خراسانی

شماره13:

-خدای من، بچه ها بریم. زودتر… بدون ما که صفا نداره. دخترا اول،  تاب و چرخ فلک  که عمو اصغر قرار بود ازشهر بیاره  رو نگاه کنیم. بعدشم مرضیه که ازهمه بزرگتره سواربشه و عطیه و زهرا و مریم، خودمم آخری باشم ازهمه تون بیشتر میخوام تاب بخورم .

-اینجا رو نیگا کنین، چه تاب خوشرنگی، مرضیه خوبه؟ از اون تاب که با طناب به درخت می بستیم بهتره ؟

– معلومه …. تا آسمونا میرم وبرمیگردم . …. بیشتر…بیشتر .

معصومه یسبی

می روم تا به شوق پر بزنم
در کوچه باغهای سبز خیال
می روم تا تبر به دنیا بزنم
فارغ از شر و شور و قیل و قال
نیتم را چه صریح میگویم
تومشو رنجور یا پریشان حال
این تبر به، که فردایی دگر
پدری با داس و دختری بی بال

محسن صادقی نیا

رنگین کمان وام دار جامه هاشان و چه چه هزار در صدای خندهاشان گم

بی شباهت نیست صدای قدمهاشان با خروش رود.

تالوتالوهای نور از برق شادی چشمانشان معنی می گیرد.

به تماشای شهرفرنگ می روند یا که شهر فرنگ به سجده ی پاهاشان

سیده مرضیه جلالی

دیدگاهتان را بنویسید