یوسفی فریده ذوالفقاری مسلم انصاریان

عکس نوشت 57

خنده بلندی سر داد و بعد ساکت شد و یواشکی شروع به زیر و رو کردن کیسه های گل گلاب کرد. الاغ کنار کیسه ها ایستاده بود و انگار که چپ چپ نگاهش می کرد.

پیرمرد دوباره خندید و به الاغ گفت: چیه! باباجان چپ چپ نگاه می کنی خوب اگه دندون مصنوعی های تو هم می افتاد لای گل های گلاب ازش نمی گذشتی. کی از دندون مصنوعی که بوی گلاب گرفته بدش میاد ها !؟ روتو بکن اون ور تا مش یدالله نیومده باید دندونامو پیدا کنم. چکار کنم همه ش تو دهنم لق می زنه خوب!

ولی تا الان چی بوی گلاب مشتی گرفته ها.. !

شهین پوستچی خراسانی

خنده هایت کنار دیوار گلی عطر معصومانه دارد

خنده هایت یادآور زندگی ست

بعد از فصل کاروزحمت

چهره خسته ات چون گل محمدی ست

الف. یوسفی

گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است

اما چه سود، حاصل گل‌های پرپر است!

شرم از نگاه بلبل بی‌دل نمی‌کنید

کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است؟!

مسلم انصاریان

بگذار دیوانگی باشد

تاختن به جان گل های نوشکفته

به باغ بهشت

می خندم و می رقصم بر سر خرمن کوبان گل

عرق همه ی گل ها را در می آورم

 تا عطرت

کمی ذره ای از عطرت را

 هدیه کنم به بهشتیان نبویده تو را

فریده ذوالفقاری

آهای!!.. اهالی اَدبستان احساس و شعار و شعر!! شمایانی که قلبتان با دیدن آیینه شکسته ای ترک میخورد؛ خیلی آبرومندانه و زیر جُلَکی! من را که با دو چشم معصوم و سرمه کشیده آن گوشه ایستادم و دارم نفس تازه میکنم را؛ ندیده گرفته اید.

اینهمه گُل را کشیدم و آوردم اینجا؛ زهی خیال عبث که تشویقم کنید یا لااقل دستی به سر و گوشم بکشید.

سهم من دراین عکس را چرا!! ندیدید؟

یکی؛… به من؛… بگوید…؛ چرآآآآآ!

“از کتاب خاطرات یک الاغ سیاهِ شاکی ! که با صاحب پیر بی دندانش بار گُل می برد از قمصر به کاشان”

زهره شوریده دل ۱۴۰۰

دیدگاهتان را بنویسید