سمانه حسینی مرضیه جلالی راشین قشقایی مسلم انصاریان زهره شوریده دل

عکس نوشت 58

خورشید روشن امید

از پشت پنجره ی فردا

دوباره طلوع خواهد کرد

وقتی که جور بر تن رویا, حصار کرد

امید و آرزو عزم ترک این دیار کرد

امید بر طفل گهواره ای بسته بود پیر

خورشید اندرون خزان را  بهار کرد

مسلم انصاریان

اردیبشت 1400

پنجره‌ای که یادشان رفته بود بسازندش، تو چه خوب کشیدی!

ببین آن پشتش خورشیدی هست که هیچ وقت طلوع کردن یادش نمی‌رود.

سمانه حسینی

دیوار شده پنجره ات

 خورشید میکشی و من آن طرف دیوار در انتظار پنجره ای میمانم.

سیده مرضیه جلالی

پریشانی ام را دید،

برایم پنجره ای کشید،

منتظرم باش ،طلوع خواهم کرد.

راشین قشقایی

مادر، کجایی! صبح شده! منتظرم تا بیایی و گیسوانم را با سرانگشت لبخندت شانه کنی.

زهره شوریده دل ۱۴۰۰

بیا تو بچه سرما می خوری. یتیم خونه دوا دکتر درست حسابی نداره جونم.

نوچ، نمی یام، سرما نمی خورم. ببین خورشید در اومده. بابایی امروز میاد دنبالم.

از کجا می دونی؟ هوا که هنوز ابری هست. تو این هوا هیچ ماهیگیری به رود نمی زنه.

چرا میاد. خودم براش خورشید کشیدم. نیگا، این پنجره اتاقکشونه، نور خورشید بزنه تو چشمش، بیدار می شه. میاد دنبالم.

خوب بیاد زنگ می زنه. چلچل زبون.

نه می خوام ببینه پشت پنجره نشستم منتظرش،

وقتی اومد باید براش دست تکون بدم تا من بشناسه.

اون تو رو می شناسه. زبون نریز بیا تو.

نمی شناسه. آخه از چهار سال پیش من خیلی بزرگتر شدم.

بهت قول می دم اگه بیاد، خودم تو رو بدم بهش که برید خونتون. بیا تو سرما می خوری پدر صلواتی.

معصومه خزاعی

دیدگاهتان را بنویسید