عصر سمر با ساعدی

نقد داستان صداخونه در کارگاه داستان نویسی سمر

در یکی دیگر از شنبه های بعد از ظهرهای تابستان 97 درست 3 شهریور غلامحسین ساعدی با نقد داستان صداخونه میهمان داستان نویسان انجمن سمر بود . درنشستی دیگر نویسندگان انجمن با همراهی و هدایت استاد خود جناب آقای دکتر ترابیان به طور مفصل بررسی تکنیکی و هنری داستان صداخونه از مجموعه داستانی آشفته حالان بیداربخت پرداختند و حتی این داستان از جنبه های روان شناسی و اجتماعی و ادبی (رئالیسم جادویی ) نیز مورد بررسی قرار گرفت که در ادامه گزارشی از این نشست در  قالب مقاله زیر به حضورتان تقدیم میگردد :

خلاصه داستان:

سربازی درسربازخانه به دلیل مشکل جسمانی که دارد نمی تواند مطابق دستور فرمانده رفتار کند و تمرین های سربازی را انجام دهد و به شدت مورد توبیخ قرارمی گیرد و به انفرادی منتقل می شود. در انفرادی در حضور فرمانده پرده از رازی برمی دارد که آشکار می کند دلیل رفتارهای عجیب او چیست!

نقد داستان :

داستان لفظ و ادبیات نظامی را با خود به همراه دارد که صداها تبدیل به استعاره می شود . سرباز فردی است که مرتب تنبیه می شود و نمی تواند دستش را بالا بیاورد . آن هم به خاطر زخمی که زیر بغلش دارد . ماجرای سربازی که نمی تواند با بقیه هماهنگ شود. در ابتدا ما ظاهر را می بینیم و درد اصلی آشکار نمی شود. اما با کاویدن درون مایه مشخص می شود که باید نوع استعاری این زخم را تشخیص داد. سربازی که خنگ بود و کل پادگان از دست او به ستوه آمده بودند، راهکار پیروزی و تاکتیک را ارائه می دهد. وقتی خود شخص دل به خواه بخواهد، می تواند پیروز شود. اگر به عمق یک مشکل بپردازیم می توانیم راهکار پیروزی را در عمق همان مشکل بیابیم. ( این یکی از پیام های داستان است. )
سرباز در داستان تبدیل به یک فرد روانی می شود. او را می خواستند به کسی تبدیل کنند که قدم در جابزند. اما نتوانست این کار را بکند. بنابرین او را تنبیه می کنند و پشت دسته ی موزیک می گذراند که فقط همان جا درجابزند که این درجا زدن اوج داستان است :
«فرمانده ی بزرگ می گوید: عوض چهارقدم، پنج قدم برمیداره، اما پا نمی ده، پانمی گیره، نمیتونه، قادر نیس، باید کاریش کرد، قدم آهسته بره، امشب نگهبانی می ایسته و حالش جا میاد. اماحالا سرکار فرمانده دسته، ببرش پشت موزیک، بندازش پشت موزیک. صدای موزیک که از اول صبح تا آن دقیقه مدام و یکنواخت می غرید مرا بلعید. چند ردیف شیپورچی و طبال و مردی که تند تند دستهایش را تکان می دهد …  »
تمام تصاویر اکسپرسیونیستی و تکراری داستان وجود دارد. بررسی این داستان در این جلسه بر اساس رئالیسم جادویی صورت گرفت. ساعدی در روزگاری این داستان را نوشته که به رئالسیم جادویی زیاد توجه نمی شد. اهمیت رئالیسم جادویی در اثر حاضر بیشتر در خور توجه قرار گرفته است. حالتها و نمادها و خیالهای روانی در این داستان توسط ساعدی خوب درآورده شده است. فضا را با صدا و تکرار طوری در می آورد که فشار روانی به شدت القا میشود. مثلا ً جایی که زخم دهان باز می کند حاصل روانی شدن سرباز است :
« جواب می دهم : « چیزی نشده جناب سروان ، اینجا راکه می بینی زخم بزرگ و گودی هس و تویش حفره ی بسیار بزرگی است، نگاه کن. » و شروع می کنم به بیرون کشیدن، از داخل زخم فتیله را بیرون می کشم و بیرون می کشم و بیرون می کشم. یک متر، دومتر، سه متر، شش متر، هشت متر، آره ، هشت متر فتیله را از توی زخم بیرون می کشم . »
صحنه جنگ هم خیالی ست و در آخر خود سرباز بیرق می شود. می گوید حتی اگر من مرده باشم پرچم را ازداخل زخم بیرون می آورم. اغراق ها و پرچم ها و زخم ها تبدیل به نماد شده و زیاد هستند. در انتهای داستان انسانها تبدیل به ابزارهای بی ارزش می شوند در غرش شیپورها، آدم ها له و نابود می شوند. نقطه گریزها در داستان با فصل زدن نشان داده می شود. به هم ریختگی تصاویر به آن صورت نداریم. اما به هم ریختگی خیالی وجود دارد. صداها بیشتر از تصاویر هستند اما تصاویر در جایی با خیال قاطی می شود : شنزار، پادگان، جنگ. فضای استعاری داستان، فضای جامعه ای است که می خواهد به جایی برسد اما آدمها را نادیده می گیرد، یک فضای دیکتاتوری .

نقدهایی که پیش تر بر داستان صداخونه صورت پذیرفته است بیشتر آن را از جنبه ی رئال بررسی  کرده اند و در هیچ جایی از جنبه ی رئالیسم جادویی بررسی نشده است در حالی که این داستان تمام فاکتورهای یک داستان رئالیسم جادویی را داراست. ساعدی از زمان خود بسیار جلوتر بوده است و داستانهایی به سبک رئالیسم جادویی می نوشته است. رئالیسم جادویی ادامه ی انتقادهای اجتماعی است. ساعدی با بالا آوردن پرچم برای پیروزی مخالف است. سرباز در جایی می گوید : بعداز کشته شدن همه، من میتوانم روز جنگ پرچم را از داخل حفره بیرون بیاورم و خودم را در داخل مرده ها جا می دهم. اما در اینجا ما نمی دانیم که جنگ شده است یا نه ؟ اگر جنگ شده است فرمانده می گوید آن لکه چیست روی پرچم که همین امر، این مورد را نامشخص و ناپیدا می کند .
اعتراض ساعدی به جنگ است . پرچم از حفره ای بیرون می آید که درون آن زخم است جنگ به معنی امروزی به شکل مدرن آن در داستان اتفاق می افتد . نظام جمع ، قدم آهسته از نشانه های امروز است ( تقابل سنت و مدرنیته ) و همین امر هم درون مایه داستان را نشان می دهد : اعتراض به جنگ .
وقتی داستان را می خوانی صداها در گوش آدم می ماند و جایی بین تصاویر و صداها گم می شوی. انگار که خود ساعدی فرمانده است .
« قدم آهسته بشمار، هت، بشمار هو، بشمارهه، بشمارها، بشمارهت، بشمارهو، بشمارهار. بشمارهه ، …. بشمارهت. قدم آهسته می شمارم هه، می شمارم ها ، می شمارم هت، می شمارم هو، می شمارم ها. فرمانده راضی نمی شو و داد می زند : « گم شو برو تو صف. »
مسخرگی آنقدر تکرار می شود و به آدم تهوع دست می دهد. انگار که جامعه ساعدی پادگان است. دست برای تولید است اما فرمانده پاها را چسبیده است. فرمانده فقط هماهنگی را می بیند و بقیه امور را نمی بیند و توجهی به جزئیات ندارد ( حالا به هر صورتی ).
این داستان ادامه ی داستان پادگان خاکستری است.  در زندان هم که زخم خودش را نشان می دهد. بازهم فرمانده ی کوچک می گوید خودت را تنبیه کن. این داستان یکی از شاهکارهای ادبی انتقادی ایران در نوع خود به شمار می رود. از نظر رومایه به وضع اجتماعی، روانشناسی، هماهنگ بودن و ناهماهنگ بودن و از زخم خیلی خوب استفاده شده است.
زخم های پنهان (زخم زیر بغل ) زخمی است که به درون رگ و ریشه ها بسیار نزدیک است. روی صداها، دست و پاها خیلی خوب کار شده است. نظم ساختگی که نظام مینی تالیستی درست می کند و آن نظام هم بلاهای زیادی را به سر آدمها می آورد .
نامه بعد عاطفی سرباز است. انگار تکه ای از خودش است. بعد عاطفی که در این خشونت مینی تالیستی این سرباز در آن گرفتار است. در داستان صداخونه شیپورها سرباز را می بلعند و بیشتر در درون پادگان اتفاق می افتد، درست بر خلاف داستان پادگان خاکستری. دو داستان صداخونه و پادگان خاکستری بسیار شبیه هم هستند .
آستانه و شروع خوب، حرکت  از حس به فراحس، تصاویر اغراق آمیز تکرارشده مثل تصویر راه رفتن در بیابان و تصویر زندانی شدن سرباز در اتاق بازداشت و تصویر زخم، نماد سازی و معنی سازی و اسطوره سازی ( سرباز )، باورپذیری ( صحنه ی پادگان )، انفجار تصویرهای ذهنی (صحنه ی شنزار ، شرح ماجری زخم )، اغراقهایی که اختیاری نیست : شرح ماجرای زخم و یاگیر افتادن در دسته ی موزیک. اعتراض نهفته ای که در درون داستان وجود دارد و بی زمانی و بی مکانی داستان و ترکیب بی نظیر واقعیت و فرا واقعیت همه از ویژگی های داستان صداخونه هستند که آن را در دسته ی داستانهای رئالسیم جادویی قرار می دهد و از آن یک شاهکار ادبیات فارسی ساخته است .
نوشته و گرد آوری : شهین پوستچی خراسانی

دیدگاهتان را بنویسید