« تغییر می کنیم، پس هستیم » شیرین جانم این دومین نامه ای است که برایت می نویسم می دانم این روزها سالروز آغاز آشنایی من و تو در حضور او است آن هم در این فصل بهار که درختان، شوق گرم زمین را دریافت می کنند این روزها باران ،بوی اورا می دهد و…
تمرین درسی آفرینش داستانی، دوره آشنایی با مدرنیسم استاد ترابیان دوچرخه گربه ای می شوم که سبیل هایش را قیچی کرده باشند، پا بزن، پا بزن، تو میتونی، پشت سرم را که نگاه کردم بابا نبود، خوردم زمین، دوچرخه یک طرف می افتد داخل مغازه اصغر آقا و من یک طرف با دهانی پر از…
داستان " یک چیز مهم کم شده است " مهدی نوروزی کم شده است. زار زار گریه می کند که چرا کم شده است؟ چرا یک چیز مهم از تیر چوبی کم شده است؟ کی بر می گردد؟ روز اول، بعد از شنیدن مرگ شهربانوی شانزده ساله، زاری اش ایوان را پر کرده بود. گفتم:…
ضرب المثل: ای عجب میش دل بسته به گرگ داستان "پایان ظفر" از سیده هدی قاسمیان سرد است. پاهایت هم، جان راه رفتن ندارند. روی زمین کشیده میشوند. خب قلم میشدند و سیزده سال پیش، تو را نمیآوردند به غلامی! چشمهایت با ناامیدی انگار، دارند دنبال عشقِ اول و آخرت میگردند. نگاهت سرد است. اما…