داستان “پیله ” فریده سادات سلامت به همراه نقد داستان

داستان کوتاه " پیله " غروب آفتاب کمی محوطه‌ ی خوابگاه را روشن نگه داشته ولی داخل اتاق تاریک بود ، از طبقه ی بالا نگاهی به علی که روی تخت پایینی دراز کشیده بود انداختم ، نور گوشی اش خاموش شده پس خوابش برده بود ، با احتیاط از نردبان فلزی تخت پایین آمدم…

0 دیدگاه

پایان محتوا

صفحات بیشتری برای بارگیری وجود ندارد