داستان کوتاه ” پیله “

غروب آفتاب کمی محوطه‌ ی خوابگاه را روشن نگه داشته ولی داخل اتاق تاریک بود ، از طبقه ی بالا نگاهی به علی که روی تخت پایینی دراز کشیده بود انداختم ، نور گوشی اش خاموش شده پس خوابش برده بود ، با احتیاط از نردبان فلزی تخت پایین آمدم ، با پا انبوه زباله های تر و خشک ریخته در کف اتاق را کنار زدم ، چشمانم کم و بیش به تاریکی عادت کرده بود ، خودم را به کلید برق رساندم ، با روشن شدن اتاق دوباره نگاهی به علی انداختم ، نفس های شمرده و مرتبش عضلات سینه ورزیده اش را آرام بالا و پایین می‌کرد و صورت گندمی ، بینی کشیده و ابروهای پرپشتش بنظرم از همیشه مردانه تر می آمد .
دستی به شلوارکم کشیدم و آینه ی صورتی کوچکم را از روی جیب لمس کردم ، ماتیک قرمزی که ظهر از ایستگاه مترو خریده بودم هنوز داخل نایلون سیاه و بدقواره ای گوشه‌ ی کوله پشتی ام پنهان بود ، از نردبان لق بالا رفتم و خدا خدا میکردم که علی با صدای قیژ قیژ آن بیدار نشده باشد ، اواخر شهریور بود و هنوز باقی بچه های اتاق بازنگشته بودند .

پرده ی پوسیده ی گلدار بالای تخت را کشیدم ، ماتیک را بیرون آوردم و روی لب های خشکم مالیدم ، به صورت رنگ پریده وغریب داخل آینه زل زده بودم که در اتاق با شدت باز شد ، گوشه ی تخت جمع شدم .

_ علی خوابی ؟! امشب ایران بازی داره گوساله !  قراره با بچه ها تو راهرو جمع بشیم

_ اه ، نکن سپهر تازه چشمام گرم شده بود

_ به درک پاشو ببینم، ال سی دی نگهبانی رو جدا کردیم ، بیا تو راهرو وصلش کن

_ لا اله الا الله‌ ، پس کی از شر تو خلاص میشم من ؟

_ هیچوقت ، زود بیا الان سروکلهء بچه ها پیدا میشه ، فقط اون اِوا خواهرِ شل و ول رو نندازی دنبال خودت بیاریا

_ هیس ، ساکت شو بیدار میشه میشنوه

_ خیله خب بابابزرگ ، حالا هی سنگش رو به سینه بزن ، ببین کی گفتم یه ریگی به کفش این خسروی مارمولک هست !

جمع تر شدم ، با پشت دست محکم به لب هایم کشیدم و بعد با صدای جیغ و هورای بچه ها به خودم آمدم ، تمام مدت به سقف نم زده و عنکبوتی که تند تند گوشه ی آن تار میتنید خیره شده بودم و زمان و مکان از دستم در‌ رفته بود ؛
پرده را کنار زدم ، سپهر دست به سینه کنار در اتاق ایستاده ته ريشش از همیشه بلند تر بود و با لبخندی کج نگاهم می کرد ، دستپاچه دوباره دستی به لب هایم کشیدم ، خندید :

_ چته ؟ نترس ! من که میدونم چه مرگته بچه !
_ چی میگی سپهر ؟ عَ علی کو ؟
_ اَه همش علی علی علی ! یکم با من راه بیا کرّه خر تا به علی جونت نگم کی هستی !

مثل همیشه خفه خون گرفتم ، لال شدم ، عقب عقب از درِ اتاق بیرون رفت و چشمک معنادارش با آن بوسی که برایم فرستاد تیر خلاصی بود که مستقیم به روحم خورد ؛

روی تخت دراز کشیدم ، شب پره کوچکی به تارعنکبوت گیر افتاده و بال بال میزد عنکبوت اما گوشه ی تار بی حرکت ایستاده بود صدای سپهر در جمجمه ام میپیچید : کی هستی !

اولین بار که دامن خواهرم را پوشیدم مادرم نیشگونی از لپش اش گرفت و خانجون خدا به دوری گفت !
و فردایش برایم شلوار چریکی شش جیب خرید ، وقتی سرخاب خاله را به گونه ام زدم سیلی حاج بابا تا چند روز صورت سفیدم را سرخ نگه داشت .
گفتند درس بخوان ؛ مهندس شو شاید مرد شدی !
مرد ! چه واژه غریبی برای من که از خودم بیزار بودم ولی از باقی هم جنس هایم نه !

حالم از اسمم بهم می خورد ، از قلبی که با دیدن علی و حمایت های بی غرض اش ، محکم تر میکوبید از بدنی که برای من نبود ؛
گاهی دلم میخواست با چاقویی کالبد اشتباهی را بشکافم و خود واقعی ام را به دنیا نشان بدهم ، یا حتی پنجره آخرین طبقه ی خوابگاه را باز کنم ، بپرم و مثل پروانه ای رها از عالم و آدم دور شوم .

دکتر میگفت گاف خلقت دامن مرا گرفته است ، یک جا به جایی اشتباه در روح و جسم ولی مادرم استغفرالله گویان معتقد بود :
این دکترهای جوان هیچی بارشان نیست و همگی از دم با سهمیه مدرک گرفته اند !
خانجون الم شنگه ای به پا کرده بود که وامصیبتاه تک پسر حاجی را چه به این حرف ها ؟ مردم چه می گویند ؟ که حاضر بود با دستان خودش چالم کند ولی با آن عمل کذایی لکه ی ننگی بر دامن خاندان نیاندازم .

اشکی از چشم راستم برای بالشت نخ نمای آبی افتاد  ؛

شب پره از تقلا افتاده زنده بود ولی بال نمیزد ، عنکبوت آرام آرام به طعمه اش نزدیک میشد ، اسم سپهر صفحه ی گوشی ام را خاموش و روشن میکرد .

فریده سادات سلامت _ آذر ۱۴۰۱

حاشیه

نقد داستان “پیله ” فریده سادات سلامت – علیرضا جمشیدی

یادداشتی بر داستان پیله، از فریده سلامت داستان روایتی است در یک موقعیت خوابگاهی از پسر دانشجویی بنام فرهاد که تمایل به داشتن جنسیت دخترانه دارد، و با توجه به تجویز دکتر برای عمل جراحی شاید جزو دو جنسیتی ها هم محسوب شود،

فرهاد که راوی داستان است در برخورد با دوست پسرش سپهر که قصد سوء استفاده از او را دارد به بیان احوال و احساسات و تضاد های اندوهبار زندگی اش می پردازد. که روایت در توصیف این تضادهای بیرونی و تردیدهای درونی شخصیت اصلی موفق است.

داستان با فضا سازی یک خوابگاه دانشجویی شاید دو نفره و شاید چند نفره آغاز می شود، علی دوست هم خوابگاهی راوی است از او چیز زیادی نمی دانیم، فقط می دانیم که پسری است شاید بچه مثبت، البته بالا و پایین رفتن سینه مردانه اش در هنگام خواب او را پسری داش مشتی و حمایتگر برای فرهاد نشان می دهد، علت علاقه راوی به علی تا آخر مبهم می ماند، و از علی فقط این را می دانیم که هوای دوست خود فرهاد را دارد و با گفتن ذکر لا اله الا الله بچه مذهبی هم هست اما این کافی نیست برای علت هم خوابگاه شدن علی و فرهاد، نقش علی می بایست مورد پردازش بیشتری قرار گیرد.

استفاده از آینه صورتی رنگ، توسط فرهاد برای نشان دادن حس دخترانه اش و اینکه صورت و مدل موی خود را در آینه وارسی کند کافی است، و وجود ماتیک و استفاده از آن در چنین موقعیتی کمی دور از باور به نظر می آید.

شخصیت سپهر بخوبی ترسیم شده است، پسری شاید ریاکار با آن ته ریش، سوء استفاده گر، اما علت دوستی او با فرهاد مشخص نیست  و اسم او بعنوان سپهر چرا در حافظه گوشی فرهاد قرار گرفته است، این دوستی فرهاد و سپهر تا چه حد عمیق یا سطحی، و شکننده و یا پایدار است؟؟

بازگشت های فرهاد به دوران کودکی و پوشیدن دامن دخترانه  خیلی خوب و منطقی روایت شده و خواننده را با داستان همراه می کند، تقابل سنت و مدرن بخوبی در داستان نشان داده می شود، خانواده سنتی فرهاد و مخالفت با نظریه دکتر و از طرفی، آرزوی مهندسی برای فرهاد و تحصیل در یک دانشگاه این تقابل را تا حد خوبی نشان می دهد.

همذات پنداری فرهاد با شب پره ای که داخل تار عنکبوت گیر افتاده است بطرز بسیار خلاقانه و شگفت انگیزی، احساس درماندگی او را به خواننده منتقل می کند. همچنین تصویرهایی از میل به خودکشی نیز در ادامه، این نشان دادن درماندگی را بارزتر می کند.

در خاتمه باید بگویم شاهد داستان یکدست و روانی روبرو بوده ام، داستانی که اگر  شخصیت پردازی ناکافی علی را نادیده بگیریم باید گفت همه چیز در جای خود قرار گرفته اند و خط منطقی و نسبتا باورمندی را دنبال می کند.

در خاتمه به جسارت نویسنده در طرح مشکلات دو جنسیتی ها باید تبریک گفت، چرا که معمولا اینگونه سوژه ها همواره به عنوان تابوی اجتماعی در جوامع سنتی مطرح بوده، گرچه اخیرا با رشد ارتباطات و و توسعه فضای مجازی، زمینه برای طرح اینگونه مشکلات پنهان جامعه ایجاد شده است.

با احترام، علیرضا جمشیدی،
14 آذر ماه 1401

حاشیه

نقد داستان “پیله ” فریده سادات سلامت – رضا خوشه بست

یادداشتی بر داستان کوتاه “پیله”
نوشته: فریده سلامت

نویسنده گرامی، روایت شما رو چندین بار خوندم و شنیدم. آفرین بر قلم شما و سپاس که روایت داستانی تان را به اشتراک گذاشتید تا بخوانیم و لذت ببریم و بیاموزیم.

• خالصه:
تک پسری به نام فرهاد که در خوابگاه پسران زندگی می کند و دچار اختلال هویت جنسی شده و تمایل به تغییر جنسیت دارد اما با تجاوز کلامی دوستان و تهدید خانواده روبه روست.

• زاویه دید و شخصیت ها:
داستان با زاویه دید اول شخص روایت می شود. شخصیت اصلی داستان فرهاد، تک پسر حاج بابا و خانجون است. شخصیت های فرعی و یاری رسان داستان، همکلاسی های فرهاد است. علی که رابطهای دوستانه با فرهاد دارد و همین صداقت علی سبب دلبستگی فرهاد به علی شده است. اما سپهر که رابطه ای ظاهری با فرهاد دارد و هیچ علاقه ای بین آن دو نیست. حاج بابا و خانجون که پدر و مادر فرهاد هستند.

• زمان و مکان:
یک خوابگاه پسرانه مکان بروز حوادث داستانی است. زمان تقویمی داستان با توجه به توصیفاتی که در استانه داستان ارائه شده عصر یک روز پاییزی است.

• آستانه داستان
داستان شروع مناسبی با موضوع و درونمایه داستان دارد. غروب آفتاب و تاریکی خوابگاه سیر داستانی را جذاب و مخاطب در حال و هوای داستان قرار می گیرد و مشتاق خواندن ادامه داستان می شود.

• فضاسازی داستان
به کمک توصیفات نمایشی، رفتارهای دخترانه فرهاد، رفاقت علی، رذالت سپهر، تعصبی بودن پدر و مادر راوی اتمسفر و فضای جذابی در داستان ایجاد شده است.

• سبک داستان:
نشانه ها و مولفه هایی که در داستان وجود دارد، سبک نوشتار را متمایل به مدرنیسم کرده است:

1 .المکانی و الزمانی داستان : داستان مقید به یک مکان یا زمان خاصی نیست و می تواند در همه مکان ها و زمان ها حادث شود.

2 .پیوند موقعیت بیرون با ذهنیت : بین موقعیت بیرونی قهرمان) دوستان و خانواده و جامعه( با موقعیت درونی و ذهنی راوی پیوند زیبایی برقرار شده است.

3 .تنهایی و گمگشتگی درونی انسان : تهدیدات کلامی و غیر کلامی نیز یکی از نمونه های بارز مشکلاتی است که افراد ترنس در رویارویی با اجتماع به همراه دارند. از جمله این مشکلات می توان به متلک ها، جمالت ناپسند اشاره کرد. البته در مواقعی نیز پیش آمده است که خانواده ای با فرزند خود یک چنین کاری کند و نتواند او را به عنوان یک انسان بپذیرد.

4 .تفرد ذهنی: راوی آنطور که دلش می خواهد می بیند.

5 .وجود نگاه در داستان به جای وجود قهرمان : هدف راوی در این داستان ارائه و انتقال نگاه انسانهایی که دچار مالل جنسیتی هستندبه مخاطب می باشد.

6 .تکثیر صدا: در این داستان ما صدای تک تک شخصیت ها را می شنویم. صدای راوی که می خواهد از پیله زندگی رهایی پیدا کند. صدای علی که یک انسان نوع دوست است. صدای سپهر که انسانی خودخواه و عیاش است. صدای پدر و مادر فرهاد که انسانهایی سنتی و متعصب هستند.

• نمادپردازی
در خوانش داستان صدای واژه هایی در ذهن مخاطب می پیچد که می توان با تعمق در لایه های معنایی و درونی این واژه ها به کشف برداشت هایی جدید از داستان پست پیدا کرد.
1 .غروب آفتاب
2 .تاریکی اتاق
3 .عنکبوت
4 .شب پره
5 .نردبان لق خوابگاه
6 .زباله های تر و خشک کف خوابگاه
7 .آینه
8 .سرخاب و ماتیک

• چند پیشنهاد
1 .در انتخاب اسم اگر دقت کنیم که اسامی ما جانبدارانه نباشد فضای مدرنیستی روایت بیشتر می شود. سپهر نام قشنگی است یک عنوان عام است. اما علی یک عنوان خاص و مذهبی است گرایش نویسنده به مذهب را نمایان می کند.
2 .رعایت پل و ترانزیشین بین صحنه ها: در صحنهای که راوی چشم به تار عنکبوت دوخته، روایت چگونه و با په پلی فلش بک می خورد به خاطرات دوران کودکی که دامن می پوشیده و ….

رضاخوشه بست
13 آذر 1401حاشیه

نقد داستان “پیله ” فریده سادات سلامت – رویا روبند

نقدی بر داستان پیله از خانم سلامت

سبک داستان رئال طرح پسری ترنس در خوابگاه دچار مشکل شده چون هم خوابگاهیش سپهر متوجه تضاد جنسیتی اون شده است. در این داستان از شخصیت پردازی به خوبی استفاده و ما با دیالوگ ها و فلاش بک ها با شخصیتهای داستان آشنا میشویم البته تصویرسازی اول خوابگاه بیشتر برای من خوابگاه زندان را تداعی کرد اما با فلاش بک خرید رژلب در مترو و کلمه مهندس متوجه شدم خوابگاه دانشگاه باید باشد به گفته آقای نوروزی جدال ها کامل بودند اما ماجرا در داستان کم رنگ بود یا شکل نگرفته بود استعاره عنکبوت رو من دوست داشتم و جمله شپ پره زنده بود اما از تقلا افتاده بود جالب بود به امید موفقیت برای نویسنده عزیز

روبند

دیدگاهتان را بنویسید