سعیده شیروانی دوست مسلم انصاریان راشین قشقایی

عکس نوشت 64

مادرم هر روز نور را از پنجره ی روشن صبح به دلم می ریزد

مادرم با لبخند

می زداید ز دلم دلهره را

هر چه خوبی که  محیط است مرا, مادرم واسطه است

مادرم خورشید است

مادرم مهتاب است

مادرم روشنی است

مادرم نور امید

مادرم چشمه ی الطاف خداست

مسلم انصاریان

اردیبهشت 1400

میدونی واسه رسیدن به پیروزی چند تا زن رخت شور شدن؟

چند تا زن کلفت شدن، چند تا زن بدبخت شدن

مرده شور این کلمه رو ببره

آمنه جهان دوست

یک شبی سارقی زد به خانه ای دستبرد

قاب عکس روی گنجه را چون دید

یاد پینه های دست مادرش افتاد 

 چشم از مال دیگران پوشید

جز لباسشویی که با خود برد

مسلم انصاریان

– الو ممد، کجایی؟

– کجام ! جای همیشگی، ته استقلال، دو ساعته منتظر مسافرم.

– مسافرو ول کن بیا سر پیروزی، یارو زده ماشین لباسشویی پیدا کرده، شماره تلفنم داده.

– بیخیال داداش سر کاریه، از این دوربین مخفیاس حتمی فیلمشونه!

– تا الان رسیده بودی آ.

– نه داداش چهارراه جمهوری رو چال چال کردن، ورود ممنوعه، تا برسم اونجا خیلی راهه.

راشین قشقایی

بهار1400

مادرم، لحظه لحظه زندگیت را به من هدیه کردی. آرمان هایت را در وجود من خلاصه نمودی. آغوشت را گشودی تا در آن جایگاه امن، بال و پر دربیاورم و برای پرواز آماده شوم. من در آن حال، جداشدن پرهای تو را از تن خسته‌ات یکی یکی نظاره‌گر بودم و امروز شادمانم که چشمانت، عاشقانه پرواز انسانیت را در پرواز فرزندت مشاهده می‌کند.

سعیده شیروانی

دیدگاهتان را بنویسید