«حاملگی » شیرین به زن و مردی نگاه می کرد که روبه رویش، کنار دیوار ایستاده بودند زن با موهای قهوه ای آشفته با عصبانیت فریاد می زد و مرد فقط گوش می داد و سرش را گاه به گاه تکان می داد، زن با مژه های سیاه ریمل زده پلک می زد و مرد…
«اژدها » همین صبحی حدود ساعت ده، رای دادگاه را از کافی نت نزدیک خانه ام گرفتم. توی رای دادگاه به پرداخت نفقه محکوم شده ام آن هم به صورت ماهیانه تا هر وقت زنده باشم و سارا هم زنم باشد. چند ماهی است که به خاطر تعدیل نیرو از کارخانه منسوجات اخراج شده ام.…
«بازگشت» اولین نفر که خبر را شنید بامداد بود. در چهارچوب در حیاط ایستاده بود کمی مکث کرد، رنگش پرید و با دهان باز روی زمین افتاد. دستم را گذاشتم کنار در و گفتم: من اینجایم نترس نگاه کن من هستم فقط خودم را همان جا که گلوله خوردم جا گذاشتم و حالا خود خودم…
به نام خدا دوره مدرنیسم - استاد ترابیان - بداهه نویسی "سایه ی سپید" پنجره ی تاریک را باز می کنم، صدای ماشین های خیابان اصلی شهر لحظه ای قطع نمی شود. هر ۵ ثانیه یکبار، نزدیک می شوند اوج می گیرند دور می شوند. و در انتهای هر دور شدن، صدایی که نزدیک می…