عکس نوشت 40 شماره 1: نشسته بود میان رنگهای قالی و پرچم های طلایی زعفران را از میان گلهای بنفش بیرون می کشید. پدر آمد و نگاهی به دست های نارنجی اش کرد و با خنده ای که از زیر سبیل سفیدش معلوم بود گفت: ترنج خاتون! دیگه سیاه بختیت تموم شد بابا دیگه تموم…
عکس نوشت 39 شماره1: ره باغ تنها جایی که می شد نازیک را سرگرم کنیم همین پارک وانوش بود و همین تاب های بلندش. به مادرش گفتم با مارینا می برمشان تاب سواری. دنیارا فراموش می کنند وقتی سوار تاب بشند. پدر نازیک صبح اول وقت زخمی شد. این طرفی ها میگن کار اون طرفی…
عکس نوشت 37 گفتی چه عظمتی داره پرواز! گفتم: کشیدن آرزوهای کثیف دردآور است. گفتی: خوش به حال پرنده ها! گفتم: حتی قلم هم اطاعت نمی کند. گفتی: فکر میکنی میشه بال وپر درآورد؟ گفتم: کاش میشد نفرین را تصویر کرد. نفرین ابدی که با دودهای سینه تصویر شود. گفتی: حالا اون پشت ایستادی که…
عکس نوشت 35 بیدارشو بیدارشو دستهایت هنوز بوی قصه می دهد . تو ! آنقدرتمام نشدنی هستی که رنگ آسمان ،رنگ شجاعت تو شده است. بیدارشو بی بی رقیه می گفت تو در آسمان غوغایی به پا کرده ای . بی بی رقیه می گفت برای فرشته ها از زمین مهربانی برده ای . دیشب…