عکس نوشت 37 گفتی چه عظمتی داره پرواز! گفتم: کشیدن آرزوهای کثیف دردآور است. گفتی: خوش به حال پرنده ها! گفتم: حتی قلم هم اطاعت نمی کند. گفتی: فکر میکنی میشه بال وپر درآورد؟ گفتم: کاش میشد نفرین را تصویر کرد. نفرین ابدی که با دودهای سینه تصویر شود. گفتی: حالا اون پشت ایستادی که…
عکس نوشت 35 پوکه دیشب لای خرت و پرت های جامنده از اسباب کشی پوکه ای پیدا کردم، رنگ طلایی خاک گرفته اش معلوم بود هنوز خاک شلمچه به تنش مانده بود. گمانم همان است که چند سال پیش از شلمچه آوردمش. لای خاک ها پنجه می کشیدم که زیر دستم امد برش داشتم دلم…
عکس نوشت 35 بیدارشو بیدارشو دستهایت هنوز بوی قصه می دهد . تو ! آنقدرتمام نشدنی هستی که رنگ آسمان ،رنگ شجاعت تو شده است. بیدارشو بی بی رقیه می گفت تو در آسمان غوغایی به پا کرده ای . بی بی رقیه می گفت برای فرشته ها از زمین مهربانی برده ای . دیشب…
عکس نوشت 34 باربرها وسایل قدیمی و گرد و خاک گرفته خانه را داخل کامیون حمل بار گذاشتند. تنها و ساکت در اتاق قرمز مقر حکمفرمایی خانم والده ایستاده ام. پرده ابریشمی که از هند خریداری شده است هم مانند سایر وسایل کهنه و قدیمی شده و سوراخی بزرگ در میان آن به وجود آمده…