عکس نوشت 77 لطفا کمربندهای خود را محکم ببندید، در حال پرواز هستیم. دستهایش را باز میکند به پهنای شانههایش و چشمهایش را میبندد. دلم میخواهد مسافرش میشدم، یعنی الان کدام اقیانوس را درمینوردد؟ از روی برجهای کدام شهر گذشت؟ کاش وقتی کوه را دور میزد بتوانم مسافرش باشم. راحلهی جونم مرگ شده! باز نشستی…
عکس نوشت 76 سگ از اصابت چشمان بی تفاوت زمین افتاد آه از بی تفاوتی چشمی که سگ نداشت مسلم انصاریان فارغ از چون و چندِ روزگار... غرق یک چراییام! فانوس به دستان، چرا به بیراهه میروند؟ آنیل خلج
عکس نوشت 75 کودک به اشتیاق پا بر زلالِ آب طراوت بخشید آب تحفه تقدیمِ پاکی دستانش کرد به تبسم پاسخ داد رنگ در نگاه طبیعت پاشید جلوه می کرد خدا مسلم انصاریان تنها لبخند زلال تو توان عبور از آب را دارد. لبخند تو از آب گذشت، آب کف زد و از سر گذشت.…
عکس نوشت 74 آنکه می ترسد، می ترساند؛ آنکه بسیار می ترسد، بسیار می ترساند؛ آنکه بسیار بسیار می ترسد، بسیار بسیار می ترساند؛ "ترس از یک اتفاق"، آدم ها بیشتر زمین گیر می کند تا خود اتفاق؛ ترس، ترس، ترس؛ یک ضلع از سه ضلع مثلث نابودی آدم هاست مجتبی جعفری سلطان به تیر…