« تغییر می کنیم، پس هستیم »
شیرین جانم این دومین نامه ای است که برایت می نویسم می دانم این روزها سالروز آغاز آشنایی من و تو در حضور او است آن هم در این فصل بهار که درختان، شوق گرم زمین را دریافت می کنند این روزها باران ،بوی اورا می دهد و عطری که در هوا از ابرها پایین می آید صدای اورا دارد صدایی که در همه جا می پیچد :تو تنها بر روی زمین نیستی من هستم مرا نگاه کن من در تو زندگی می کنم از وقتی به دنیا آمدی من بودم، در قلبت، در تکه تکه های خوابهایت، وقتی از تنهایی غمگین بودی آنجا ایستاده بودم و ترا در عالم ابتدای فکرت ، به خنده می آوردم .
شیرین جانم همین دیروز بود که به یادت افتادم در امکانات کم خوابگاه در اتاق کوچکمان قدری چای خشک در کتری آب جوش می ریختی و پارچه ای حوله مانند رویش می انداختی تا چای دم بکشد بعد ما ساعت ها روبه روی صورت یکدیگر می نشستیم و چای می خوردیم و از کشف او در میان حرفهایمان لذت می بردیم و از کشف او در ذره ذره ی فکر هایمان ،حتی اگر تا خود صبح از او هم حرف می زدیم باز هم خوابمان نمی آمد چون او آن چنان در تمامیت روح ما خانه کرده بود و آن چنان شوقی در نس هایمان می ریخت که گاه خواب بر ما حرام بود حتی وقتی هم که از خواب بیدار می شدیم بدون آنکه کسی بداند با او حرف می زدیم . سکوت، نشانه او بود در میان ذکری که در نفس هایمان بالا و پایین می رفت
شیرین جانم امروز این نامه را برایت نوشتم تا بگویم ما برای رسیدن به سیمرغ او باید پرواز کنیم محال است دیگر جدایی میان ما و راهی که او با لبخند چشمانش، نشان می دهد ،محال است حتی جدایی میان من و تو به خاطر نشانه هایی که او در ما به جا گذاشته است ما فهمیدیم که هیچ چیز بدون او معنا پیدا نمی کند حتی زنی که در اوج جوانی اش زیباست یا باغچه ای که عطر دل انگیز یاسهایش، خرداد را بهشت آسمان می کند و یا اسبی که با یالهای بلندش در باد می دود و حتی عطر آبگوشتی که از اجاقی آتشین در هوا پخش می شود ما فهمیدیم دوست داشتن از اوست و دلهایی که از آن اوست شیرین جانم نامه را برایت پست نمی کنم از طریق پیک مخصوص قبلی می فرستم .
شیرین جانم از آخرین نامه ای که برایت نوشتم ده سالی می گذرد امروز ،حالم اسپندی است که گاه به گاه بر منقل آتش می جهد این جا در خانه ای که آدمهایش، همسر و فرزندانم هستند هیچ کسی نیست تنها شده ام او مدتهاست که رفته است تو هم سر گرم زندگی خودت هستی حق مشاوره گرفتن و مشاوره دادن به مردم از روی چهار چوب های کتاب های روانشناسی حتما حالت را خوب می کند نمی دانم او هنوز در زندگیت هست؟ از وقتی زلزله شبانه، خواهر و برادر هایم را با خود برد فهمیدم او آفریننده سیاه چاله های بزرگ هستی هم هست فهمیدم او به طرزی عجیب بی تفاوت است راستی او چه گونه حال زخم آهوی از شکار جسته را می داند و برایش کاری نمی کند صدای فریادهای درخت بزرگ تنومند را از بی آبی میشنود و بارانی نمی فرستد چه گونه می تواند این همه به رنجهای تاریک آدم ها فقط نگاه کند و بگذرد.
شیرین جانم می گویند این دنیا معلوم نیست کی به وجود آمده است. در واقع همه چیز تقریب و تخمین است گاه هم می گویند همه چیز ماده ای است که خود به خود شکل یافته و تکامل یافته است آنهم در اثر همان انفجار عظیم . این که چه طور وچه گونه هنوز کسی به درستی نمی داند اصلا چه فرق می کند او اما خالق در دها هم هست خالق زحمت های بیهوده و اصلا خالق قسمت زشت و تاریک جهان . همان جایی که موجودی بی گناه، اسیر طعمه خودخواهی دیگری می شود ،برای رنج های اسیر ،آیا می توانی توجیهی بیابی جز قسمت . همان قسمتی که ناعادلانه است به راستی مگر او نباید همه را یکسان دوست بدارد و به همه عشق بورزد پس چرا عده ای ،عده ای دیگر را از هر نوع و جنس و فصلی ،سر خوشانه له می کنند بیآنکه او ،دستی بجنباند، شیرین جانم این روزها من بدون او شده ام هیچ غذای خوشی، دیگر عطر اورا ندارد و نه هیچ بارانی نگاه اورا ، همه چیز به دست ماده هایی حرکت می کنند که در تدبیر و آگاهی خودند من این روزها فکر می کنم انسان ها وگربه ها یکی هستند فقط انسان ،هوش بیشتری دارد هوشی که مدام می تواند همه چیز را خلق کند حتی خود اورا . ..