عکس نوشت 60
باید ببینم این دفعه نوبت کیست؟ چه کنم تا چشم ها مرا دریابند؟؟ و انگشت ها دوباره برای یارانم رنگ آبی و بنفش به خود بگیرد!
می ترسم حنایم بی رنگ شده باشد. بهتر آنست که عوام سرخی خون شان مرکب شود.
زهره شوریده دل
سوال های بی جواب
قفل کرده دستانم را
راز دل چه بگویم
که خود آگاه تری
رویا روبند
تفکر در نگاهت، در پشت دستان پر مهرت هویداست. مقامت، تفکرت، آرامش نگاهت ای پدر، آن قدر عمیق و امیدوار است که هر نظری را وادار به توجه و احترام میکند و ناخودآگاه دست به دعا برمیدارد تا امید در قلب تو جاودانه بماند.
سعیده شیروانی
صدای مکبر که خاموش شد. مرد میان سال وارد مسجد شد. در گوشه ای نشست و دست هایش را تکیه گاه بدن خسته اش کرد. کار زیاد و در آمد کم کمرش را هم کرده بود. به نماز هم نرسیده بود چون اتوبوس مثل همیشه دیر رسید. بعد از نماز همه شروع به خواندن دعا کردند. مرد نگاهی به دست هایش کرد و نگاهی به دست های دیگران انداخت. زیر لب با خودش زمزمه کرد از کی دست های من تکیه گاه بدنم شدند به جای آنکه پلی برای دعا و ارتباط با خدا باشند؟ دست های من راه درست را رفته اند یا دستهای دیگران؟
معصومه خزاعی