سمانه حسینی نجمه مولوی نهاوندی

عکس نوشت 33

ساعتش را دید.

– دارد می اید.

سیگار را گوشه لبش نگه داشت و بساطش را کنار زد. عکس ها که تمام شد خاکسترش را تکاند.

– چیک چیک چیک چیک  از چی عکس میندازی خانم، نداری کجاش تماشا داره ؟

عکس ها را نگاه می کردیم. گونه هاش گود می شد و دود جلو صورتمان را می گرفت. فیلم هم گرفته بودیم.

– do do re re, دوباره همون، do do re re,  تا قطار تمام شد

– این همه جا، قطار امده وسطتان یا شما قطار را بغل گرفتین

– کدام بغل مومن، جای قطار را از وسطمان نخ کش کردند و به قول رفیقتان دو دو ر ر رد می شود تا این جای خالی همیشه باشد و نشود جاش را پر کرد

– انگار قطار ایستگاه به ایستگاه شهر را بهم کوک می زند و می رود زیر و سر ایستگاه سوزن قطار می اید رو

– کدام کوک خانم، نکبت و فلاکت این شکل کج خیابان باریک ما کجاش کوک خورده به پهنای راسته خیابان های بالا

سوزن کجا بود سوزنبان چه حال، خماری خیاط سهم ما شد و نئشگی اش روزی شما انگار

– شاید شما امدید حاشیه شهر؟

– حاشیه را درست کردند که بیاییم و بمانیم ، میگمت کوک سفت جای شما خورد کوک نا کوک جای ما ، به قول رفیقتان قطار جای ما انگار ناکوک دو دو ر ر می کنه

– سیگارت، خاکسترش نیفته رو لباسهات

– حواس هر سیگاری به خاکسترش هست چه خمار باشه چه نئشه، حاشیه حاشیه شد که توش بمانیم، درامدن از این خط باریک و بلند نداری ‌جان می برد خانم … بی سرو صدا و شلوغی چیک چیک اسباب بازی شما ، مدال عکاسی این جوالدوز سنجاق سینه شما می شود و صدای به حاشیه بردن ما، زیر لِک و لِک قطار ، وقتی به قول شما رد می شود و کوک می زند جا بمانی تمام است، جان را دادی ، صدا به صدا نمی رسد،

سوزنبان هم …؛

مجتبی جعفری

جای چه کسی را تنگ کرده ایم که هیچ کجای این شهر جابرای ما ندارد مگر کنار عبور تو
ریل را میکشم تا انجا که جا برای همه امان باشد
من موهایم را ببافم تو چینی هایت را حراج کن
شاید کسی هم از پشت پنجره دستی تکان دهد
قطار سوت می کشد

سیده مرضیه جلالی

می شود.
خانه ات،حتی روی ریل هم می شود.
می شود گلدسته ی سرو، نه،تکه های آهن اذانت را بگوید.
اگر سخت نگیری می شود.
می شود پسر ارشد همه ی  خانواده ها قطار باشد. هر روز بیاید به خواهرکوچک سلام دهد. چه سلامی؟
خوش به حالشان،
همه شان قطار دارند.
خوش به حالشان،
برادر بزرگشان هر روز به آنها سر می زند.
می شود.
اگر سخت نگیری می شود.
می شود پرتقال هایت را زیر قطار بگذاری تا او هم خوش بو شود،
می شود سرسبزی هایت را کنار یک غول بگذاری، بدون ترس،
می شود کمی از نرمی موهایت را ،حتی، به آن تکه آهن هم بدهی ،
می شود یک سگ ولگرد را ، یک کلاغ سیاه را از خودت دور نکنی،
می شود،روی همان ریل، چهار بره ی سفید را هم میهمان یک وجب خانه ات کنی ،
اگر سخت نگیری می شود،
خانه ات، حتی روی ریل هم می شود.

مهدی نوروزی

قطار زنگی

هنوز آفتاب بیرون آمده و نیامده کارگر های زیادی از خواب بیدار می‌شوند و کم کم اک برای چای چینی، از خانه ها بیرون میزنندفکرش را هم نمی‌کردم یک وقت، آن تیک تیک های ضعیف ساعت زنگ دار که بیشتر شبیه لالایی بود جایش را  به چلیک چلیک قطار زنگ زده بدهد. سرمای صبح از پشت شیشه شکسته پنجره، تو می آید روی ام می افتد خودم را زیر پتو مچاله میکنم  بوووووووق  شیشه ها هم لرزشان میگیرد بوووووووووووووووووق  سرم را زیر بالشت میبرم  تا جیغ اش تمام  بشود خواب از سرم پریده.   جیغی که اتفاق پنج سال پیش  را مثل زنگ ساعت کوک شده هر روز جلوی چشمانم یادآوری می‌ کند  قطاری که مثل مار زنگی خزید و خزید پای تارو  سه ساله   را بلعید  و پرت ش کرد روی دیوار، کم شنوایش کرد از آن موقع هر روز این واگن های زنگ زده  یکی یکی از پشت پنجره مان رد میشوند و  توی اتاقمان سرک می‌کشند.

چلیک چلیک واگن ها روی ریل این موقع صبح ینی دادا قوری جوشانده اش را باید سر بکشد و البته شیده و نکشیده اول سراغ من می آید پتو را از رویم میکشد مثل سنگ، کف اتاق افتاده ام بلند می شوم  پتو خودم  را روی تارو می اندازم آرام خواب است و از این صداها  تکان هم نمی‌خورد. حلبی شیر ولرم  را سر میکشم یک تکه نان بر میدارم دادا روی پله ها ایستاده و قفل گاری را باز میکند امروز باید سر زمین چای کار ها، چای ها را کیسه کنیم و انبار ببریم. تارو هم باور نمیکنم که هشت ساله اش شده باشد هنوز سرش به بازی هایش گرم است یک مشت بچه های قد و نیم قد هووووی قطار را که می‌شنوند  بدو می آیند دست تارو  را میگیرند که بیا  بیا صدای قطار است.

قطار  دارد می آید  خودشان را به دیوار می چسبانند و منتظر می مانند قطار تمام بشود. واگن آخر یک میله و چند پله آهنی دارد مسابقه می گذارند و قلدرها روی پله ها می ایستند و بعضی ها  از میله ها آویزان میشوند و بقیه  بچه ها که جا میمانند قطار را هل می دهند و  با چوب دنبال  قطار میدوند  و تا رسیدن به بازار صدای خنده هایشان تمام نمیشود و چند دقیقه بعد که به بازار میرسند پایین میپرند در گرماگرم شلوغی های بازار  خوراکی و میوه ای  گیرشان بیاید  زیر پیراهن هایشان قایم می‌کنند.

وقتی فهمیدم تارو هم با چوب دستی اش از قطار آویزان شده و تا بازار رفته و مثل بچه های دیگر زیر پیراهنش چیزی قایم کرده تا جان داشت کتک اش زدم. بیشتر وقت ها تا شب نشده پیدایش میشد اما چند باری هم گم شده بود و دردسر شد  دنبالش راه افتادیم و پیدایش کردیم. شمارش  یادش دادم از جلوی خانه تا  مزرعه چای کار ها مستقیم بلوکه های ریل  را بشمارد  و راه را گم نکند و هر روز  بقچه ناهارمان را بیاورد .از در خانه،  اک،دو، تین را فریاد میزد تا … هزار . 

دیروز تا مزرعه چای نفس نفس می زد  چوب دستی اش را انداخت و روی زمین افتاد. داد زد  توریا توریا من تا  رنگین کمان   هم شمرده ام!  ابرو هایم را بالا بردم سرم را دم گوشش بردم  داد زدم کو رنگین کمان؟!   آن دور ها را اشاره کرد رنگین کمان،  همان جا که رخت شور ها رخت هایشان را روی نرده ها به ردیف پهن میکنند.از توی  قطار مثل رنگین کمان است خیلی قشنگ است . شمرده ام  به  تریلیون هم  می‌رسد  توریا  تو میدانی اخر این ساعت زنگی که می گویی کجا تمام می شود؟!

سارا قهرمانی نیک

آن بار که با قطار رسیدی، همین جا بساط کرده بودم.
دست باد در موج موهایت شناور بود.
چشمهایت از قاب پنجره بر عابران شکوفه می ریخت.
دست تکان می دادی و باد بوسه هایت را با خودش می برد
این بار برای تو بساط کرده ام. کمی درنگ کن. سرمه دانی آورده ام برای چشمهایت، و دفتری که بو سه هایت را لای برگهایش سنجاق کنم.

نمازی

آهاي! باتوام ،بله با تو كه با دوتا چشم براق وخنده پهن هرروز  داد وفر يادكنان مياي  كه بساط زندگي ما را به هم  بزني.
اينطوري حق به جانب نگاه نكن ! همينكه پر سر صدا ميدوي به دل زندگي ما يعني خودت رو حاكم بي قيد وشرط كوچه مي دوني.
بله! با توام  كه قلبت از آهنه،دلت از آهنه،تو چي مي فهمي از عشق.
اگر هر لحظه پا برهنه به دل اين كوچه  نمي دويدي تا حالا صد بار اين دوتا ديوار  كه خيلي ساله دو قدمي خيره به هم ايستادند همديگه رو بغل كرده بودند .
خودخواه نيستي !؟ببين همينكه آمدنت رو فريادمي زني  بساط زندگي همه مي ره كنار !
واستا باتوام جواب بده منطق داشته باش هميشه همينطوري  هستي جواب نداري ، جا خالي ميكني.
خوب شد كه رفتي غذا روي آتيش پخت.
گيسوي ليلي آبشار شد روي شانه هاي ظريفش، دخترك با شانه روي سياهي موهاش  با شانه مشق  مادري كرد .
كلاغ هم نفس راحتي كشيد.
توبي پارس كرد ؛يعني همه جا امن وامان است وخبري از غول آهني نيست .
بچه و بزرگ رفتنت را به انتظار ايستادند برو تا دوباره نيامدي  رنگ بپاشيم به در وديوار اين كوچه تا دوباره زندگي كنيم تا بوده رسم زور وفرياد…

ملیحه باقری

 

دیدگاهتان را بنویسید