داستان میرزا خطاط، در آبانماه 1337، در ژنو، توسط جمالزاده نوشته شده است. این داستان نیز، مانند اکثر داستانهای کوتاه دیگر جمالزاده، در ابتدا چند خطی توضیح اضافه دارد، توضیحاتی که بیان کنندهی نظر شخصی نویسنده، در بابِ موردی است که در نهایت ربطی به داستان، یا شخصیت آن، پیدا میکند. راوی همان ابتدا، میگوید که یکی از افرادی که هیچگاه از ذهنش پاک نمیشود، “میرزای خطاط است که کمکم یای اسمش هم به اصطلاح نحویون چون ثقیل بوده افتاده و همان میرزا خطاط خوانده میشود.”
داستان از جایی شروع میشود که راوی در بچگی بیماری یرقان میگیرد و یک حکیمباشیِ قدیمی او را از خوردن هر میوهای منع میکند. سپس آنها به تور یک طبیب فرنگی میخورند و او این تجویز را نادرست میشمرد و به او خوردن میوه، خصوصا آلبالو، که از قضا مورد علاقه راوی بوده، تجویز میکند. طبیب فرنگی همچنین تحرک بیشتر را برای کودک ضروری میداند و به آنها میگوید که فرزندشان ورزشی مانند ژیمناستیک لازم دارد.
خلاصه پدر راوی او را به یک مدرسه تازه تاسیس که به شاگردها درس ژیمناستیک میدهند میبرد و در همین مدرسه، او با میرزا خطاط آشنا میشود. او مرد با ادب، لاغر و علیل و پاکیزه و مرتبی بوده. کسی که کوران، دشمن جانش بوده و انواع و اقسام دستمال برای استفادههای مختلف داشته! او اغلب بیحال و مریض بوده اما در عوض به غایت مبادی آداب و باحیا بوده.
اما نکتهای که راوی بر آن تاکید میکند، عجیب بودنِ شیوه تدریس اوست. مثلا در املا معتقد بوده که تمام حرفهای ز، ذ، ض و ظ را میتوان با “ز” نوشت. یا مثلا کلماتی مانند “خواهر” را میتوان “خاهر” نوشت. تا اینکه یک روز یکی از اقوام راوی، که خودش را عالم میداند به خانه آنها میآید و وقتی میبیند که کودک چگونه کلمات را مینویسد، آشفته میشود و میرزا خطاط را به خانه میخواند. بین این دو، مباحثهای آغاز میشود و در آخر از داد و فریادِ طرف مقابل، میرزا خطاط، جا خالی میکند.
عاقبتِ میرزا خطاط هم این میشود که در اثر رونمایی از یک وسیله جدید ورزشی، استخوان بازویش ترک برمیدارد و از آن پس دیگر راوی او را نمیبیند.
صرف نظر از بیان زیبا، شیوا و دلنشین جمالزاده، اگر قرار بر این بود که این داستان را به شیوهی امروزی نقد کنیم، باید به چند نکته اشاره کنیم، به عنوان مثال آستانه و پایانهی داستان خیلی دور از بحث اصلی داستان هستند و شاید جای مناسبی برای شروع و اتمام داستان نباشد و آن حس زنجیروار داستان را به خواننده منتقل نکند. همچنین، در این داستان، جمالزاده کمی درگیر چند موضوعی شده: نوع طبابت کردن دو طبیب، نوع تدریس میرزا، بحث بین میرزا و فامیل راوی، پایانهی عجیب و کمی بیربط، همه و همه دغدغههایی بوده که نویسنده را راغب به بیان کرده. اما نباید فراموش کرد که انسجام داستان و پایبندی آن به یک موضوع، به درخشیدن داستان کوتاه کمک میکند.
روی هم رفته، گویا نویسنده، در این داستان، با توجه به تجویزهای دو طبیب و نیز با مباحثه بین میرزا که مدرن است و بر اساس آخرین شیوههای فرنگی تدریس میکند، و فامیلی که میتوان گفت کمی امل است، خیال نشان دادن برتری مدرنیزم را که در غرب پررنگتر است، دارد.
این نکته را از یاد نبریم که این داستان تقریبا 150 سال پیش نوشته شده است و آن زمان علم داستاننویسی در حد اکنون نبوده.
سیده هدی قاسمیان