از ابتدای سال 1397 در انجمن سمر، تصمیمی اتخاذ شد مبنی بر اینکه هر ماه یکی از آثار فاخر گذشتگان مورد نقد قرار بگیرد. به عنوان اولین قدم، کتاب مسالک المحسنین از طالبوف در اردیبهشت ماه به نقد گذاشته شد. بر اساس مباحث بیان شده در کلاس، در ادامه نقد یکی از اعضای انجمن “جناب آقای مهرداد دبیری” آورده شده است.
مطالعه کتاب مسالک المحسنین از آن جهت اهمیت دارد که می توان آن را پیش آهنگ ادبیات داستانی به معنای امروزین آن دانست.
اگر کتاب مسالک المحسنین را ورق بزنیم، متوجه خواهیم شد که زبان در این کتاب یک مقدار کج تابی دارد و زمخت است و با زبان در زمان ما مقداری فاصله دارد؛ لیکن باید توجه نمود که این کتاب در روزگاری نوشته شده است که همه مسجّع می نوشته اند و می خواسته اند از عطا ملک جوینی یا سعدی تقلید کنند. در چنین دورانی اتّفاقاً مسالک المحسنین یک کتاب متفاوت است و هرچند از لحاظ زبان و تکنیک داستانی با داستان های امروزی قابل مقایسه نیست و زبان بوی کهنگی می دهد اما از لحاظ نگاه داستانی حتی از برخی داستان های امروزی داستانی تر است.
در این کتاب درون مایه به صورتی است که در واقع برخی باورها، رویکردها و بینش هایی که در زمان نویسنده در اقشار مختلف مردم وجود داشته است، مورد انتقاد قرار می گیرد. نویسنده برای بیان نقدها و نظرات خودش ماجراهایی را درست می کند و شخصیت آفرینی هایی می کند که آغازش به این صورت است: «دوشنبه 14 ذیقعده1320 هجری هیئتی به ریاست بنده راقم محسن بن عبدالله، متشکل از دو نفر مهندس مصطفی و حسین، یک نفر طبیب احمد و یک نفر معلم شیمی محمد، از اداره جغرافیای موهومی مظفری مأمور شدیم که به قله کوه دماوند صعود نماییم؛ معدن یخ طرف شمال او را ملاحظه بکنیم، ارتفاع قله رامقیاس و سایر معلومات و مکاشفات را با خریطه معابر خویش به اداره تقدیم نماییم. واین مأموریت را در سه ماه به ختام آوریم…» زبان زمختی که اشاره کردیم از همین ابتدا و در همین نمونه ای که آورده شد قابل ملاحظه است. از سویی این شروع ماجراهایی است که قرار است بعد از این نویسنده برای ما نقل کند. در واقع این جمعی که با هم راهی سفر می شوند در مسیر با خرافهها و باورهایی مواجه می شوند که برخی از آنِ عوام مردم است، برخی از آنِ درویشی است که با او مواجه میشوند، برخی از آن یک روحانی و عالم دین است و قس الهذا. یکی از این نمونه های خرافه بافی و اعتقاد مردم به آن را که در همان فصل اول مورد اشاره قرار گرفته است با هم مرور میکنیم: «… دیدیم از کوچه محاذی، عروس سوار با یدک و تجملات و تشریفات داخل بازار گشتند و رو به قبله روانه شدند. معلوم شد دختر کلانتر را به پسر ذخارالملک بیگلر بگی عروسی کرده اند، امروز به خانه داماد می برند. راه نزدیک و کوچه خالی را گذاشته از بازار آورده اند، که عروس در همه جا رو به قبله حرکت کند که از برکت این حرکت خوش قدم و میمون گردد و به خانه داماد بار سعادت و اقبال بیاورد… .» این خرافه ای که توسط نویسنده نقل می شود ماجرایی را می سازد که بخاطر آن برخی همراهان راوی فال بد می زنند و برای ادامه سفر شک و شبهه ایجاد می کنند و این می شود شروع ماجرایی که نویسنده بوسیله آن بحث قضا و قدر و جبر و اختیار را پیش می کشد و برخی نظرات کلامی و فلسفی و عرفانی در این زمینه را بیان می دارد و نقد و بررسی خود را نیز منتقل می کند. نکته قابل توجه این است که این داستان بلند یا رمان در برخی قسمت ها کاملاً از حالت داستانی خارج شده و به نقل و نقد نظریات کلامی و فلسفی می پردازد. این رویداد در برخی قسمت های داستان از طرفی نشان دهنده تسلط نویسنده به نظریه های کلامی، فلسفی و عرفانی است و از سویی کاملاً در فضای داستان فاصله ایجاد کرده و مخاطب را از داستان دور می کند، اما سعی دارد تا محتوا را به طور مستقیم به او منتقل نماید. این نکته را در بخش های مختلفی از این کتاب می توان مشاهده نمود. مثلاً: «…گفتم بدیهی است گرداننده جهان و مدبر کارخانه امکان، عزم بشری نیست، سابقه نامعلوم یا تقدیر الهی است. و همان تقدیرات عبارت از قانون خلقت است…» این چنین بیان های غیر داستانی باز هم و به گاهی به تفصیل در مسالک المحسنین قابل مشاهده است ولیکن از سویی گاه آن قدر ماجرا گیرا و جذاب می شود که کاملاً مخاطب را به همراه خود می کشد و پا به پای خود جلو می برد یعنی نویسنده با این که تمام ماجراها را از ذهن خود ساخته است اما به هر حال در ماجرا سازی توانمند بوده و ضمن این که تسلط های کلامی و فلسفی خود را در داستان به رخ می کشد هنر داستان نویسی و ماجراسازی خود را نیز به خوبی نشان می دهد. به هر حال این روند نقل باورها از طریق ماجراهایی که می سازد در طول این کتاب جریان دارد و مورد بررسی و پردازش قرار میگیرد. این در حالیست که ماجراهای داستانی ساخته شده در طول کتاب به قوت مسیر خود را ادامه می دهند و هرچند در مواقعی فاصله ایجاد می شود اما هربار که دوباره شروع می شوند به خوبی مخاطب را همراه می کند و از جذابیت آن کاسته نمی شود. در فصل سوم کتاب، ماجرا به قسمتی می رسد که همسفران با درّه ای به نام «بایقو» مواجه میشوند. راوی که یکی از همسفران است از دوستانش درباره این دره می پرسد تا آگاه شود که آیا آن ها تاریخچه این دره را می دانند یا نه و این بهانه ای می شود برای بیان تاریخچه آن دره که پادشاهی در خواب از ملکی میشنود که به آن دره برو و الواحی را که آن جا و در فلان قسمتش مدفون است بیرون بیاور و بر اساس آن مذهب آتش پرستی را ترویج کن. نویسنده پس از ذکر ماجراهایی که برای پادشاه و اطرافیانش پیش می آید تا این که خواب او تعبیر می شود و او موفق می شود که الواح را استخراج کند، محتوای الواح را به اشتراک می گذارد. جالب است که ملقمه ای از محتوای تمامی ادیان در هشت لوحی که پادشاه داستان به نام کامبیز از دره بایقو استخراج کرده است موجود است و این اشراف نویسنده بر محتوای ادیان گوناگون را به خوبی نشان می دهد.
در نهایت به نظر می رسد که مهم ترین قسمت این کتاب و شاید عمیق ترین بخش محتوایی و درون مایه ای آن، همین قسمت آخرش باشد. انگار که سه فصل اول مقدمه ای برای قسمت چهارم است. با این که شخصیت اصلی داستان و به عبارتی راوی داستان دنیا دیده است، زبان می داند و مذهب و تصوف و حاکمیت و بسیاری از چیزها را نقد می کند اما در قسمت چهارم کتاب به یک نقطه ای می رسد که انگار سپر می اندازد و نه تنها خودش دچار ابهام می شود که مخاطب را هم دچار ابهام می کند و این نقطه آن جایی است که با یک فرد هندی به نام قوانچیان رو به رو می شود. در واقع محسن(شخصیت اصلی داستان) که در طول داستان با نگاه عقل و منطق خرافه ها و باورهای نادرست را نقد می کرده است حالا با شخصی رو به رو می شود که به علوم و قدرت هایی دسترسی دارد د که با عقل و منطق او نمی خواند و این جاست که به مخاطب این نکته را منتقل می کند که او که خود مسلط به علوم زمان خود بوده است، بسیاری چیزها را نمی داند و در وادی های مهمی در جهل و ابهام است.
به هر حال در این کتاب می بینیم که نویسنده خیلی جسورانه به نکته ها و آسیب های اجتماعی و اعتقادی میپردازد و در نهایت خودش و باورهای خودش را هم به شک و ابهام می افکند. او این همه آسیب شناسی و نقد و نظر را در قالب یک زبان داستانی و رمان گونه انجام می دهد. زبانی که به نسبتِ نوشته های زمان خودش آسان تر و روان تر و جذاب تر است. او نه به معنای امروزین داستان که شخصیت پردازی و ترانزیشن و امثالهم را داریم اما شخصیت آفرینی می کند، ماجراسازی می کند و صحنه های مختلفی را ایجاد می کند و بدین صورت پیشاهنگ داستان نویسی به معنای امروزین آن می شود.