آنیل خلج مسلم انصاریان اکرم یوسفی

عکس نوشت 66

بچه‌ها بگید سیییب می‌‌خوام یک سلفی مَشتی بگیرم…

-آماده‌ایم بگیر، فقط یادت باشه بعد از این دیگه نمی‌تونی اون دم‌پایی رو بپوشی و فقط باید قابش کنی بزنی روی دیوار تا لبخندامون زیر پات له نشن.

آنیل خلج

شاید این ژست عکس سلفی نیست

روی دیگر, ز مال بیت المال

پول کفش و لباس مردم شد

واژه ی نو ظهور خویش انداز

مسلم انصاریان

درجنگل های شمال گرفته شده باشد یا…

اما شمال و جنوب دنیا مهم نیست

روز و شب و ماه و سال مهم نیست

تنها تو اهمیت داری و چشمان درخشان کودکیت

متوقف نشو

اکرم یوسفی

نه خیالت راحت دیگه نپوشیدم، چون اون موقع که می‌خواستم عکسمون رو به آقا معلم هم نشون بدم، زمین منفجر شد، دمپایی پرت شد توی هوا

می‌خواست با سر بخور روی زمین که دوباره منفجر شد، زمین رو میگم، بعد ما همه جیغ زدیم بعضی‌ها جیغ هم نزدن،

عاطفه هم دوست داشت عکسمون رو ببینه، اون دیگه جیغ نزد

وقتی زمین دفعه سوم هم منفجر شد ، کفش‌هاش توی دست مادرش بود، اصلا زمین نگذاشتشون، محکم توی بغلش گرفته بود، فکر کنم عکس خنده‌ی عاطفه و دوستاش تو اون کفش‌ها بود.

سمانه حسینی

من هنوز هم، چون عکس های ِکودکیم بی پیرایه و این چنین به دور از تکلّفَم!

ولی حیف این دنیای ِ نمایش_خواه دیگر مرا این چنین نمی خواهد.

می خواهد در قالب های مُتظاهِرانه زیست کنم.

لبخند کودکی را سپاس.

این عکس را بر رِواق منظر ِ چشمانم

می گذارم، تا نکند بیش از این از سادگی و بی پیرایگی ِ کودکی هایم دور شوم؛ گرچه این دِیر ِ پُر نِقاب، مرا چنین

نمی خواهد!

ملیحه نامنی

20 اردیبهشت ۱۴۰۰

گرچه فقر باقامتی افراشته؛ در میدان زندگی؛ تو را در میان گرفته و باچهره ای خشن به دورت می چرخد و می چرخد.

اما خنده ها وبازی های کودکانه ات شاهراه عبور تو از این میدان و کوچه پس کوچه های روستاهای خشک و بی آب و علف کویر خواهد شد و تو با اندیشه ای نو و با دستان پر توان  پرورش یافته در شنزارها و ماسه زارها؛ گلستان زندگی را برای همگان خواهی ساخت.

مریم محتشمی

چه جهان های متفاوتی است برای ما آدم ها

جهان اول: پیشرفته؛ مرکز علم و تکنولوژی

جهان دوم: بلوک شرق؛ در حال پیشرفت

جهان سوم: عقب مانده؛ جایی که پول و خرافه بر عمر و زمان برتری دارد.

اما در این میان؛

فقط یک جهان است که خالص است؛ پاک و است و بی ریا

دنیای کودکی؛

دنیای نخواستن های بی غرور؛

در اوج صداقت، صفا و صمیمیت.

محسن صادقی نیا

آفرین بچه ها همینطور بخندین. قول میدم برای همه تون می‌فرستم…

نجمه مولوی

می خوام بچه ها رو دوباره جمع کنم.

می خوام دوباره سلفی بگیرم، یه سلفی مَشتی .

نمی ترسم دوباره دمپایی پرت شه توی هوا، با سر بخوره زمین ،

زمین هی منفجر شه،

هی منفجر شه.

دیگه دمپایی نداریم، آخه اصلا پا نداریم.

عاطفه که آنقدر جیغ نزد تا دیگه جون هم نداره

راشین قشقایی

۱- رقص خلاقیت در فقر، ذهن ثروتمندی که به دمپایی خودش لبخند می زند و آدم هایی که لبخندشان برای دوربین دیگری است؛

۲- بی بی خدابیامرز صداش توی عکس نیفتاد “بعضی نان و ماست سفره خودشون دوست تر دارن تا بوقلمون سفره مردم و بعضی برعکس”

نماند تا بگویم، بی بی امروز ما را قاچ کردن با تیغ نداری، آنقدر مغزمان را زیر پای توهمات فشار دادند که خیلی هامان پناه برده ایم به خیالات تا بتوانیم سر سفره نان و ماست مان بخندیم.

دود سیگار از لابلای آشفتگی ذهن مان رد می شود و حتی کلمه ها و جمله ها کنار هم نمی مانند یا دیده نمی شوند، هر کدام جزیره ای حیران در هپروت سگ دو زدن تا رسیدن به دوربین عکاس که برای چند دقیقه بخندند، شاید شاید دیگر کودکی از مدرسه بر نگردد یا نخواهد برود مدرسه،

کاش مثل زمان ما بچه ها دم دمای خرداد از مدرسه می زدند بیرون… ؛

مجتبی جعفری

سهم من از این دنیا خنده است حتی اگر از هیچ مدرسه ای به خانه بازنگردم

رویا روبند

کفشم دوربین بشه تا برهنگیمونو نشون بده همه لبخندددد

آسیه سادات جلالی

دیدگاهتان را بنویسید