عکس نوشت 43 وه که چه خیال انگیز است روزهای پاک، شیرین، شاد وپر هیاهوی کودکی دلم کودکی میخواهد? کودکان شهر آنقدر در رفاه و دنیای بزرگترها فرود رفته اند که هیچ لذتی از کودکی خلاقیت ها و شادی های نمیبرند شاید مقصر ما هستیم که حیاطی برای دویدن کودکانمان نداریم آپارتمانی کوچک که فقط…
عکس نوشت 42 وسط بهشت وقتی و سط بهشت میرسم، آهو می شوم. بعد شاخ در می آورم از حیرانی و حیرت. چرا؟ معلوم است! چون گل ها به هر شکلی که بخواهند در می آیند. من سرشار از گل می شوم. چشم و گوش و لب و گونه و پوست و شاخم، پر از…
عکس نوشت 39 شماره1: ره باغ تنها جایی که می شد نازیک را سرگرم کنیم همین پارک وانوش بود و همین تاب های بلندش. به مادرش گفتم با مارینا می برمشان تاب سواری. دنیارا فراموش می کنند وقتی سوار تاب بشند. پدر نازیک صبح اول وقت زخمی شد. این طرفی ها میگن کار اون طرفی…
عکس نوشت 38 شماره 1: ما نامزد هم نیستیم خواهر برادریم من کرشمه ام داداشم ذوالفقار او دست نداره گنگ مادر زاده هروقت خیلی خوشحال میشه دوست داره دندونش بگیره هر کار کردیم نتونستیم این عادت رو از سرش بیرون کنیم. بچه ها توی کوچه ازش می ترسند. یکبار آدینه محمد پسر همسایه نونشو داده…