عکس نوشت 37 گفتی چه عظمتی داره پرواز! گفتم: کشیدن آرزوهای کثیف دردآور است. گفتی: خوش به حال پرنده ها! گفتم: حتی قلم هم اطاعت نمی کند. گفتی: فکر میکنی میشه بال وپر درآورد؟ گفتم: کاش میشد نفرین را تصویر کرد. نفرین ابدی که با دودهای سینه تصویر شود. گفتی: حالا اون پشت ایستادی که…
عکس نوشت 33 ساعتش را دید. - دارد می اید. سیگار را گوشه لبش نگه داشت و بساطش را کنار زد. عکس ها که تمام شد خاکسترش را تکاند. - چیک چیک چیک چیک از چی عکس میندازی خانم، نداری کجاش تماشا داره ؟ عکس ها را نگاه می کردیم. گونه هاش گود می شد…
عکس نوشت 31 تعجب نکن! خودم عکس گرفتم با همین موبایل. هر دوش دستهای خودمه. دست چپم و راستم. باور کن! دستهات رو بذار کنار هم انگار بخوای خودتو بغل کنی، عکسش می شه این جوری، یکی سربالا یکی سرپایین. اون روز صبح که از خواب پاشدم دیدم این جوری شدن. یکی پیر یکی جوون…
عکس نوشت 27 آرزو اولی: میدونی چه آرزویی دارم؟ دومی: چه آرزویی ؟ اولی: کاش میشد زیریک چترباهم دیگه زندگی کنیم. گاهی چای بخوریم. گاهی هم قهوه. حتی اگه روی رمل های کویرباشه! دومی: لیاقت تو همون کویر سوزانه! آخه داینم آرزویه که کردی. نجمه مولوی باد شروع به وزیدن کرده بود و کاغذ رنگیها…