عکس نوشت 77 لطفا کمربندهای خود را محکم ببندید، در حال پرواز هستیم. دستهایش را باز میکند به پهنای شانههایش و چشمهایش را میبندد. دلم میخواهد مسافرش میشدم، یعنی الان کدام اقیانوس را درمینوردد؟ از روی برجهای کدام شهر گذشت؟ کاش وقتی کوه را دور میزد بتوانم مسافرش باشم. راحلهی جونم مرگ شده! باز نشستی…
عکس نوشت 73 بین چشمان کودکی گرسنه با سیر کودکان سوار بر مرکب فاصله ای است تا بینهایت. فاصله ای بنام فقر بنام نداری چه ساده لوحانه است؛ وقتی؛ فقط؛ اختلاف طبقاتی بدانیش ... محسن صادقی نیا من به پاهای زخمی و تاول زده ات می نگرم و تو با حسرت و خشم آسودگیم را…
عکس نوشت 71 از صمیم دل تو را دوست می دارم پدر در تمام عمر خویش پینه بر دست تو بود تا قلم از دستم چون تفنگ از دست سرباز نیفتد به زمین شب ز موهای تو رفت تا که بالین مرا ظلمت شب تر نکند بوسه ی مهر تو خورشید منظومه ی عشق گرمی…
عکس نوشت 69 پسرم! گفتی کجای زمینی دقیقا ؟! دقیقا وسط زمین - وسط زمین جای خوبیه ؟ - خوب و بد نداره - خب یعنی مهمی؟ - منم مهمم - گل هم می تونی بزنی ؟ - منم می تونم - بعد گل میپری بالا ،بیای - پایین خوشحالی کنی، بقیه بغلت کنن؟ -…