عکس نوشت 58 خورشید روشن امید از پشت پنجره ی فردا دوباره طلوع خواهد کرد وقتی که جور بر تن رویا, حصار کرد امید و آرزو عزم ترک این دیار کرد امید بر طفل گهواره ای بسته بود پیر خورشید اندرون خزان را بهار کرد مسلم انصاریان اردیبشت 1400 پنجرهای که یادشان رفته بود بسازندش،…
عکس نوشت 53 صدای ِ پای ِ رفاقتت مرا از ابتذال خاموشی رهاند و مرا کِشان کِشان برای دعوت به حضورت به این جا کشاند. چه کودکانه و مشتاقانه به سوی ِ گام های ِ کودکی ام می دَوَم ملیحه نامنی خدا خدا می کردم خودش در رو باز کنه, به سن تکلیف که رسید…
عکس نوشت 50 می خواست آخرین کلمه کتابش را بنویسد و بعد خودکشی کند. مداد نداشت. کاغذ هم تمام شده بود. گاهی برای خودکشی همه چیز مهیاست اما برای نوشتن یک کلمه نه کاغذ هست و نه مداد. معصومه خزاعی یک بغل روشنی برایم آورد آنقدری که گره از قلبم گشود و سر ریز شد.…
عکس نوشت 48 می ترسم از هر دستی که به سویم دراز شود. زخم ها خورده ام از دست های سپید، دست های سرخ، دست های رنگین، دست های خالی، دست های پر... نمی دانم اینبار چه بروزم خواهد آورد این دست ناآشنا. ای دست ناشناس ایندفعه باز برایم چه مصیبتی به ارمغان آوردی. …