عکس نوشت 60 باید ببینم این دفعه نوبت کیست؟ چه کنم تا چشم ها مرا دریابند؟؟ و انگشت ها دوباره برای یارانم رنگ آبی و بنفش به خود بگیرد! می ترسم حنایم بی رنگ شده باشد. بهتر آنست که عوام سرخی خون شان مرکب شود. زهره شوریده دل سوال های بی جواب قفل کرده دستانم…
عکس نوشت 59 گاه نگاهت کردم گاه خواندمت از اول هم باید می بوییدمت بوی چای سرگل لاهیجان می دهی راشین قشقایی جرعه جرعه می نوشمت گاه با عطر هل گاهی دارچین بی شک گرم خواهم شد و از سر می پرد رخوت و آشفتگی مرضیه جلالی کاش کتاب بودم می نشستم در برابر چشمانت,…
عکس نوشت 58 خورشید روشن امید از پشت پنجره ی فردا دوباره طلوع خواهد کرد وقتی که جور بر تن رویا, حصار کرد امید و آرزو عزم ترک این دیار کرد امید بر طفل گهواره ای بسته بود پیر خورشید اندرون خزان را بهار کرد مسلم انصاریان اردیبشت 1400 پنجرهای که یادشان رفته بود بسازندش،…
عکس نوشت 57 خنده بلندی سر داد و بعد ساکت شد و یواشکی شروع به زیر و رو کردن کیسه های گل گلاب کرد. الاغ کنار کیسه ها ایستاده بود و انگار که چپ چپ نگاهش می کرد. پیرمرد دوباره خندید و به الاغ گفت: چیه! باباجان چپ چپ نگاه می کنی خوب اگه دندون…