عکس نوشت 42 وسط بهشت وقتی و سط بهشت میرسم، آهو می شوم. بعد شاخ در می آورم از حیرانی و حیرت. چرا؟ معلوم است! چون گل ها به هر شکلی که بخواهند در می آیند. من سرشار از گل می شوم. چشم و گوش و لب و گونه و پوست و شاخم، پر از…
عکس نوشت 41 من اسمم گلپری است. اسم دختر خاله ام گل جان است. یک دختر خاله ی دیگر داشتیم اسمش گیسو بود . ما همبازی بودیم . اسم روستای ما زمرد است . زمرد از مزارشریف خیلی دور است . اما نوروز به مزار شریف می رویم . گل جان یک عروسک توی جوی…
بازی -دختره اینجا نشسته، گریه میکنه، زاری میکنه، از طرف من یکی رو بزن! بلند میشدم و یکی محکم میزدم به شانهی هما. هما می رفت وسط می نشست. چشمانش را می بست و سرش را پایین می انداخت. نجمه و سمانه و معصومه و آمنه و نعیمه و مرضیه و سارا با مهدی و…
(تقدیم به تمام کسانی که برای بیمار کرونایی مادر بودند) چکچک ساعت از ۱۲ گذشته، رادیو روشن است. گوینده میگوید: بامداد یکشنبه ی شما بخیر. دیشب ،باران قرار با پنجره داشت روبوسی آبدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره، پچ پچ کرد چک چک چک چک چه کار با پنجره داشت؟ شعر خوبی است.…