عکس نوشت 58 خورشید روشن امید از پشت پنجره ی فردا دوباره طلوع خواهد کرد وقتی که جور بر تن رویا, حصار کرد امید و آرزو عزم ترک این دیار کرد امید بر طفل گهواره ای بسته بود پیر خورشید اندرون خزان را بهار کرد مسلم انصاریان اردیبشت 1400 پنجرهای که یادشان رفته بود بسازندش،…
عکس نوشت 57 خنده بلندی سر داد و بعد ساکت شد و یواشکی شروع به زیر و رو کردن کیسه های گل گلاب کرد. الاغ کنار کیسه ها ایستاده بود و انگار که چپ چپ نگاهش می کرد. پیرمرد دوباره خندید و به الاغ گفت: چیه! باباجان چپ چپ نگاه می کنی خوب اگه دندون…
عکس نوشت 56 عشق، گاهی به شکل دستی است که تو را بغل می کند گاهی به شکل شعری که تپش های قلبت را بیشتر می کند و گاهی نیز عشق، عطری است که در هوای خاطرت می پیچد مسلم انصاریان اردیبهشت 1400 انگار همین دیروز بود که آمدیم اینجا تا تو پاسبک کنی عزیز…
عکس نوشت 55 به نام خدا یادش به خیر. کودکی و کوچه باغ های روستا؛ عصر که میشد مردم میرفتن کشمان که علف بچینند. مادر غلومی هم راهی میشد و همزمان غلومی هم؛ مثلا برای کمک؛ الاغ رو سوار میشد و راه می افتاد یک سیخی به پهلوی الاغه فرو میکرد و اون بیچاره مجبور…