عکس نوشت 35 بیدارشو بیدارشو دستهایت هنوز بوی قصه می دهد . تو ! آنقدرتمام نشدنی هستی که رنگ آسمان ،رنگ شجاعت تو شده است. بیدارشو بی بی رقیه می گفت تو در آسمان غوغایی به پا کرده ای . بی بی رقیه می گفت برای فرشته ها از زمین مهربانی برده ای . دیشب…
عکس نوشت 26 برای آن چنار جوان آنقدر خندید که چنار، بهارش را به یاد آورد و خزان شد. برای بزغاله ی سفید بی بی هم همانقدر خندید، بزغاله از روز بعد گم شد و بعد از چند روز بار دیگر از مادرش به دنیا آمد. خنده هایش نمی دانم چه خاصیتی داشت که ریشه…
عکس نوشت 25 به خط! به خط! پرت و پلا هم شد عیب نداره. فقط با فاصله حرکت کنید. کرونا پیر و جوون نداره. پنگوئن و آدم هم نمی شناسه. فقط می خواد سبدش رو پر کنه و ورداره ببره. خیلی هم قانع است به درهم و از یک کنار هم خیلی رضایت میده آخه…
صدای چلچله ها بود، باغ بود، همهی شما بودید. تختی بود، بزرگ قد دنیا بر آن تکیه می زدیم و پاهایمان را از لبهاش آویزان و تکان تکان میدادیم. و نهر آبی بود که زیر انگشتان پایمان می دوید. من خواب بودم روی تختم، صدای چلچله ها بود. او هم بود، همان که در…