به نام خدا

دوره مدرنیسم – استاد ترابیان – بداهه نویسی

 

“سایه ی سپید”

پنجره ی تاریک را باز می کنم،

صدای ماشین های خیابان اصلی شهر لحظه ای قطع نمی شود.

هر ۵ ثانیه یکبار،

نزدیک می شوند

اوج می گیرند

دور می شوند.

و

در انتهای هر دور شدن، صدایی که نزدیک می شود.

پنجره را می بندم با اوج ناتمامی که دور می شود.

می خوابم،

با صداهایی که درگوشم دائمی شده.

دکتر حاذق شهر می گوید:

-از آلرژی فصلی هست،

فصل بهار،

از زیادی گرده افشانی گل ها و پر و کرک پرنده ها.

نفرینِ اوجِ ناتمامِ ماشین های شهر در گوشم می پیچد.

لعنت به دکترها!

نور چلچراغ پنجره ی همسایه چشمم را می آزارد، در تاریکی مطلق باید خوابید، تحقیقات جدید علمی این را می گوید.

آه لعنت به چلچراغ همسایه که

هر شب پرده ی ضخیم پنجره را مغلوب می کند!

پشت به نور، رو به سایه های هر شبِ دیوار خیره می مانم ‌.

در فراز و فرود صدای شهر و نور ضعیف پس ِ پرده، سی و ششمین گوسفند را می شمارم که قرار است مرا بخواباند .

چرا هیچ وقت به رنگشان فکر نکرده ام ،

سفید هستند یا سیاه !

حتما باید سفید باشند یا سیاه ؟!

در گیر و دار سفید و سیاه حتما خوابیده ام.

سایه ی سپیدِ پرنده ای سفیدم در تولد فلقی خونین.

خونی رقیق شده با نیلی، اندکی ارغوانی، کمی نارنجی، شکلاتی، حتی سیاه و زردی که قوت می گیرد.

شفاف می خوانم، در طربناکی سحر

در گریز تاریکی

در نورهای ضعیف شهر

همسایه خواب است،

دکتر حاذق شهر خواب است.

آلرژی بهار را نفس می کشم،

پر و کرکم را می افشانم،

با

گرده افشانی شمعدانی های سرخ می آمیزم.

گوسفندها را رنگ می کنم

سرخ

نیلی

حتی سیاه

و زردی که درخشش گرفته.

توک می زنم به پرهای درخشانم تا پَری سقوط کند کنار پنجره ی پیرزنی که پر دوست دارد.

هوس خوردن ریزه های نانِ شامی فقیر، که هر شب به پهنای پنجره، گسترده می شود ،تپش ظریفم را تند می کند.

ترانه های آوازم بر گردش شهر فرود می آید .

چشمی بیدار به انتظارم نشسته،

پشت به نور چلچراغ همسایه، رو به درخشش سایه های دیوار .

راشین قشقایی- بهار ۱۴۰۱

دوره مدرنیسم – استاد ترابیان – بداهه نویسی

دیدگاهتان را بنویسید