آلبرکامو مردی که زندگی ای سراسر فراز و نشیب را تجربه کرده است. از سویی به بیان حالات و رفتار انسان و محکوم کردن ضعف های بزرگ رفتاری او پرداخته و از سوی دیگر برای تسلی وجدان و روح آدمی در مقابل هر آنچه نوشته است که او را به ورطه غم و ناامیدی میکشاند.
به گزارش خبرنگار ایمنا، دنیای ادبیات، نویسندگان، شاعران و هنرمندان زیادی را به خود دیده است. هر نویسنده سهمی به وسعت خویش را در ادبیات ادا کرده است. در این بین برخی از آنها آثاری فراتر از تصور به رشته تحریر درآوردهاند و قدمی بزرگ و بهیادماندنی در این راه برداشتهاند.
از این دسته نویسندگان میتوان به آلبرکامو اشاره کرد. مردی که زندگیای سراسر فراز و نشیب را تجربه کرده است. از سویی به بیان حالات و رفتار انسان و محکوم کردن ضعفهای بزرگ رفتاری او پرداخته و از سوی دیگر برای تسلی وجدان و روح آدمی در مقابل هر آنچه نوشته است که او را به ورطه غم و ناامیدی میکشاند.
آلبرکامو نویسندهای فرانسویزبان است که او را همتراز نویسندگان بزرگ کشورش میدانند و حتی برخی به او لقب فرزند خلف ادبیات فرانسه را دادهاند.
شروع زندگی آلبرکامو
این نویسنده در تاریخ هفتم نوامبر سال ۱۹۱۳ چشم به جهان گشود. او دریکی از روستاهای کشور الجزایر دوران ابتدایی زندگی خود را گذراند که در آن تحت حکومت فرانسه بود. آلبرکامو خانواده فقیری داشت. پدرش رعیتی کشاورز و مادرش خدمتکار بود. مادر کامو اسپانیایی بود و همین باعث شد فرزندش با رسوم، فرهنگ و داستانهای قدیمی اسپانیا آشنا شود. پس از شروع جنگ جهانی اول، پدر آلبر به جبهه جنگ خوانده میشود و پسازآن است که زندگی برای خانواده سختتر از پیش میشود. مادر مجبور است بهتنهایی بار زندگی و تأمین مخارج را به دوش بکشد و باوجود کار مداوم بهخوبی از پس مخارج برنمیآید. او و دو فرزندش در یک اتاق کوچک زندگی میکنند و زندگی ناآرامی دارند. پس از اینکه کامو دروس دوران دبستان خود را به اتمام میرساند مجبور میشود به کارگری بپردازد، چراکه تأمین هزینه تحصیل برای مادرش امکانپذیر نیست. در همین دوران، معلم مدرسه متوجه میشود که آلبر استعداد منحصربهفردی نسبت به دیگر کودکان دارد و ترک تحصیل چنین کودکی مایه تأسف و به هدر رفتن آیندهی انسانی تأثیرگذار است. پس به او کمک میکند تا در آزمون دریافت کمکهزینهی تحصیلی شرکت کند. با موفقیت در این آزمون، کامو وارد دبیرستان میشود و بهطور جدی زندگیاش وارد مرحلهای جدید و متفاوت میشود.
همچنین به دلیل علاقه به زبانهای خارجی سعی کرد زبان انگلیسی و اسپانیایی را بیاموزد. شاید صحبتهای مادرش از اسپانیا و زبان این کشور باعث علاقه آلبرکاموی جوان به این زبان شد. گفته میشود که او در یادگیری زبان استعداد زیادی نداشت و تلاشهایش در این زمینه تا حدودی ناکام ماند. این نویسنده بزرگ به سیاست علاقه زیادی داشت و عقاید سیاسیاش را آتشین میخواندند. او پس از سالها فعالیت سیاسی، در ۲۵ سالگی در روزنامه آلژه ریپوبلیکن به روزنامهنگاری مشغول شد. فعالیتهای او در این روزنامه باعث شد میان سیاستمداران و افراد فرهنگی نامی آشنا باشد. مقالاتی جنجالبرانگیز به چاپ رساند و از نقد کردن و آزادانه سخن گفتن نهراسید. کامو تنها دو سال در روزنامه آلژه ریپوبلیکن کارکرد؛ زیرا در سال ۱۹۴۰ این روزنامه تعطیل شد. در طی این مدت او به بیماری سل مبتلا شد و بسیار از آن رنج برد.
زندگی عاطفی آلبرکامو؛ پایدار یا ناپایدار
او در طول زندگی خود دو بار ازدواج کرد که ازدواج اول ناموفق بود و به طلاق انجامید. همسر اول او مرفین نام داشت و کامو حدود دو سال با او زندگی کرد. به گفته اطرافیان این زوج هر دو به یکدیگر خیانت میکردند و زندگی پرتنشی داشتند. هیچ عشقی از سوی هیچکدام آنها دیده نمیشد تا درنهایت تصمیم به جدایی گرفتند.
کامو پس از چهار سال تنهایی با زنی به نام فرانسیس فور آشنا شد. آنها وارد یک رابطه عاطفی سفتوسخت و متعهدانه شدند. کامو فرانسیس فور را بهترین زن دنیا میدانست و از او صاحب دو فرزند شد. در طی زندگی مشترک، فرانسیس فور اصرار زیادی بر قانونی کردن رابطهشان داشت؛ اما کامو معتقد بود ازدواج از اهمیت و ارزش عشق میکاهد و زندگیشان را تبدیل به یک قرارداد میکند؛ پس از ازدواج کردن با او سرباز زد. آنها تا آخر عمر با یکدیگر رابطه عاشقانه داشتند و زوج خوشبختی به نظر میآمدند.
آیا آلبرکامو یک فیلسوف است؟
آلبرکامو به نظر بسیاری از افراد یک فیلسوف است. او در رشته فلسفه تحصیل کرد و در سال ۱۹۳۵ فارغالتحصیل شد. این نویسندهی بزرگ به فلسفه یونان نگاه خاصی داشت و حتی پایاننامه خود را در مورد یکی از فیلسوفان یونانی به نام فلوطین نوشت.
دیدگاه او نسبت به فلسفه دیدگاهی عرفانی و شرقی نبود. مطالعه فلسفه باعث شد که آلبرکامو چنان آثار عمیق و سنگینی بنویسد که او را نهتنها نویسندهای بزرگ بلکه فیلسوفی جزئینگر خوانند. او نهتنها سبک و سیاق خاصی برای نوشتن دارد بلکه فلسفهای متفاوت با دیگر فلاسفه در نوشتههایش به چشم میخورد. شاید آلبرکامو از فلاسفه زیادی الهام گرفته باشد؛ اما در نهایت، خود افکار فلسفی خود را نگاشته است که در هیچ جا یافت نمیشود.
جهانبینی آلبرکامو
عدهای از منتقدان و متفکران آلبرکامو را مَردی دارای تفکر اگزیستانسیالیست میدانند. او دیدگاه تیرهای نسبت به زندگی و سرنوشت داشت و معتقد بود دنیایی که در آن روزگار را میگذرانیم ارزش چندانی ندارد. بااینوجود، باید تلاش خود را بهکار گیریم تا از زندگی بهره کافی ببریم و نگذاریم تا دردها مانع لذت ما شوند؛ حتی اگر بدانیم که تمام خوشیها روزی به پایان خواهند رسید. آلبرکامو نمیتوانست انسانها و اشتباهاتی که مرتکب میشوند را درک کند و درگیر با مسائلی چون دروغگویی و بیعدالتی بود. بهطوریکه برای بهبود اوضاع جامعه فعالیتهای سیاسی متعددی انجام داد و افراد زیادی را با خود همراه ساخت. همچنین آلبرکامو معتقد بود برای زندگی بهتر باید یاد بگیریم که خود را نسبت به هر حادثهای بیاهمیت سازیم و تا حد امکان وجودمان را تحت تأثیر آن قرار ندهیم. زندگی معنای خاصی ندارد و مجموعهای از اتفاقات بیحاصل و گذر است و احمقانه است که افکار خود را وقف لحظههای بیارزش کنیم.
گرایشها و دیدگاه سیاسی آلبرکامو
گفتیم که کامو به سیاست علاقه ویژهای داشت و مدتها در این حوزه به فعالیت پرداخت. فعالیتهای سیاسی او بهتدریج قدرت تفکر و تحلیل او را خاص و منحصربهفرد کرد، تا جاییکه اکنون سخنان و نگرش سیاسیاش ورد زبانهاست و نقدهای گوناگونی نسبت به آن صورت گرفته است. دیدگاه سیاسی او به دیدگاهش نسبت به انسان گرهخورده است و به عقیدهی او بهسختی میتوان این دو دیدگاه را از هم تفکیک کرد. آزادی و مرز آن بسیار مورد پرسش آلبرکامو واقع میشد. آیا باید برای آزادی مرزی تعیین کرد؟ آیا با ایجاد مرز، خواستههای اصیل انسانی سرکوب نمیشود؟ آیا ریشهی مشکلات فردی، سیاسی و اجتماعی انسان کمالطلبی و زیادهخواهی بیشازحد است؟ و سوالهای بیشماری که آلبرکامو در فعالیتهایش سعی به پاسخ آن داشت. به عقیده بسیاری از منتقدان مشکل بزرگ او در فعالیتهایش پوچ و بیمعنی دیدن وقایع بود، درحالیکه برخی دیگر از منتقدین معتقدند که پوچ دیدن او باعث میشود درست و بدون قضاوت به وقایع بنگرد. آلبرکامو در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خود سعی داشت به یک سوال مهم پاسخ دهد: باوجود داشتن یک زندگی پوچ، چگونه ابتدا به زندگی فردی و سپس به زندگی اجتماعی و سیاسیمان معنا دهیم؟ آیا معنایی میتواند وجود داشته باشد؟
دیدگاه کامو دیدگاه متقابل بسیاری از سیاستمداران جهان است. آنها هر عنصر جامعه را با مفهوم و جالب توجه میخوانند و دیدگاه مادی دارند. درحالیکه کامو گمان میکرد بسیاری از موضوعات، ارزش توجه و بررسی ندارند و ابتدا باید به سوالهای فلسفی دربارهی انسان، پاسخ داده شود. در آثار آلبرکامو بهوضوح شاهد تلاش او در آگاهیسازی درزمینه به پوچی و معنای آن هستیم. معروفترین نظریه سیاسی این نویسنده افکار او درباره شورشهای سیاسی است. به عقیده او باید برداشتهای مختلفی از شورش و انقلاب داشته باشیم. انقلاب سیر اندیشههای مادی و معنوی انسانها است که با سیاست آمیختهشده؛ اما شورشهای انسانی بر پایه تجارب محدود است که در درستی و نادرستی آنها بسیار سخن میتوان گفت. با شورش نمیتوان به آزادی مطلق رسید و ذات آن همراه با قطعی نبودن است. همچنین شورش را نمیتوان از جهان مدرن جدا کرد و همیشه با مدرنیته همراه بوده است. شورشهای متافیزیکی و شورشهای تاریخی از شورشهایی هستند که باید مطالعه زیادی بر آنها صورت بگیرد و بهخوبی شناخته شود؛ وگرنه برای جامعه بسیار مخرب خواهد بود. کامو شورش و نهضتی را منطقی میدانست که بلندپردازیهای جهانشمول داشته باشد و باری را از دوش انسان رنجبر از پوچی بردارد. مطالعهی تاریخ سیاست برای این نویسنده بسیار لذتبخش بود و سعی میکرد با بررسی شخصیتهای سیاسی و عقایدشان، آثار ادبی و اتفاقات مهم سیاسی، بهخوبی بر تاریخ سیاسی واقف باشد.
بهترین آثار آلبرکامو
نوشتن کار و تفریح موردعلاقه آلبرکامو بود. او آثار متعددی نوشته؛ اما تمامی آنها را چاپ نکرده و تعدادی از آنها پس از مرگ وی به دست مخاطبان رسیده است. آثار آلبرکامو پس از مدت کوتاهی شهرت جهانی پیدا کرده و اکنون در هر کشوری و به هر زبانی در دسترس است. از برترین آثار او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
کتاب بیگانه
کسی نیست که با این نویسنده آشنا باشد و بیگانه را جزو بهترین آثار او نداند. افراد زیادی به طنز و به جد معتقدند که زندگی را میتوان به بعد و قبل از خواندن این اثر تقسیم کرد. در نگاه اول کتاب بیگانه کتابی بیهدف به نظر میآید که فقط قرار است پوچی زندگی را به تصویر بکشد؛ اما با عمیقتر شدن در داستان خواهید دید که آلبرکامو چیز متفاوتتری برای گفتن دارد. او به زندگی عمیق و دور از توهم معتقد است و سعی دارد بگوید که در عمق این زشتی، زندگی به هر چیزی برتری دارد. افراد زیادی بهاشتباه این کتاب را دارای نوعی تصور اگزیستانسیالیستی میدانند که خود کامو این نکته را کبه طور کامل رد میکند. نخستین برگردان این کتاب در ایران توسط جلال آل احمد انجامشده است. داستان این کتاب درباره زندگی مردی است که مرسو نام دارد. مرسو مرد عجیب و درونگرایی است. او هیچ احساسی از خود نشان نمیدهد و نمیتوان بهراحتی او را درک کرد. داستان کتاب از مرگ مادر او شروع میشود و حالا باید در مراسم تدفین حاضر شود؛ اما او با دیگر افرادی همدلی ندارد که در مراسم شرکت کردهاند؛ مرسو هیچ غم و دلتنگیای حس نمیکند و واکنش خاصی ندارد. مرسو نسبت با همهچیز بیتفاوت برخورد میکند و موضوعی را مهم نمیبیند. در ادامه کامو از زندگی مرسو نوشته است که زاویه دید او به دنیا و اتفاقات پیرامونش چگونه است.
کتاب طاعون
رمان طاعون نیز مانند رمان بیگانه پوشش اگزیستانسیالیستی دارد و بازهم نویسنده قصد دارد که نشان دهد چگونه باید سرپوشی بر زشتیها نهاد و از اعماق زشتیها به تماشای زندگی نشست. محل وقوع این رمان کشور الجزایر، کشور پدری کامو است. در شهر اُران اتفاقی غیرعادی در حال وقوع است. تعداد موشهای شهر روز به روز در حال زیادشدن است و مرگومیر آنها نیز افزایشیافته است. پس از مدتی چند انسان با علائم مشابه میمیرند و زنگ خطر برای جامعه به صدا درمیآید. گویا بیماری مسری در شهر رو به ازدیاد است که هیچ راهحلی برای آن وجود ندارد. دکتر ریو که داستان را روایت میکند متوجه جدی بودن این بیماری میشود. حال که هیچ راهحلی برای این وضعیت وجود ندارد دستور قرنطینه داده میشود. مردم شهر که تابهحال قرنطینه و چنین شرایطی را تجربه نکردهاند مشوش شده و واکنشهای متفاوتی نشان میدهند…
کتاب سقوط
رمان سقوط رمانی برگرفته از تجارب فلسفی آلبرکامو است. او هرچه را که فراگرفته و هرچه را که خود به آن رسیده در بطن داستان گنجانده است. این رمان حجم کمی دارد؛ اما محتوای آن بهقدری عمیق است که با هر بار خواندن آن، متوجه نکات جدیدی میشوید؛ پس خواندن یکباره آن کافی نیست. نقلکننده داستان وکیلی به نام ژان باتیست کلامنس است. اتفاقی عجیب در زندگی او باعث شده که از هر کار ناپسندی ناخشنود باشد که در زندگی انجام داده است. او در یک رستوران با فردی ناشناس آشنا میشود و از این آشنایی دری برای تعریف کردن زندگی ژان باتیست کلامنس باز میشود. او زندگی خوب و رو به رشدی داشته که حتی از یادآوری آن احساس غرور میکند. ناگهان شبی همهچیز به هم میریزد؛ ژان برای پیادهروی از خانه خارج میشود و زنی را بالای یکی از پلهای اطراف میبیند. توجهش به او جلب میشود؛ اما بیخیال شده و چندین قدم از زن دور میشود تا اینکه صدای سقوطی بر آب به گوشش میرسد. این سقوط تلنگری بر سقوط درونی آلبرکامو میشود.
کتاب مرگ خوش
هرگز نامی از این کتاب توسط کامو در زمان حیاتش برده نشد. او این کتاب را ۲۵ سالگی به تحریر درآورده است؛ اما گویا علاقهای به انتشار آن نداشته است. ۱۷ سال پس از مرگ او این کتاب در دسترس عموم قرار گرفت و همگان بر این موضوع واقف شدند که او از سنین جوانی نویسندهای زبردست بود و این هنر او ذاتی است. این کتاب چیزی از دیگر آثار کامو کم ندارد و مخاطبان بهخصوص خود را دارا است. ماهیت این اثر با دیگر آثار نویسنده کمی متفاوت است و از آن تندوتیزی خاص در این کتاب خبری نیست. نقش اصلی این کتاب مردی به نام مورسو است. مورسو دستبهکار عجیبی میزند. او تصمیم میگیرد جان مرد فلج و ناتوانی را بگیرد. مرد ناتوان از زندگی خسته شده است و در عوض این کار اموال خود را برای مورسو باقی میگذارد. مورسو که به دنبال یک زندگی مرفه و آرام است پیشنهاد او را با میپذیرد. پس از این اتفاق قهرمان کتاب تصمیم میگیرد به کشور ایتالیا برود تا زندگی و مرگ بهتری در انتظارش باشد.
پایانِ آلبرکامو
آلبرکامو در سالهای پایانی خود افتخارات زیادی کسب کرد. بزرگترین افتخار او را میتوان دریافت جایزه نوبل ادبیات دانست. جایزهای که آرزوی هر نویسندهای است و آن را در رویاهای خود میبیند. پس از دریافت این جایزه نام وی بیشازپیش بر گوش همگان رسید و محبوبیت بیشتری را تجربه کرد. این نویسنده برجسته در ۴۶ سالگی چشم از جهان فروبست. او که به همراه خانوادهاش برای تعطیلات کریسمس نقل مکان کرده بود و خانواده تصمیم داشتند که بعد از تعطیلات به پاریس بازگردند؛ اما میشل گالیمار ناشر کامو از او خواست تا بهتنهایی و زودتر از موعد و با اتومبیل شخصی او به پاریس برگردند و کارهای چاپ و ویرایش کتاب را انجام دهند. در راه، به دلیل سرمای بیشازحد کنترل اتومبیل از دست راننده خارج شد و با برخورد به درخت، زندگی این دو مرد پایان یافت. این تصادف برای خیلی از طرفداران او مشکوک به نظر میآید وعدهای معتقدند که دسیسهای از طرف سران شوروی برای کشتن او در کار بوده است. با مرگ این فیلسوف و نویسنده دنیای ادبیات لباس سوگ به تن کرد؛ چراکه فرزند بیهمتایش را از دست داد. کامو نویسندهای بود که حرمت قلم را نگهداشت و وقتی شروع به نوشتن میکرد که حرفی برای گفتن داشت. او انقلاب ادبی بزرگی برای نسل جوان به پا کرد و گوشها را بامعنای متفاوتی از زندگی آشنا کرد. آلبرکامو مردی است که شعله بزرگی بر دنیای ادبیات کشید؛ این شعله نهتنها باعث شد که سیاهی و زشتی معنای خود را از دست بدهد بلکه باعث شد زندگی به نظر خیلی از انسانها، گرچه از جنس غروبی غمگین؛ اما زیبا و ارزشمند باشد.