عکس نوشت: عکس شماره 7

صدای مادرش بود.

یادش آمد.

زمانی که هنوز وارد این شلوغی ها نشده بود.

اما کجاست؟

جعبه چوبی را بغل گرفته بود به خیال اینکه می تواند بار دیگر به رحم مادرانه ای بازگردد.

یادش آمده بود.

صدای مادرش بود.

مهدی نوروزی

سازت بد نیست باباجان ولی خودت هم می دانی که حالا حالاها باید تمرین کنی، فعلا کوتاه بیا و من را هرچه زودتر برگردان به مامانم!

“تو خوشی از آنکه گاهی بزنی به تار چنگی

من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی💕”

هما رضوی زاده

لا سی دو ر

لا سی دو ر

سل سی سل سی

همین دیروز بود، نوک چاقو فرو شد در انگشت اشاره ی نغمه و آن را درید طفلی دیگر نا نداشت که انگشتش را چنگ کند و گره ای را روی تارهای قالی کوک بکند .

کارتان را بکنید، خوب شانه را بکوبید روی گره های تازه بافته شده.

دو دو لا لا

دو دو لا لا

“گره را باید سفت زد” این را پدرم میگفت ، که اگر شل بزنی همه به دلی دلی می افتند و رینگ خودشان را می زنن

اون وقته که کل قالی از نت میفته!

می شد که یک نت را اشتباه می زدند همه چیز بهم می ریخت! کل سمفونی شان می رفت روی هوا. استاد هوارش را می کشید روی ماشه و چشمان خون زده اش می چکید روی سیم هایی که تا بی نهایت قرار بود موازی بدوند .

حواستان کجاس؟ هرکس باید نت خودش را بزند!

هر صبح که می شد،

نت های ناکوکشان را کوک می کردند ،

پدر کرکره حجره را می داد بالا،

دو دو، ر ر، می می،

بوی سپند لابلای تار و پود قالی می پیچید،

دست هایشان را چنگ می کردند مقابل سیم های کش آمده و زخم می زدند بر خاموشی شان.

همان موقع که، سکوت کرکننده ای در گوشه ی حجره، نغمه ها می زد.

دو ر می فا سل لا سی دو

با تو هستم بکش آن پود لعنتی را روی گره های ردیف شده و آنقدر بکوب رویش که محو شود چیزی ازش نماند. شماها! مواظب لبه ی تیغ چاقو هم باشید، نخ را ببرید نه سرانگشتانتان را. نغمه ناله هایش خاموش شده است شاید که سازش چیز دیگری باشد!

نفسم را در سینه حبس می کنم و صدایم را بم و چنگم را دولا دولا می زنم :

وای به حالتان اگر قالی سرکج در بیاید!

دو دو سی سی لاااااااا ررررره

گره پشت گره، جا نیندازید!

درستش این است که هر نت باید به موقع بیاید و سرانگشتتان خراش بزند به سیم تا آن صدا خودش بگوید که چه هست!

 من بودم و یک شیشه مغازه فاصله تا استاد، تا چنگ، تا تار، تا نت فا

و یک کوچه فاصله، یک خیابان ،یک شهر تا حجره ی قالی، قالی های روی هم شده ، پر از گره های سفت.

دوست داشتم؟ نمیدانم! تا به حال به این فکر نکردم، راستش من خواب بودم که بدنیا آمدم، آن موقع جیرجیرک ها ماژور می زدند، قناری ابوعطا می خواند، بلبل در دستگاه شور می زد.

ررررر مییییی رررر مییییی

زود باشید، گره بزنید به تار، عقب ماندیم!

رناس بجا، اخرا یکی عقب، کرمی یکی تو، سرخ به جا.

سمانه حسینی

پدرم گاهی سازشو کوک می کنه و برام آهنگ می زنه.

وقتی دلش گرفته می زنه.

وقتی اجاره خونه دو ماه عقب افتاده و از دست صاحب خونه دیر میاد، ساز می زنه.

موقعی که بیمه ماشینی که باهش مسافر می بره و میاره سر به فلک کشیده ساز می زنه.

هر وقت من جیغ می زنم و شیر خشکم تمام شده ساز می زنه.

گاهی که یاد مامان میفته و شمع جلوی عکسشو روشن می کنه و ساز می زنه.

صدای دلشو شنیدم، شبا که توی بغلش می خوابم.

هر وقت آسمون دلش ابریه گرفته ساز می زنه

پدرم ساز می زنه

من عاشق صدای ساز پدرم هستم

وقتی با یه دنیآ خستگی  از راه می رسه و برای من ساز می زنه.

معصومه خزاعی

زنش که مُرد ، مَرد ساز را نشاند روی پایش ؛

 بچه سرجیغ که می انداخت ، هرروز بغلش می کرد یاد زنش را ، ساز را می نشاند روی پایش، موهایش را به سرپنجه هایش شانه می زد، و زن لالایی می خواند، زن آوا می شد و  کودک بود که مادر را بغل گرفته و در آغوش کودک، مادر می خواند ؛

 مرد آرام می گرفت و کودک در خواب می رقصید؛

مادر، موسیقی بود به سرپنجه زخمه های دل پدر، و قلب کودک چسبیده به تنِ یاد مادر پر بود از آوا و دست به دست نت ها می رقصید؛

مجتبی جعفری

خیلی شبیه صدایی هست که نه ماه باهاش زندگی کردم. دنیا چه خوبه اشتباه میکردم که دیگه ملودی قلب مادرم و ندارم. حالا زخمه حس پدرآرومم میکنه…

نجمه مولوی

لالا،لایی بزن تا بروم تا ان دورها، نه خیلی دور، همین چندماه پیش را میگویم. وقتی مادرم می نشست کنارت، تو هم برایش آهنگ میزدی، همین صدا بود. لا لا، لایی، درست همین صدا، چه بگو بخندی بین تان  لالایی بلند می شد. سکوت و بعد میزدی لالا، لایی اهنگ خوابم شده بود و نوازش مادرم روی شکمش. تو بابا معلوم بود بیشتر و بیشتر میزدی که مادرم با تو بخندد. اما حالا دیگر صدای خنده اش را نمی شنوم. وقتی که از تاریکی آمدم تا ببینمش، نبود، صدای جیغ  وجیغ بود. تو بابا با تو هستم چرا نگهش نداشتی، چرا نگفتی من آمدم که با هردوی شما باشم. سه نفر نه بازهم دونفر، حالا تو دست از این ساز برنداشتی و میزنی و من و تو با مادرم حرف میزنیم لالا،لایی. بابا او می شنود، تو میدانی چرا رفت، خودش خواست برود یا دیگر باید میرفت. ازش نپرسیدی مگر ما را دوست ندارد. خب اگر دوست داشت چرا نماند. ببین انگشتانم به سیم ها میرسد می خواهم خودم کم کم بزنم اما بلند. شاید مادرم بشنود گوشش کر شود. بیدارش کنم. بابا مادر بیدار می شود؟ میخواهم سروصدا راه بیندازم شاید حوصله اش سر برود و بیدار شود. بیاید تا 3نفر باشیم. بابا آیا می شود؟

معصومه یسبی

 

دیدگاهتان را بنویسید