عکس نوشت 38

شماره 1:

ما نامزد هم نیستیم

خواهر برادریم

من کرشمه ام

داداشم ذوالفقار

او دست نداره

گنگ مادر زاده

هروقت خیلی خوشحال میشه

دوست داره دندونش بگیره

هر کار کردیم نتونستیم این عادت رو از سرش بیرون کنیم.

بچه ها توی کوچه ازش می ترسند.

یکبار آدینه محمد پسر همسایه نونشو داده به گرگی سگ بازنشسته ی یارعلی، رفته لپ او رو جوری دندون گرفته که بعد از شیش ماه ردش نرفته بود.

خانم معلم این عکس رو گرفته تا به بچه ها نشون بده دیگه نترسند.

راستش من دلم نمی خواد این کار رو بکنه چون می ترسم دیگه بچه ها کار خوب رو به خاطر ذوالفقار بذارن کنار

راشین قشقایی

نقد 1:
خیلی خوب و داستانی است.
با نگاه متفاوت.
اسم ها خوش نشستند.
شخصیت پردازی موجز و موثری دارد.
دوست داره دندون بگیره
بهتراست، ش اضافه است.

شماره 2:

سردش بود، گونه هایش را گازکشی کردم.

مهدی نوروزی

شماره 3:

نیاز به محبت داشت و دنبال محبت و نوازش می‌گشت دزدکی بهش محبت کردم.

آرام یوسفی

شماره 4:

هیچ نپرس، هیچ نگو گل نار جان! اول داستان همین جاست،

حالا کو تا آخرش،

یک وقت دیدی آخرش هم شد همین جا، ماندم همین جا، ته چال گونه تو، هیچ نگو هیچ نپرس گل نار جان!

هما رضوی زاده

نقد 4:
بخشی از یک دیالوگ جان دار و مایه دار
یک داستان

شماره5:

نگا قاسم خونه زری اینا یک فیلم ترکی دیدم ایقدر قشنگ بود تو بلدی مثل اونا باشی زری میگفت اونا خشن ماچ میکنن جذابترن

ها پس چی بیا سلفیشم میگیریم همه ببینن ما چیزی کم نداریم

اییی گمشو اونور لپم کندی

دیدی من بلدم تو نمیتونی طاقت زنای اونا رو داشته باشی

سیده مرضیه جلالی

نقد 5:

ادا در آوردن کودکانه با کمی طنز در رفتارهای بزرگسالان خوب در آمده

چون موبایل دوربین دار دارند و سلفی می گیرند بعید است برای دیدن فیلم های ترک نیاز به خانه ی زری اینا باشه…

فرض کنیم ماهواره دارند و خانه ی خودش فیلمی دیده می خواهد تقلید کند همان بلای خانمان سوزی که دامن جوامع را گرفته و می گیرد.

خانه ی زری خانم حذف شود چه اشکالی دارد؟

جز اینکه منطق روایت سرراست تر و روان تر می شود.

مگر اینکه بگوییم برشی از یک داستان است آنجا مهمان بوده…

زبان صمیمی و راحتی داشت

شماره 6:

زیر بغلش بوی گند میداد ،دهنش هم همین طور، عربی حرف میزد، ولی با همان لهجه غلیظ یوتیوپ را فهمیدم، فکر کنم میخواسته عکس را منتشر کند، فکر که نه، پخش کرده که شما دیدی و افتادی دنبالش تا اینجا آمدی

_ ما؟ ما زرتشتی های عراقیم

_ والا ما نه به اینور کار داریم، نه به آن ور، ما یک قبیله کوچکیم مثل همین ایل هایی که شما دارید مشغول کار خودمانیم، یک دفعه مثل مور و ملخ ریختن سرمان، مردهایمان را کشتن، سر بریدن، فیلم گرفتن،

_میگفتن به نام الله، ‌محمد

_ما را هم بردن بازار برده ها

_هست که ما بردند دیگر، از قافله عقبی خانم جان، خبر نگار نیستی مگر تو؟ از هیچ چیز خبر نداری

_آخ که جگرم کباب میشود، پدرم، برادرهایم، پسر عموهایم، عموها…، خون راه کشیده بود روی زمین خط می انداخت و میرفت، عمویم گفت چرا میکشی

_نه، آن موقع که غوغا به پا بود، صدا به صدا نمی رسید، وقتی داشتن فیلم برداری میکردند، آن موقع پرسید

_گفتند شما کافرید، خون شما حلال است، چند آیه هم از قرآن خواندند، آخرش هم گفتند زنانشان را به کنیزی ببرید

_عمویم پرسید مگر در قرآن نگفته لا اکراه فی دین، با قنداق تفنگ زد توی دهن عمویم، دستش بشکند

_سر عمویم را هم بریدند، سر همه مردها را

 

_ما را بردند وسط یک میدان توی یک جای پرت، دعوا شده بود سر دختر عمویم، چشمهایش آبی بود، دو نفر هم را به قصد کشت میزدند، سر چشم های آبی دختر عمویم

– یک نفر گفت یک هفته تو صیغه کن هفته دیگر تو، یکی دیگر گفت سه ماه ده روزش چه میشود، گفت برای زن مسلمان است نه کنیز، دعوا خوابید دختر عموی چشم آبی ام را بردند

_من؟ من خیلی خوشگل نبودم مثل بقیه، همین بو گندوی عقب افتاده را میبینی در عکس، این هم مرا برداشت،

_انتخاب کجا بود خانم جان،

_چرا بود، زن های سن بالا تر از من هم زیاد بود ولی رئیس شان بود فکر کنم، گفت برای مرد جوان زن پیر کراهت دارد

_ بقیه اش؟ بقیه اش را بگذار در دلم باشد خانم جان… چاره داری اگر بگو با این دو تا بچه آواره کجا بشوم، نداری بگذار به درد خودم بمیرم

_قبیله؟ خودم را راه میدهند بچه هایم را نه، بچه داعشی نمی خواهند،

مثل خر در گل مانده ام مادر مگر میفهمد تخم داعش چیست؟ مادر، مادر است … نیست؟

آمنه جهاندوست

نقد 6:

یک بازمانده از داعش در حال زنجموره زدن و عقده ی دل وا کردن و شعار دادن است.

نه صحنه پردازی نه شخصیت پردازی نه دیالوگ داستانی و… دیده نمی شود.

داعش با فقه اهل سنت به صیغه اعتقادی ندارند.

حکم کنیز و اسیر در احکام آنها چیز دیگری است.

ایزدی ها فرقه ی خاصی هستند اسامی آنها و آیین وفرهنگ آنها در این روایت در نیامده.

ان همه توحش و خشونت می توانست در یک دیالوگ ساده و تاثیر گذار جان هرکسی را بسوزاند.

شماره 7:

-زیبا گوشیتو بیار در چالش عکس با ماه شرکت کنیم

-عکس با ماه؟ وسط روز؟

-آره تو بیار

-آوردم، خب حالا چیکار کنم؟

-سلفی بگیر.

-سلفی؟ که چی بشه؟ بیا اینم سلفی…

-خب بگیر

-هوی چته چرا گاز میگیری؟

-ببینم چه طور شد.

عالیه. میزنم هشتگ، ماه_گرفتگی.

مهرداد دبیری

 

نقد7:

شکار ماهرانه و هنرمندانه ی یک موقعیت ‌‌،

در این دیالوگ جمله ی کلیدی و ضربه ای(هوی چته چرا گاز می گیری)

جای تامل دارد.

اگر عکس نبود خوب می نشست. اما در کنار عکس همان هوی چته چه کار می کنی یا هر جمله ی صمیمی تر با استفاده از تکنیک زبان مخفی بیشتر ضربه می زند.

هشتگ ماه گرفتگی استحسان جالبی است.

شماره 8:

پسر زبل

پدر و مادرم توی حیاط نشسته بودند و پچ پچ میکردند

پدرم میخواست مرا بدهد به اصغر پسر برادرش، مادرم کاظم پسردایی ام رادوست داشت من هم که آدم نبودم که نظر مرا بپرسن با خواهر کوچکم زینت

حیاط را  آب وجارو کردیم باغچه و درختها را آب دادیم

مادرم گفت: گلی جان یک سینی چای بریز بیار با زینت به طرف زیر زمین دویدیم

درهمین موقع عمه ام با دخترها و پسراش وارد حیاط شدند

– صاحبخانه؟ داداش؟ زن داداش؟ مهمان نمیخواین؟

پدرم: بفرما بفرما خواهر خیلی خوش اومدید

با سینی استکان و قوری چای وارد حیاط شدم ناگهان رحمت به سمتم آمد فکر کردم می‌خواهد قوری چای را ازمن بگیرد

ناگهان دستش را دور گردنم حلقه کرد و لپم را گاز گرفت!

همه حاج و واج ما را نگاه می‌کردند پدرم نیم خیز شد بطرف ما

ناگهان دخترعمه ام جرات کرد و شروع به دست زدن کرد بلافاصله عمه ام هم شروع به دست زدن کرد اما من منتظر عکس العمل پدرومادرم بودم وقتی لبخند مادرم را دیدم دلم آروم شد و صدای مبارک باشه مبارک باشه عمه ام تو سرم می‌پیچید که پدرم سرجاش آروم گرفت و گفت خجالت خوب چیزیه ها، هرکاری رسم و رسومی داره، این چه کاری بود این بچه نادون کرد حالا ما چی میتونیم بگیم؟

عمه م گفت: خیلی هم عاقل بود

تو غیر ازین رضا نمیشدی

حالا تو عکس قشنگ نیست اما وقتی از سربازی آمد خیلی فرق کرده بود.

آرام یوسفی

نقد 8:

گلی محبوب پسرعمو و پسردایی و پسرعمه به قول راوی ناگهان توسط پسرعمه تصرف می شود و کار هم تمام و والسلام.

در کارگاه ها وقتی هنرجویان کلمه ی ناگهان را استفاده می کردند باید کل کلاس را شیرینی و بستنی می دادند حالا خانم یوسفی آماده باشند در اولین دورهمی عصرانه بدهند.

سه بار این وصله را به کار گرفتند که اگر حذف شود هیچ اشکالی ایجاد نمی کند بلکه زبان روایت معمول تر می شود.

کلمه ی ناگهان منطق علت و معلولی داستان را نابود می کند. خط داستان می رود به سمت فیلم فارسی و فیلم هندی.

هاج و واج اشتباه تایپ شده.

در دیالوگ های داستانی

شیوه ی؛

_صاحب خانه؟ داداش؟

کاملا درسته اما پدرم :

نادرسته.

درنمایشنامه و فیلمنامه کاربرد دارد.

صحنه ای از یک داستان می تواند باشد.

شماره 9:

چرا گریه می کنی عزیزه. جانم به قربانت گریه رو بس کن.

گریه نکنم، دخترم شده فصلیه بین دو طایفه گریه نکنم. ما را چه به عبدالمالکی های.

می خواستم شادگان رو براش چراغونی کنم حالا چه؟  یزله و هوسه   کسی براش نمی خونه، شیر بها که نداره،  ارث از شویش که نمی بره، هیچ نداره، نزد آل شوهرش عزت و آبروی نداره، گریه نکنم.

وووی مانس.

وووووی خواهر جان.

تو این عکس رو ببین. خدایا این چه دامادیه، عبدالله  و قادر ببین خون دوباره بر پا میکنن.

نشان نده خواهر جان. این بار که دیگر دختری نداری خین بس بدی. بگذار دو مرد ت ارام بگیرن، جانشان در امان باشه.

دخترم رو چه کنم؟ رفته کجا ببین. مثلاً دامادمه. ای خدا من رو بکش راحت کن.

بس کن. عزیزه. وقتی که میدانی گریه  و مویه هیچ فایده نداره. بلند شو خارک پخته درست کن.

چه می گویی خواهر؟ حلوا باید بگذارم.  حلوای خرما یا راشی نمی‌دانم. ای خدا این چه کار بود که این دو مردینه کردن؟ ببین خواهرشان چطور به اسیری رفت؟

بلند شو عزیز خانم، خواهر جان، الان از راه خانواده داماد و ریش سفیدها می رسن. بگذار خون ریخته شده با این وصلت ختم به خیر بشه.

دل بد نکن.

خدا بهش مردینه بده که هوادار دل مادرشان باشن.

بلند شو از پشت چپرها صدای های هوی شان بلند شده.

معصومه خزاعی

نقد 9:

فصلیه یا خون بس در بعضی مناطق بخصوص جنوب رسم بوده که امیدوارم ورافتاده باشد.

مابه ازای بخشش قاتل دختری به خانواده یا طایفه ی مقتول داده می شد.

دختر در اندازه ی یک کالا نازل می شد و مبادله.

این روایت بانگاه متفاوت به مظلومیت زن پرداخته و حس مادر دختر را خوب درآورده

کاش در دیالوگ ها به خواسته های طرف مقتول اشاره ی بیشتری می شد.

دیدگاهتان را بنویسید